ابراهیم هرندی؛ ســــتیز با مـاه
ابراهیم هرندی؛
ســــتیز با مـاه
(نکاهی به ماه؛ گزیدهای از داستانهای کوتاه حسین رحمت)
I was the shadow of the waxwing slain
By the false azure in the windowpane
(Vladimir Nabokov)
حسین رحمت در داستان نویسی، نگرشی پست مدرن دارد. اگر کسی این نکته ی بنیادی را درباره ی داستان های او درنیابد، چیزی از آن ها دستگیرش نمی شود و ناگزیر از کوک کردنِ مضمون های ذهنی درباره ی کار او می شود. نگرشِ پُست مدرن با تردید در درست بودن بنیادهای چشم اندازِ مدرن آغاز می شود و پنداره ها، انگاره ها و درستی و سودمندی ارزش های مدرن را به پرسش می گیرد. آثارِ هنری پست مدرن، در واکنش به زندگی در روزگارِ کنونی، پُرایهام، گوریده گون، گسست گرا و تفسیر پذیرند و دستِ خواننده را در دریافت و برداشت از هر اثر باز می گذارند. در سبک های سنّتی ادبی، نویسنده نه تنها فِرم و محتوای هر اثر را برمی گزیند بلکه بارِ معنایی آنرا نیز تعیین می کند و به شیوه ای که خواننده هدف او را دریابد، می نویسد. اما در نگرش پست مدرن، هر اثر کوششی دوجانبه از سوی نویسنده و خواننده و یا خواهنده ی آن است، یعنی که نویسنده، آفرینه های ذهنی خود را ثبت می کند و خواننده، با درک و دریافت و برداشت خود آن را تجربه می کند. این آفرینه ها، نه همیشه پیوندی منطقی باهم دارند و نه می توان به آسانی آنها را در جام های واژگانی ریخت و به زبان آورد. حتی زمان و مکان نیز در این سبک، از روال منطقی برخوردار نیست. فراتر از آن، در نگرش ادبیِ پُست مدرن، قوانین طبیعت نیز رعایت نمی شود. چنین است که هر اثرِ پست مدرن، با هربار خواندن، بازسازی می شود و همیشه تازه می ماند. داستان های این کتاب نمونه های روشنی از این چگونگی ست.
ادبیاتِ پست مدرن، واتابِ رویارویی نویسندگانِ هنگام شناس، یعنی نویسندگانی که در زمان خود می زیند و آن را در می یابند، با جهانِ پساصنعتی کنونی و گرفتاری های چندلایه و پُرپیچ و تاب و کلافنده ی آن است. اگر بپذیریم که چیزی بنامِ روزگارِ پُست مدرن وجود دارد، انگاه می توان گفت که ادبیاتِ پُست مدرن، آینه ی تمام نمای آن روزگار است. اگر این ادبیات، پیچیده و دشوار و ناموزون می نماید، برای آن است که جامعه ی پست مدرن این چنین پنداشته می شود. یکی از گرفتاری های بزرگِ هنرمندانِ پست مدرن، بویژه نویسندگان این است که چگونه خواهنده و خواننده ی کارهای خود را درگیر کنند و تا پایان راه باخود همراه بدارند. از فُرم داستان های این کتاب، پیداست که حسین رحمت از این گرفتاری آگاه بوده است و کامیاب در کارِ خود.
نویسنده ی پست مدرن، نه در بندِ پند و اندرز دادن است و نه در پی انتقال معنا و پیامی سودمند و خداپسند. او نه تنها به توقعاتِ خوانندگان داستان خود نمی اندیشد که به آغاز و پایانِ کار نیز بهایی نمی دهد. داستان در نگرشِ پست مدرن، نه گزارش است، نه روایت و نه سرگذشت که آغازی و ماجرایی و پایانی شیرین داشته باشد و قهرمانی در پایانِ کار، بکام دل برسد و خوشبخت شود و نه درس آداب و اخلاق و هنجارهای اجتماعی و فرهنگی. هر اثرِ تازه از این نگرش، نمادی از زندگی انسان کنونی ست، ترجمانِ ادبیِ بُرّه ای از روزگارِ ناموزون و ناهماهنگ و بُحرانی و درهم و برهم و تودرتوی انسانِ شهرنشین امروزی. چنین است که ذهن کسی که با قصه های پای کُرسی و داستان های چهل طوطی و حسین کُردِ شبستری و داستانِ راستان و پاورقی های رسانه ای اُخت و آشناست، نمی تواند هیچ گونه درک و دریافتی از آثارِ هنریِ پست مدرن داشته باشد. درست مانندِ کسی که از کودکی، سخنِ منظوم را بنامِ شعر به او پذیرانده اند و در بزرگسالی از او بخواهند که شعرِ سپید بی وزنی را بشنود و یا بخواند و دریابد.
آثارِ ادبی پُست مدرن، حتی برای بسیاری از کسانی که با فرهنگِ ادبی نویسندگانِ مدرنی مانند؛ اِرنست همینگوی، فرانسس اسکات فیتزجرالد، آلبرت کامو، ویرجینیا وُلف، توماس مان و در فرهنگِ فارسی؛ محمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی، ابراهیم گلستان، سیمینِ دانشور، جلال آل احمد، صادق چوبک و بسیارانی دیگر، آشنا هستند، بیگانه و ناخوشایند می نماید. زیرا که آنان بنیادهای ارزشی آثارِ این نویسندگان را برباد رفته و بی بها می پندارند. (۱) برگردم به کتاب.
ماه، نامِ گزیده ای از داستان های کوتاهِ حسین رحمت را که تازه ترین کتاب اوست، باید با چشمداشت به ویژگی های ادبیاتِ پست مدرن خواند. این کتاب دربرگیرنده ی هشت داستان است و نوشته ای از دکتر عباس شکری درباره یکی از آن داستان ها. این کتاب، صفحه بندی و پرداختی پاکیزه دارد و طرحی زیبا برروی جلد که البته کاربردِ قلمِ نستعلیق در آن، از زیبایی کار کاسته است. خط نستعلیق برای نگارش آثارِ کلاسیک، مانند؛ غزلیاتِ مولوی و حافظ زیباست، اما با کتابی از این دست، ناهمخوان است. لوگوی ناشر نیز در زیرِ نامِ نویسنده در روی جلد زیادی ست. نکته ی دیگر این که قلمِ ریزی که در چاپ کتاب بکار رفته است، خواندن آن را برای پیرچشمان دشوار می کند. این نکته با توجه به این که اکنون بسی بیش از بسیاری از خوانندگانِ کتاب های چاپی، سالمندان هستند، اهمیت دارد.
آنچه داستان های ماه را بیکدیگر پیوند می دهد، رازی ست که نویسنده را به نوشتن واداشته است. این راز چیست؟ پاسخ این پرسش را تنها حسین رحمت می داند و نگران است که این راز آشکار شود؛
“نمی خواستم این ها را بنویسم. دریا می داند. سال هاست که می داند..”
“سال هاست می دانم که این ها را نباید بنویسم. می دانم که تو می دانی. سال هاست که می دانی. از کمانِ ابروان مورب و از عسلِ نگاه ات پیداست که می دانی بی تو در این سی و چند ساله مثل خسی، از هجوم باد جابجا شده ام.”
“این حرف ها را نمی خواستم بنویسم. ا زمرضی هم که به جانم افتاده و معلق میانِ زمین و هوا رهایم کرده، نمی خواهم چیزی بگویم، ولی…”
“راستش اسمِ این مرض لعنتی،….آدم را چنان به گُه گیجه می اندازد که برای حفظ آبرو تا مرزِ دروغ گفتن پیش می روم. وانمود می کنم که خلق و خوی ام بجاست و سعی می کنم سرنخی برای این پریشانی بجا نگذارم.”
“این حرف ها را نمی خواستم بنویسم. از مرضی هم که به جانم افتاده و معلق میان زمین و زمان رهایم کرده، نمی خواهم چیزی بگویم.”
” شب ها کتاب می خوانم و گاهی که خسته می شوم کتاب را روی سینه می گذارم . حس می کنم کتاب آرام و قرار ندارد. ورق پی ورق خوانده می شود و جلو می رود”
با این همه، چشمه ی جوشانِ رازِ سر به مُهری که نویسنده آگاهانه از آن نگهبانی می کند، گهگاه ناخودآگاه در واژه ای و یا جمله ای نمادین سرریز می شود و نشانه هایی از آن را بما می نمایاند.
“باورتان نمی شود، یک حالت معلق دارم بین زمین و آسمان. نزدیک است از سرِ بی کاری و بی عاری زوزه بکشم. این را کمتر کسی متوجه می شود. محرمِ دلی هم پیدا نمی شود.”
“مشکلِ عاطفی یکی از آن هاست. مشکلِ دیگر دیوار است. خداییش منتظر بودم قبل از مرگم این دیوار طبله کرده، فرو بریزد.”
“لابد بخاطرِ همین بی چارگی چهل سال است که درست و غلط را نمی توانم تشخیص بدهم… از سینه ی سربی آسمان پیداست که دیر یا زود، فلان و بهمان را روی سرم می ریزد.”
“زُل می زنم به آسمان. مانده ام که چرا کدریِ صبح و عصرِ آسمان مثل یک غم متراکم روی فضای زندگی ام نشسته و امان ام ار بریده است. می خواهم بگویم که هرشب برنامه ام همین است. ناکامی و انفعالِ روزگار سپری شده را گذرا به یاد می آورم و مثل آدم هایی که پرت شده باشند وسطِ تاریکی، دیوارها دوره ام می کنند و یاِد گذشته رهایم نمی کند.”
” عشق یک تمنای ناخودآگاهانه ست. یک تصّورِ با ارزش. خصوصن آن وقت که زندگی گریبانت را بگیرد و وادارت کند که به آب و آتش بزنی.”
” به چشم های داریوش نگاه می کنم و موهای خرمایی اش را از روی پیشانی بالا می زنم و سوخته های دلش را نوش می کنم. می پرسد :
- بیرون ، باد از کدام سو می آید ؟
گفتم : از همه سو .”
نکته های کلیدی در این گفتاوردهای نمادین؛ حالتِ معلق بودن در میانِ زمین و آسمان، بی توجهی دیگران، مشکل عاطفی، گیجی، بیچارگیِ چهل ساله، آسمانِ سربی، کدریِ صبح و عصر و برنامه ی هرروزه، ناکامی، روزگارِ سپری شده، پرت شدنِ میانِ تاریکی و یادِ گذشته هاست. این واژه ها و ترکیب های باردارِ و تکرار شده در داستان های این کتاب می تواند راهنمای ما در دسترسی به رازِ نویسنده در این کتاب باشد. (۲)
این گفتاوردها، نویسنده ای را بما می نمایاند که از چنبرِ مثلث وارِ روزگارِ نادلخواه خویش، به گذشته، اکنون و آینده می نگرد. چنبری نفس گیر که دست و پای او را بسته است و دستِ کمی از تابوت ندارد و همه ی چشم اندازها را از دیدرس او ربوده است. رازِ پنهانِ حسین رحمت در این داستان ها، فریادِ خاموشِ گرفتاری در دام است. دامی که توانِ برآوردنِ ساده ترین خواهش های انسانی را برایش دشوار و گاه ناممکن می نماید. او گذشته را تنها از دست رفته نمی داند، بلکه آنرا ربوده شده می انگارد، زیرا “روزی هیابانگی راه افتاد” و روز و روزگار او و میلیون ها ایرانی دیگر را ویرانه و وارونه کرده است. می گوید؛ “حس کردم که دنیا برباد رفته است. آرام از خانه ی بی در و پیکر بیرون می روم .” و، بیرون رفت. رفتنی که هنوز دارد او را می برد. به کجا؟ خودش هم نمی داند. اکنون درمانده است که چه باید بکند؟ از خودش می پرسد که چه می تواند بکند؟ آینده؟ کدام آینده؟ آینده همیشه و در همه جا، واتابی از امید به زندگی بهتر است. آنجا که امید نیست، آینده ای نیز نمی تواند در کار باشد. “بیچارگیِ چهل ساله” دمار از روزگار او – بخوان ما- برآورده است. اکنون دیگر حضرت فیل هم نمی تواند کسی را امیدوار کند، چه رسد به پیامبرانِ دروغینِ همیشه در صحنه.
حسین رحمت در رویارویی با بن بستی تاریخی که برآیندِ رویدادهای ناگوارِ نیم سده ی گذشته است، این هشت داستان را از چشم اندازهای گوناگون نوشته است. او آزرده و خشمگین از آنچه بر وی رفته است، چون پلنگی که از ستیغِ کوه برمی جهد تا پنچه برروی ماه بکشد، با ماه می ستیزد. ماه، داستان به ستوه آمدنِ حسین رحمت از دستِ روزگارِ برباد رفته و اکنونِ دوزخی ماست. داستانِ ستیزِ او با ماه که در بیش از چهل سال پیش، عکس خمینی را برگستره ی خود تاباند و به مردم نشان داد و مردم را فریفت، روایتی پُرگسست و سمبولیک و بی زمان و مکان و بی پایان نماست. درست همانند رویدادی که یادمان هایش هنوز به کابوسی خونبار و هذیانی می ماند تا فرآیندی راهگشا در تاریخ.
یادداشت ها:
- نگرشِ پست مدرن اکنون سال هاست که در همه حوزه های هنری جا افتاده است و در گستره ادبیاتِ داستانی نیز، شاخه ها و سبک های گوناگونی پدید آورده است و قله هایی چون جیمزجویس، ناباکوف، ساموئل بِکِت، جوزف هلر، مارکِز، کورت وانگات، رابرت میوسیل، جان فاولر و در میانِ نویسندگان فارسی زبان کسانی چون صادق هدایت، بهرام صادقی، منیرو روانی پور، شهرنوش پارسی پور و بسیارانی دیگر را پرورده است. با این همه، بسیاری از کتابخوان های ایرانی هنوز با این شیوه ی نگارش آشنایی ندارند و گفتگو درباره ی نیک و بدِ آن همچنان ادامه دارد. نمونه ای این چگونگی، کتابهایی ست که درباره ی بوفِ کورِ صادق هدایت نوشته شده است که در آن ها برخی، هدایت را بزرگترین نویسنده ی ایرانی می دانند و گروهی نیز، او را مقلدی ناشی و بیمار و بیهوده گو.
- این چگونگی در روانشناسی، “نشتِ اطلاعات” -(Information Leakage)- نام دارد. فرآیندی که در آن انسان بی که بداند و یا بخواهد، اطلاعاتی درباره ی هرآنچه ذهن او را درگیر کرده است، به دیگران می دهد.
ماه!
(گزینه ی داستان های کوتاه حسین رحمت)
نشر آفتاب نروژ۲۰۲۰
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۵