چند شعر از علی کامرانی
چند شعر از علی کامرانی
توکه نیستی
تو که نیستی کسی نیست
خونه بی همنفسه
صدای عاشق من
به کسی نمیرسه
غم برام ساز میزنه
پا به پای ساز میام
غم یه جشنواره میشه
جشن غم رو نمیخوام
من و آینه تو خونه
تک و تنها میمونیم
بلم خاطره رو
سمت دریا میرونیم
ول میشیم توی غزل
روتلاطم وطن
موجارو دور میزنیم
میرسیم به تو و من
میدونم فردا میای
ولی تا لحظهی تو
تا خیال میبرمش
من بی تو بودنو
تو یه واقعیتی
توی رویاهای من
تورو لمس کرده دلم
لحظه ی کسی شدن
غم دوست داشتنمو
میسپرم به خاطره
میخوام این دلتنگی رو
عشقت از یاد ببره
من جوونیمو میخوام
با توکه جوون سری
عشق کهنه یی وباز
از همه تازهتری
تو که پیری منو
به جوونی میبری
همهی غربتمو
با یه بوسه میخری
تو که نیستی کسی نیست
خونه بی همنفسه
میوهی رسیدنم
گس و تلخ و نارسه
۳ فوریه ۲۰۰۶
******
تماس
از سفر چه خسته تن
اومدم واسه موندن
شرقیام گناه من
عاشق وطن بودن
اومدم بسازم من
خونه رو که ویرونه
اما تو پناه من
یک غریبه مهمونه
این غریبه این دشمن
عشقمو گرفت از من
باز شکسته از دشمن
سقف جون پناه من
خاک من که ویرونه
هرچیه برام جونه
پروازه یا زندونه
عاشق همین خاکم
ابر پاک نمناکم
زنگی سفید پوشم
چلچراغ خاموشم
مثل چشمه میجوشم
روح من لباس من
سخته التماس من
اون غریبو بیرون کن
این عاشقو مهمون کن
مردنو بگیر از من
ابر خشگو بارون کن
کاج کهنه سر سبزه
باز بهارو مهمونه
عاشق همین خاکم
عشق من برام جونه
ای امید فردا تو
موندنم فقط با تو
بی تو من نمیمونم
ای شکوه برگ با تو
یا صلیب مرگ یا تو
۲۹ اسفند ۱۳۵۵
******
مفهومِ عشق
برای ستارهی خودم
چشم در چشمِ تو میدوزم
نگاه در نگاهت
ای الههی ناز
و از عشقی که تو در من کاشتهای
بیدار میشوم
دست در دست تو میخوابم
پای جایِ پایِ تو مینهم
تا مفهومِ زیبائی را درک کنم
دل در دلِ تو میبندم
که صخرهای است تماشائی
امّا نوازشِ موج را
ریسه میرود
تا ایستادگی را به اوج دهم
خیال از تو میبافم
چشم در چشمِ تو میسوزم .
و دوباره از خاکسترم بر میخیزم
۲۲.۳.۹۶
۲
بهار به بهار رسید
بهار تا بهار گذشت و
فصل با فصل .
پیوستِ ما
امّا جوانه نزد
باد بویِ عشق را با گردههایش
میبرد، میآورد
امّا نه بوئی ،
نه گردهای از تو
در راه نیست .
کُجا پنهان شدهای؟
پناه در که جستهای؟
که کوچهها بدنبالِ تو میگردند
فوارهها عکسِ تورا میخوانند
و من هنوز،
از دوستت دارم میگویم و،
تو را میبارم
بهار به بهار رسید و فصل به فصل،
امّا …
۲۳.۳.۱۹۹۶ در تاکسی ۸۴۵ درایستگاه شویتسرپلاتز(اشترزمن آله)
******
باغ شیشهیی
برای شهروز رشید
در رابطه با شهروز من اورا از زمان نمایش پرومته در اوین سال ۹۴ و ۹۵ در برلین شناختم و پس از آن در نشست های کانون و انجمن قلم دوستیمان ادامه پیدا کرد تا همین چند ماه پیش که با هم در دبیران انجمن قلم همکاری را آغاز کردیم و برنامه های دراز مدتی داشتیم که نشد. اما شناخت من از او مصداق همین شعر است که سال ها پیش از آشنایی مان سروده بودم
سینه را دیواری بایسته از شیشه
و دل را تردی ِ برگِ گلی
که نوررا سدی لطیف بسته
تا، آنسویِ نادیدهی تناش را ببینی
و شکننده آبگینهیی که
اگر، ابری، نه
غبار آهی حتا
دلتنگی را به اطراق بر رویش نشست
غمش را به گریه بنشینی
کاش اینچنین بودی انسان
باغی از شیشه
زیرا عاشق چنین است
رودی بزرگوار
که بتوانی همیشگی زیستن را روانه باشی
و هر چه میخواهی در آن غوطه بخوری
و هر چه میخواهی آب بنوشی
و بی دری؛
سخاوت را به تماشا بنشینی
و از پشت این همه شیشه
آنرا که میخواهی برگزینی
کاش این چنین بودی انسان
باغی از شیشه
گزینهیی از بیم و امید
با قلبی از آیینه و
مهر را بازتاب خورشید
زیرا عاشق چنین است
کاش اینچنین بودی انسان
کاش اینچنین بودی انسان
علی کامرانی زاده ۱۹ فروردین ۱۳۳۱ تهران، و از سنین نوجوانی و جوانی با شعر و ترانه شروع کرده و بعدتر هم به جمع بازیگران سینِما و سپس تر به تآتر سنگلج پیوست. سالهای پیش از رفتن شاه برای تحصیل به آلمان آمد و در همینجا ماندگار شد، اما عرصه هنر را همچون سنگری رها نکرد و اکنون نیز جانانه در آن ماندگار شده و فعال شعر و ترانه در کارگاه و بازیگری در صحنه با کارگردانان بسیاری بوده است.
علی کامرانی از جمله هنرمندان خوش اقبالیست که یار و همراه زندگیاش ستاره سهیلی نیز خوشبختانه از فعالان و چهرههای تآتر است و این دو همواره نه تنها در خانه و زیست معمولی که در صحنه تآتر هم تا کنون در کنار یکدیگر درخشیدهاند.
علی اما متأسفانه علیرغم همه تلاشها در عرصههای گوناگون، و با وجود مجموعهی فراوانی از کارهایش، کمتر به چاپ کارهای خود تن داده و «خرزهرگان برابر آینهها» به همین دلیل تنها اثر منتشرشدهی او میباشد.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۴