محمود کویر ؛ چند شعر

محمود کویر ؛

 

ای شما!

 

باز این سحر

دستار به سربریدنِ کدام صنوبر

بر سر نهاده اید؟

آیا وضویتان

از سرخیِ گلویِ کدامین سپیده است ؟

سیلی به صورت صبح از چه می­زنید؟

به سنگسارِ کدام سوسنِ خسته

صد باره می­روید؟

این تازیانه که دنبالتان زبان می کشد به خاک

در زیر عبا

چندبار پیچیده  بر مچ و بر پنجه هایتان؟

این کاردهای برهنه برای چیست؟

این زهر از زبانِ کدامین نمازتان، می چکد چنین

که  اذان در گلوی مناره ها

شرحه شرحه می شود؟

پس این خدای ریحان و رازیانه و رویا

کی از خواب و خانه ی شما

برای همیشه رفت؟

و بر تاق و ایوان و تالارتان

آذینی ازتسمه و تیغ ،از تازیانه.

هان ای شمایان

بیایید!

دوزخ  گشوده دهانه!

 

**

فریاد

کلماتم را کشتید

کلماتی که به زیبایی آواز کبوتر بودند

کلماتی که قناری بودند

چهچه بلبل کوهی بودند.

کلماتم را اینجا

زیر این پنجره ی بسته به زنجیر و به قفل

خواهم کاشت،

فریادی خواهد شد

تا عقابی ز جگر بر کشدش بر سر کوه.

**

ببارم! ببارم! ببار!

این چه دوزخی است!
ضحاک زادگان!
که لب نه، خنده برای همیشه سوخت.
جوانه نه، درخت نه، ریشه سوخت.
نی نه، نی نواز نه، نیزار و بیشه سوخت.
از خاطر خسته ی شکسته ی ما
شادی، شور و ترانه رفت
هر مرغکی که بود
بالی تکاند و اشکی فشاند و از این آشیانه رفت
نه شیر، نه شمشیر که خورشید هم خامشانه رفت .
شب شد
شبی چو رویتان
ای اهریمنان سیاه
خورشید نه، ستاره نه، بریده بود گلوی ماه.
آی ابر خیس برهنه!
توفان شکوفه زد
بر بادام و بید و بنفشه
بر خاک من
بر خاکسترم
ببار!

ببارم! ببارم! ببار!

پرسه در پارسه

نوروز که بیاید
تو نیز بیا ای ماه
که سی سوار خوش خبر
با سبد سبد
نور و نار و نیلوفر
ایستاده چشم به راه.
از هفت دریا
اسب و عنبر و بوسه
از هفت اقلیم
مشک وشبنم وشادی.
بیا! بیا و ببین!
به بیدارى این همه رویا
که آمد آمد بهار و
فصل کبوتر است.

**

پاسارگاد
بر پاسارگاد باران مى بارد
و بوسه ها و اشک ها را از سنگ ها می شوید .
جوبارى از نور و نقره جارى است
ودوشیزگانى عاشق
از بال جوبار شکوفه می چینند.
بر پاسارگاد باران مى بارد.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۱۷