ملیحه تیره ­گل؛ معرفیِ یک کتاب از یک پژوهشگر

ملیحه تیره ­گل؛

معرفیِ یک کتاب از یک پژوهشگر:

­­طنز در ادبیات داستانیِ ایران در تبعید

نویسنده­: اسد سیف

مکان نشر: کلن- آلمان

ناشر: نشر مرتضوی، چاپخانه­ی مرتضوی

زمانِ انتشار: زمستان ۲۰۱۷/ ۱۳۹۵

تعدادِ صفحات: ۴۰۰

 

اسد سیف پژوهشگری است که تحلیل­های او از کانال فرهنگ عبور می­کند؛ عنوانِ جست­وجوهای او پیرامون یک موضوع معین دور می­زند؛ ابزار کار او از «آفرینش­های ادبی» فراتر می­رود و اکثراً، «نوشتار»، به معنای عام کلمه را شامل می­شود؛ گرانیگاه سنجش­های او را جست­وجو در زوایای متن­های متعدد رقم می­زند؛ و جهش از این متن به آن متن نیز نقشه­ی روش­شناسی­ی او را ترسیم می­کند. این ویژگی­ها را می­توان در کتاب­های او، از جمله «اسلامی­نویسی»،[۱] «ذهنِ در بند»،[۲] و «زمینه و پیشینه­ی اندیشه­ستیزی در ایران»[۳] ردیابی کرد. حتا در کتاب «عشق در ادبیات داستانیِ ایران در تبعید»،[۴] که اسد سیف عنوانِ پژوهش را به آفرینش­های ادبی محدود کرده است، باز دستمایه­ی جست­وجوهای او از متن­های صرفاً «ادبی» تجاوز می­کند و با متن­های غیرتخیلی (علمی، مذهبی، تاریخی، و … ) پشتیبانی می­شود؛ و چنین است کتاب مورد بحث من در مقاله­ی حاضر.

 

البته فهرست بالا شامل تمامی­ی آثار اسد سیف نیست، و من در جای دیگری پیرامون کمیت وکیفیت آثار او سخن گفته­ام. اما متن حاضر معرفی­ی یکی از کتاب­های اوست با عنوان­ «طنز در ادبیات داستانی ایران در تبعید»،[۵] که همراه با کتاب دیگری از او به تازگی به دستم رسیده است. پیشاپیش بگویم عنوان­ این کتاب شگفتی مرا سخت برانگیخت. چرا که این عنوان موضوع یک فصل از مجموعه­ای است که من تا مقطع ۱۳۹۲ نوشته­ام و اینک در دست انتشار است. اما با خواندنِ این کتاب، یک بار دیگر به این نتیجه رسیدم که نگاهِ هر پژوهشگر/ منتقد به یک اثر ادبیِ معین، یا به یک موضوع معین، نگاهی منحصر به فرد است؛ یعنی، زوایائی که هر منتقد در یک متن می­یابد، با یافته­های منتقد دیگر تفاوت دارد؛ و نمونه­هائی که یک پژوهشگر در تأیید نظر خود ارائه می­دهد، با نمونه­های پژوهشگر دیگر تفاوت دارد؛ همچنین، بیانی که هر پژوهشگر در تبیینِ یافته­های خود به کار می­بَرَد، می­تواند بارآورِ پرسش­ها و پاسخ­های متفاوتی برای پژوهش­های آینده باشد. با این دریافت است که به باور من، مجموعه­ی آثاری که پیرامون یک موضوع معین نوشته می­شوند، با همه­ی شباهت­ها و تفاوت­هاشان، می­توانند نمایشگر کلیتِ آن موضوع باشند. با این مقدمه، کتاب «طنز در ادبیات داستانیِ ایران در تبعید» را به قصد «معرفی»ی آن ورق می­زنم:

 

در کتاب «طنز در ادبیات داستانیِ ایران در تبعید» افزون بر بخش­های مآخذ و نامنامه، پیرامون سرفصل­های زیر به طور مشروح می­خوانیم: «خنده و ارزش آن»، «در چیستی­ی طنز»، «الاغ طلائی»، «از مهستی گنجه­ای تا بی بی خانم استرابادی»، «از عبید تا دهخدا»، «جمهوریِ اسلامی و هنر و ادبیات»، «طنز فقاهتی»، «لطیفه­های درگوشی»، «از افراشته تا خرسندی»، «پیامک»، «طنز وبلاگی»، «طنز تصویری». البته هر یک از این سرفصل­ها، با زیرعنوان­ها و فرازهائی پر شده که از نظر زمان و مکان و فرهنگ، با یکدیگر تفاوت دارند. به عنوان مثال، زیرعنوان­های سرفصل «خنده و ارزش آن» عبارتند از: «اسلام و خنده»، «خنده و سیاست»، «خنده­ی جانیان و خشونت­گران»، «خنده­ی مرگ در عیدِ خنده­ی شیعیان»، «خنده و طنز مرگ»، «شوایک و مرگ­های خنده دار»، و «طنز و خنده».  تا روشِ جهشی در کار این پژوهشگر را نشان دهم،

 

بر بخش­های موجود در سرفصل «خنده و ارزش آن» اندکی درنگ می­کنم. در این فصل با بازگفت­هائی از «قرآن»، «امام صادق»، «محمد کلینی»، «محمدباقر مجلسی»، با یادی از رمانِ «نام گل سرخ» اثر امبرتو اکو، و «طنز بِکِت» روبه­رو می­شویم، و باز برمی­گردیم به «طنز اسلامی»، و از آنجا به کشته شدنِ عمربن خطاب به دست «ابو لولو» (پیروز نهاوندی) و «خنده­ی فاطمه زهرا» و «عید عمرکُشانِ» شیعیان می­رسیم؛ از آنجا نقب می­زنیم به داستان­هائی از مارک تواین (نویسنده­ی امریکائی) و یارُسلاو هاشک (نویسنده­ی چک) و به برخورد کلیسای تفتیش عقاید نسبت به خنده و شوخی و طنز و لطیفه در قرون وسطا. در همین فراز است که درباره­ی کارناوال­ها و جشن­های عصر رنسانس (در مبارزه با ارزش­های کلیسای سده های میانه) مطالب جالب و مرتبطی می­خوانیم؛ و در عین حال به اشاره­هائی برمی­خوریم پیرامون برخوردِ ستایش­آمیز دین یهود و اسلام شیعی نسبت به «گریه»؛ و از آنجا به نشریه­ی فکاهیِ «گل آقا» می­رسیم؛ تا­­­­ بعد با شعرهائی از محمد بلخی و سعدی و حافظ  و ملانصرالدین و بهلول ملاقات ­کنیم؛ تا در پایانِ این سرفصل برسیم به «خنده و ارزش آن» از چشم­انداز خودِ اسد سیف و نتیجه­ای که از پژوهش­های یادشده در این سرفصل به دست آورده است. مثلاً آن جا که می­خوانیم:

 

طنز از خنده جدا نیست. خنده­ی حاصل از طنز اما اندیشه­ای در پس خویش نهفته دارد. کشف آن نزد افراد متفاوت است. کسانی آن را درنمی­یابند، همین ظاهرِ طنز آن­ها را به خنده می­نشاند؛ و پایان. برای کسانی اما طنز و خنده­ی در پیِ آن، ابزاری می­شود تا ذهن به تکاپو بیافتد و نکته­های ناگفته­­ی آن را کشف، و دگربار به شکلی دیگر، و شاید این بار بدونِ خنده، مرور کند. (ص ۳۱) [طنز] گاه حماقت­ها را عیان می­کند؛ می­خنداند و به خشم می­نشاند؛ امری جدی را به شوخی بازمی­گوید که می­تواند خود به سئوالی بدل شود؛ دشمن را به اوج می­رساند؛ بزرگی­ی او یک به یک بازمی­گوید تا در پایان به یک جمله کاخ عظمت او را واژگون کند. طنز نیکخواهِ آدمیان است  همراه آنان علیه ­پلیدی­ها و ناراستی­ها می­ستیزد. به دوست و دشمن حمله می­برد تا بر خویش و بر دیگران بخندیم، خود را بازیابیم و بازسازیم، و دشمن را خوار گردانیم. (ص ۳۲)

 

البته، عصاره­ی نظر و دریافتِ موجود در پارگراف بالا، در فرازهای متعددی از کتاب آمده است. به طوری که به هر فصلی و هر زیرعنوانی از کتاب که می­رسیم، بخشی از پاراگراف بالا، به بیان­های مختلف، تکرار شده­ است؛ گاهی با افزایش و گاهی با کاهش. این گونه است که کلیت کتاب، می­تواند از دریافت­های نویسنده پیرامون جنبه­های مختلف موضوع مورد بحث، نمای کاملی را به نمایش بگذارد.

اسد سیف با استفاده از آمار «انجمن علمیِ انسان شناسیِ دانشکده­ی علوم اجتماعیِ دانشگاه تهران» به جنبه­ی نژادپرستانه­ی لطیفه­ها هم رسیدگی کرده و پیرامون این گونه لطیفه­ها دریافت و گمانه­ی خود را با خواننده­اش در میان گذاشته است:

 

[بنا بر این آمار …] هفتاد درصد جوک­های قومی به ترک­ها نظر دارد؛ ده درصد به شمالی­ها؛ پنج درصد به لرها، قزوینی­ها و جنوبی­ها؛ دو درصد به تهرانی­ها؛ و یک درصد به کردها. سهم اصفهانی­ها نیز دو درصد است. به نظر کاوشگران نویسنده­ی این گزارش، سازندگانِ اصلیِ این جوک­ها فارس­ها می­باشند. هدف حفظ برتریِ خویش است. […] هدف همانا جدائیِ خلق­ها و تفرقه بین آن­هاست. […] در میان مردم ایران اصفهانی­ها نیز فارس­زبان هستند. ولی سازندگانِ جوک­ها تمامیِ ناراستی­های فارس­ها را متوجه اصفهانی­ها می­کنند. همین طور است خراسانی­ها نیز. هدف این است که دانسته شود تنها فارس­های استان پایتخت از نژاد پاک ایران هستند. تهرانی­ها در این جوک­ها می­کوشند ابتدا خلق­های دیگر را ناپاک جلوه دهند و سپس خود در میان آن­ها ببالند. می­توان حدس زد که دیگر خلق­ها نیز در ساختن جوک علیه یکدیگر فعال هستند. ولی آن گاه که می­بینیم تنها دو درصد آمار به فارس­ها  اختصاص دارد، می­توان واقعیتی دیگر از آن کشف کرد. به نظر می­رسد که این جوک­ها عامدانه تولید و پراکنده می­شوند و هدف همانا شکاف انداختن، جدائی، و دشمن­تراشی میان آن­هاست. عامدانه و هدفمند تولید می­شوند و در ناآگاهی تکرار می­گردند.(صص ۴۹- ۵۰)

 

می­بینیم اسد سیف هم (مانند من) در یافتنِ زمان و مکان و مسئولانِ این گونه جوک­ها ناتوان است و در شناسائی­ی آن­ها به حدس و گمان دست می­یازد. چرا که تا جائی که من می­دانم، هیچ مدرک مطمئنی در دست نداریم که نام و نشانِ آمران و عاملان اجرائی­ی هدفِ «تفرقه انداز و حکومت کن» را مستدل کند.اما یک صفحه پیش از نقل قول بالا، اسد سیف با تکیه بر مدارک فراوانی که اکنون در اختیار جهانیان قرار دارد، توانسته زمان و مکانِ بسیاری از جوک­های برساخته­ی یهودیان را تشخیص دهد. در بخش مربوط به طنز در یهودیت  به فرازی برمی­خوردیم که اسد سیف بین دُگمیتِ قوانین دینی و قوانین سیاسی/ اجتماعی/ فرهنگی با هنر طنزپردازیِ مردمِ اهل آن فرهنگ، نسبتی مستقیم برقرار کرده است:

 

[…] با این که در تلمود و انجیل لطیفه­های زیاد خنده­دار محکوم و نکوهیده است، ولی طنزهای یهودی در جهان شهره­اند و فصلی تابناک از ادبیاتِ طنز جهان را تشکیل می­دهند. بسیاری از آن­ها زاده­ی تخیلات محبوسین در اردوگاه­های نازیسم بوده­اند. در این طنزها، حتا خدا و موسا و عیسا به طنز می­نشینند. ­­­(ص ۴۸)

 

اسد سیف در فصل «در چیستیِ طنز» به سراغ فُرم­ها، نام­ها،­ و کیفیت­های مختلف «طنز» در زبان­های  فارسی و لاتین می­رود­؛ به مرز هاشوری و نامشخص بین معنا و کاربردِ واژگان «طنز» و «هزل» و «هجو» و «لطیفه» و «فکاهه» – به ویژه در زبان فارسی- می­­پردازد؛ و در این رهگذر به واژگان «wit»، «witz»، «satire»، «irony»، و تفاوت کاربرد آن­ها می­رسد. در این فراز است که از چشم­اندازهای مختلف (مانند زبان­شناسی، روان­شناسی، جامعه­شناسی و رشته­های دیگر فلسفه) پیرامون نظرهائی از افلاتون، هگل، فروید، باختین، رابله، فردوسی، ناصر خسرو، سوزنیِ سمرقندی، سنائی، سعدی، مولانا، حافظ، علی اکبر دهخدا، عمران صلاحی،فریدون تنکابنی و … سخن می­رود. برخی از این فرازها،کارکردِ واژه/ مفهوم­های طنز و هجو و هزل و فکاهه و جُوک را به توصیف کشیده­اند، مانند فروید در رابطه با روانکاوی؛ برخی دیگر، آماج طنز را در دیوان یک شاعر شناسائی کرده­اند، مانند گفتاوردی از شفیعی کدکنی که «مذهب» را به عنوان آماج طنز حافظ معرفی کرده است؛ و گروهی از بازگفت­ها نیز­ نمونه­ای هستند از کارِ طنزپردازان یا هجو سرایان. مانند بیت زیر از سوزنی سمرقندی (شاعر طنزپرداز/ هجوسرای سده­ی ششم):

 

در هجا گوئی دشنام مده، پس چه دهم؟ مرغ بریان دهم وُ بَرّه وُ حلوا وُ حریر؟

 

اما فقط همین نام­ها نیستند، ما در فصل «در چیستیِ طنز»، پیرامون طنز، معنای آن، زمان و مکان و شیوه­ی ­کاربردِ آن با گفته­هائی از ارستو، سیسرون، شیللر، توخولسکی، و برگسوننیز برمی­خوریم. این نام­های نامتجانس، و پرش­های مکانی از شرق به غرب، و از این زمان به آن زمانِ بعید، و از استوره به تاریخ، ظاهراً ساختار کتاب را برآشوبیده و گسسته نشان می­دهد. اما از آنجا که تکیه­ی پژوهشگر ما بر وجه مشترک آن­ها بوده است، خواننده­ی کتاب رشته­ی سخن را گم نمی­کند.این وجه مشترک، چونان نخی رابط، بافتار ذهنی­ی نمونه­هائی از طنزهای مکتوب و غیرمکتوبِ همه­ی فرهنگ­ها را به دست توانای اسد سیف به صورت عینی ترسیم کرده است. و طرفه این که برخی از این فصل­ها در کتاب از یکدیگر دور هستند؛ یعنی، بیشتر آن­ها در رابطه­ی مستقیم با یکدیگر یا در مقایسه با یکدیگر پیکر نگرفته­اند. اماجنسِ «نخ رابط»ی که اسد سیف در همه­ی طنزها دیده نیز عمدتاً خودکامگی­های قدرت است؛ حال این قدرت چه «مذهبی» باشد و چه «سیاسی»، چه فردی/ «خانوادگی» باشد و چه عمومی/ «اجتماعی». نمونه­اش نخ رابطی است که در بخش­های مربوط به نظر «کلیسای کاتولیک» (نسبت به طنز)، «طنز فقاهتی در ایرانِ اسلامی»، و «طنز در یهودیت» دیده و ترسیم شده است.

 

در بخش مربوط به نمونه­های طنز در مبارزه با دیکتاتورها و مستبدانِ سیاسی- که بخش­ بسیار جذاب این کتاب را رقم زده است- به چند لطیفه برمی­خوریم که یکی از آن­ها مربوط به ژزف استالین است:

 

روزی استالین هوس می­کند پیپ بکشد، اما پیپ خود را نمی­یابد. موضوع را به بریا- که رئیس پلیس مخفی شوروی بود- اطلاع می­دهد. ساعتی بعد پیپ را در اتاق کارش می­یابد. به بریا زنگ می­زند و می­گوید که نیازی به پیگیری نیست؛ آن را یافتم. بریا می­گوید: قربان ممکن نیست. ما تاکنون صد نفر را در این رابطه بازداشت کرده­ایم و تا حال نود نفر آنان به مشارکت در توطئه­ی سرقت پیپ اعتراف کرده­اند. (ص ۱۶۱)

 

تا جائی که به مفهوم «تبعید» مربوط می­شود، با اطمینان می­شود گفت که این کتاب از صفحه­ی ۱۶۵ به بعد، وارد مرحله­ای می­شود که عنوان  «طنز در تبعید» بر آن برازنده است. اسد سیف در این فصل بلافاصله از محمدعلی افراشته و مجموعه­ی داستان­های طنز او ( «دماغ شاه») یاد می­کند.[۶] و از او به طنز هادی خرسندی در آغاز حکومت جمهوری اسلامی، و بعد به طنزهای او در تبعیدگاهِ لندن می­رسد؛ و در توقفی قابل ملاحظه، نمونه­های فراوانی از طنزسروده­های او را- که در نشریه­ی  «اصغرآقا» در ایران و در تبعید منتشر شده- یک بار دیگر به عرض تاریخ می­رساند. ­در واقع، از همین سرفصل است که اسد سیف از هادی خرسندی به طنزهای منوچهر محجوبی و بعد به طنزهای ابراهیم نبوی (طنزپرداز اصلاح طلبِ تبعیدی، که تاریخ نقد را نیز نوشته است) می­پردازد و نظراتِ ابراهیم نبوی پیرامون تاریخ طنز در تبعید رابه نقد می­کشد؛ از غلامحسین ساعدی و نمایشنامه­های طنزآمیزِ او به نام­های «اتللو در سرزمین عجایب»، و «پرده دارانِ آیینه افروز» (هر دو در پاریس، ۱۳۶۴/ ۱۹۸۵) عبور می­کند، به نمایشنامه­ی «خر»، کار پرویز صیاد، می­رسد؛ بعد، از آثار تبعیدیِ ایرج پزشک­زاد، فریدون تنکابنی، و حمیدرضا رحیمی یاد می­کند؛ به عقب می­رود و به طنزهای «کاروان اسلام» و «افسانه­ی آفرینش» اثر صادق هدایت و «صحرای محشر» اثر سیدمحمدعلی جمالزاده می­پردازد؛ باز از آنجا به تبعیدیانِ کنونی  بازمی­گردد و از رمان­ها (یا شِبه رمان­ها)ی هوشنگ معین­زاده، مانند «کمدیِ خدایان»، سخن می­گوید؛ از آن رو که ژانر داستان کوتاه هم از قلم یادآوری نمی­افتد، ما خلاصه­ای از داستان کوتاه «غلط کرده هر کی میگه تو ایران آزادی نیست» نوشته­ی ابوالفضل اردوخانی  را- که در سال ۱۳۸۷ در نشریه­ی «گردون در تبعید» چاپ شده بود- هم در این کتاب می­خوانیم.

 

نمونه­های دیگری از داستان و شعر که مورد اشاره و تحلیل اسد سیف قرار دارند، عبارتند از: داستان کوتاه «پلو می­خوری؟» از مجموعه­ی «داستان یک روز»، نوشته­ی نسرین رنجبر ایرانی  (نشر گردون، آلمان: ۱۳۹۱)؛ داستان «چوب پنبه» نوشته­ی بهمن فرسی (از مجموعه داستان «غورراب غورراب» کلن: نشر پامس، ۱۳۸۴/ ۲۰۰۶)؛ «خواستگاری»، اثر رضا اغنمی (از مجموعه داستان «اشگ­های نازی»، لندن: ناشر ندارد، ۱۳۹۲/ ۲۰۱۳)؛ داستان «این همه بودم و تنها؟» نوشته­ی عباس پهلوان (نشریه­ی کاوه، شماره­ی ۸۴، ۱۳۷۷/ ۱۹۹۸)؛ داستان «من و همسایه­ی عربم»، نوشته­ی گیل آوائی (رضا شفاعی)، از مجموعه­ی «آری شود ولی …» (مکان نشر ندارد، هنر و ادبیات پرس لیت، ۱۹۹۳/ ۲۰۱۴)؛مجموعه­ی «گفت­وگوی تمدن­ها»  سروده­ی عسگر آهنین طنزپرداز ساکن آلمان (آلمان: نشر البرز، ۱۳۸۲/ ۲۰۰۳)؛ چهار قصه در کتاب «در قلمرو روباهان» نوشته­ی ستار لقائی (امریکا: نشر کتاب، ۱۳۷۶/ ۱۹۹۷)؛ داستان­هائی از مجموعه داستانِ «مسافران خانم لیندا ونگ»، نوشته­ی عبدالقادر بلوچ، نویسنده­ی ساکن کانادا، (کانادا: انتشارات پرینت دیپو، ۱۳۹۰/ ۲۰۱۱)؛ داستان «خاطرات من و آقا»، نوشته­ی اسد مذنبی، در ۲۰ شماره­ی هفته­نامه­ی شهروند-  کانادا؛ رمان­های «در حضر» (۱۳۶۶/ ۱۹۸۷) و «در سفر» (۱۳۷۴/ ۱۹۹۵) دو کار از مهشید امیرشاهی؛ داستان بلندِ «کاساندرا مقصر است» نوشته­ی فهمیه فرسائی (سوئد: نشر ارزان، ۱۳۹۳/ ۲۰۱۴)؛ دو کتاب از هادی خرسندی به نام­های «آیه­های ایرانی» (آلمان: ۱۳۷۲/ ۱۹۹۳) و «انشاءهای صادق صداقت» (لندن: ۱۳۷۹/۲۰۰۰).

 

اسد سیف طنز را حتا در ژانر «خاطرات زندان» ردیابی کرده و نمونه­هایش را به دست داده است. مانند بیان درد و رنجِ فردِ زندانی در پرده­ای از زبان طنز در کتاب­های فهرست زیر (که من آن را فشرده کرده­ام):

«خاطرات زندان» نوشته­ی شهرنوش پارسی­پور (سوئد: باران، ۱۳۶۹/ ۱۹۹۰)؛ «شب به خیر رفیق» نوشته­ی احمد موسوی (سوئد: باران، ۱۳۸۳/ ۲۰۰۵)؛ «غروب سپیده»، جلد اول مجموعه­ی «نه زیستن نه مرگ» اثر ایرج مصداقی (سوئد: اگزاما، ۱۳۸۳/ ۲۰۰۴)؛ «حقیقت ساده»، نوشته­ی منیره برادران (هانوفر: انجمن مستقل دمکراتیک زنان هانوفر، ۱۳۷۶/ ۱۹۹۷)؛ «کلاغ و گل سرخ» نوشته­ی مهدی اصلانی (پاریس: نشر مجله آرش، ۱۳۸۸/ ۲۰۰۹)؛ «فراموشم مکن» نوشته­ی عفت ماهباز (سوئد: باران، ۱۳۸۷/۲۰۰۸)؛ «یادهای زندان» اثر ف. آزاد (پاریس: ۱۳۷۶/ ۱۹۹۷)؛ و یادواره­هائی از  ناصر رحمانی­نژاد، همنشین بهار، ویدا حاجبی تبریزی، جعفر یعقوبی، و عباس بختیاری.

افزون بر همه­ی این­ها، چندی از جوک­ها و لطیفه­هائی را نیز در این کتاب می­خوانیم که یا در اوایل حکومت اسلامی یا در زمان استقرار آن، برای بلندپایگانِ این حکومت ساخته شده است، که اسد سیف انبوهی از آن­ها را در این کتاب به ثبت تاریخ رسانده است.

 

در این تردید نیست که یادآوری و خلاصه پردازی از نوشته­های همه­ی طنزپردازان در تبعید، در یک کتاب نمی­گنجد. اما در میان نمونه­های گزیده­ی اسد سیف، جای خالیِ بسیاری از طنزپردازانِ مقیم امریکا- مانند بیژن اسدی­پور، پرویز کاردان،مهرنوش مزارعی، شهره آغداشلو، هوشنگ توزیع، خیاط باشی، و … به دید می­آید­.

نکته­ی توجه برانگیز دیگر، حضور ژانرهای شعر و رمان و داستان کوتاه و داستانک و خاطره است در کتابی که ژانر «ادبیات داستانی» در عنوانِ آن خودنمائی می­کند. اعتراف می­کنم که من نیز در پژوهش­های خود به این تنگنا برخورده­ام. چرا که بسیاری از موضوع­های مورد پژوهش­های ادبی در تبعید، از معبر چندین ژانر متفاوتِ ادبی عبور می­کنند. من در جائی از جست­وجوهای خود ناگزیر بوده­ام که ژانر­های «گفت­وگو» و «پژوهش/ جست­وجو» را هم به این لابیرنت بیافزایم.

 

اسد سیف در حال حاضر سردبیر نشریه­ی الکترونیکیِ «آوای تبعید» است، که هر شماره­ی آن به یک موضوع معین اختصاص دارد. مثلاً، شماره­ی ده «آوای تبعید» مختص داستان کوتاه، و نقد داستان کوتاه است.  شاید این تفکیک، نشانی باشد از تلاش خود اسد سیف و یارانش برای جلوگیری از درهم­آمیزی­ی ژانرها در امر پژوهش.

 

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۵

[۱] اسد سیف، اسلامی­نویسی  (بررسیِ دو دهه ادبیاتِ حکومتی در ایران)، سوئد: نشر باران، ۱۹۹۹/ ۱۳۷۸.

[۲] اسد سیف، ذهن در بند، سوئد: نشر باران، ۲۰۰۲/ ۱۳۸۱.

[۳] اسد سیف، زمینه و پیشینه­ی اندیشه­ستیزی در ایران، کلن- آلمان: چاپخانه­ی مرتضوی، ۲۰۰۴/ ۱۳۸۳.

[۴] اسد سیف، عشق در ادبیات داستانیِ ایران در تبعید، کلن- آلمان: انتشارات فروغ، ۲۰۰۸/ ۱۳۸۷.

[۵] اسد سیف، طنز در ادبیات داستانیِ ایران در تبعید، کلن- آلمان: ناشر: مرتضوی، چاپخانه­ی مرتضوی، زمستان ۲۰۱۷/ ۱۳۹۵.

[۶] محمدعلی افراشته، طنزپردازی بود که پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در نشریه­های حزب توده قلم می­زد؛ پس از کودتا به بلغارستان گریخت و چندی از داستان­های خود را در آن جا به زبان بلغاری نوشت. طنزپردازی به نام «بلاگوکف» که همکار افراشته بود در طنزنامه­ی «زنبور سرخ»، پس از مرگ افراشته داستان های او را در یک مجلد گرد آورد. به گفته­ی اسد سیف، پنجاه سال بعد نیز  بهزاد موسائی، برخی از این داستان­ها را به زبان فارسی ترجمه کرد، در یک مجلد گردآورد، و با مقدمه­ی منتقدانه­ای که بر آن نوشت، آن را با عنوان «دماغ شاه» منتشر کرده است. (من این کتاب را ندیده­ام. اما بنا بر زیرنویس ص ۱۶۵ کتاب اسد سیف، شناسنامه­ی آن به قرار زیر است:

محمدعلی افراشته، دماغ شاه، داستان­های کوتاه، به کوشش بهزاد موسائی، رشت: فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۸ (۲۰۰۹).