سانسور؛ پیمان اسماعیلی

پیمان اسماعیلی

از بین کتاب‌های من سه تاشان در یک دوره‌یی مشکل سانسور داشتند. اولین کتابم، «جیب‌های بارانی‌ات را بگرد»، برمی‌گردد به زمان ریاست‌جمهوری خاتمی. کتاب را نشر «ققنوس» به وزارت ارشاد فرستاد و بعد از حدودن چهارپنج ماه، لیستی به ما دادند شامل شانزده هفده مورد که گفته بودند یا باید حذف شود یا تغییر پیدا کنند. برای مثال یکی از موارد این بود که در یکی از داستان‌ها شخصیت‌های داستان شراب می‌نوشند و این قسمت در حد یک یا دو خط بود؛ اما سانسورچی خواسته بود که چند صفحه از همین داستان حذف شود. خیلی از جاهای این چند صفحه توصیف محیط بود، یا توصیفِ وضعیتِ یک کمد. من از طریقِ ناشر جواب دادم. برخی را پذیرفتند (مثلن همان چند صفحه را تقلیل دادند به حدود یک صفحه و یا دوسه مورد را پذیرفتند که با کلمه‌ها یا جمله‌های دیگری جایگزین بشود) ولی باقی‌ی موارد را از کتاب حذف کردیم تا کتاب بتواند مجوز بگیرد. تجربه‌ی دوم من در دوره‌ی ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد بود که مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» عملن ممنوع‌الچاپ اعلام شد، بدونِ آوردنِ دلایل. از طریق نشر «چشمه» اعتراض کردم. بعد از مدتی ناشر توانست قراری بگذارد با ارشاد که برویم صحبت کنیم. من هم رفتم و در صحبت مشخص شد که مشکل برمی‌گردد به دو داستان از این مجموعه. گفتند اگر این دو داستان از مجموعه برداشته شود، مجوز می‌دهیم. داستانها را نمی‌شد برداشت چون در مجموعه یک جور به‌هم‌پیوستگی بین داستانها وجود داشت و حذف کردن آن دو داستان آن به‌هم‌پیوستگی را از بین می‌برد. من نپذیرفتم. بعد یکی دو جلسه با «سربررس» نشستم راجع به مواردی که خواسته بودند حذف شود صحبت کردم. مواردی خاص و عجیب بود. مثلن در داستان «میان حفره‌های خالی» از یک «کانون» صحبت می‌شد که ورزشی است. معلوم نبود چه‌طور آن فردی که کتاب را خوانده بود برای دادنِ مجوز، فکر کرده بود که منظور از «کانون»، کانونِ حزب کومله و دمکرات است. از من خواستند برای رفعِ این شبهه،  به نام آن کانون عنوان «کوه‌نوردی» را هم اضافه کنم تا مشکل حل بشود. بخش‌های دیگر هم بیشتر مربوط بود به داستان «گرای پنجاه و پنج» که به روابط یک زن و مرد می‌پردازد و یک اروتیسم خیلی خفیفی در داستان جاری است. ارشادی‌ها نرمش نشان ندادند و سفت و محکم خواهان حذف این موارد شدند. به هر حال این کتاب حدود ده ماه چندین بار بین من و سربررس رفت و برگشت و در نهایت پذیرفتند که آن دو داستان حذف نشود و با تغییراتی منتشر شد. تجربه‌ی آخرم رمان «نگهبان» بود که بعد از فرستادنش به ارشاد از طرفِ نشر «چشمه» حدودن سه چهار ماه طول کشید تا جواب دادند که کتاب نباید منتشر شود. از طرف ناشر نامه‌یی نوشته شد که کتاب مشکلی ندارد و درخواست تجدیدنظر داده شد. بعد از مدتی اتفاق جالبی افتاد. با ناشر تماس گرفتند و از من خواستند مستقیمن با «بررسِ» کتاب صحبت کنم. آن موقع من در استرالیا بودم و اواخر شب به وقت استرالیا بود که با بررس کتاب تلفنی تماس گرفتم. خانمی آن طرف خط گوشی را برداشت که من نمی‌شناختم. حرف که زدیم فهمیدم مشکل جای دیگری‌ست، نه مواردی که خودم فکر می‌کردم ممکن است مشکل‌ ایجاد کرده باشند. مشکل این بود که «بررس» معتقد بود زن و مردی که در این رُمان هستند و با هم رابطه دارند، رسمن مزدوج نیستند. چندین مورد دیگر هم ایراد گرفته بودند که چندان جدی نبود. کتاب چند بار رفت و برگشت و دست آخر به آن خانم گفتم شما نگران رابطه‌ی اینها نباش. اصلا من اینها را با هم عقد می‌کنم. بعد یک جمله به یکی از بخشهای کتاب اضافه کردم که زن و مرد رمان چند سال پیش با هم عقد شده‌اند. دوباره که تلفنی صحبت کردیم گفت من عقد شدن اینها را توی کتاب پیدا نمی‌کنم. گفتم کتاب را باز کن. برو فلان صفحه. خط فلان را پیدا کن. همانجا.

عقد شدن این‌ها را که دید مشکل کتاب هم حل شد. البته این رفت و برگشت حدود ده ماهی طول کشید.

در تمامِ‌ این تجربه‌ها، با مذاکره طولانی و رفت و برگشت‌های بسیار مشکلِ ممنوعیت انتشار حل شد. ولی خب به هر حال هم آسیب‌هایی به کتاب‌ها رسید، هم زمان و انرژیِ زیادی تلف شد.