ده شعر کوتاه از عسگر آهنین

ده شعر کوتاه از عسگر آهنین

سنگی به پای گل سرخ

سنگی به پای گل سرخ

بست وُ، در آب رهایش کرد.

این پیک عاشقانه زمانش گذشته بود.

 

برای مادر معینی

ستارگان را شب ها معنا می بخشند

قهرمانان را جبّاران.

دریغا که همواره یکی باید باشد

تا به سوگ ستارگان و قهرمانان بسراید

دریغا از سرزمینی، که تاریخش

گورستان آزادگان است

در سوگ مادران سوگوار

سکوت جایز نیست

پس، زنده باد آزادی!

 

نمی نویسی

چیزی نمی نویسی

نه می نویسی دلم برایم تنگ است

نه می نویسی جایت کنار من خالیست

نه می نویسی می بوسمت

نه می نویسی هر شب با تو زمزمه ها دارم

همه ی آن چیزهایی که تو نمی نویسی

من،به سهم خودم، می نویسم

هر چند که بی فایده باشد.

 

همراهی شب

شب از تو مهربان تر است

هم تا سپیده دمان بدرقه ام می کند

هم، از سر بازیگوشی،

مهتاب را در آب می اندازد

تا من پی شکار آن باشم

زیبا تر از آن را مگر به خواب ببینم

 

 

دخترک برقع پوش

تو حق انتخاب نداری

از کودکی لباس تو باید

همشکل پوشش مادر بزرگ باشد

ناموس مردهای خانواده

چنین حکم می کند.

 

پایان افسانه

افسانه به پایان رسیده است

و هیچ قورباغه ای

با بوسه ی زیبارویی

تبدیل به شهزاده نخواهد شد

این را به کودکان نگویید

 

 

در قالب سکوت

دست و دلم به نوشتن نمی رود

آشوب این جهان خوابگونه ی خود را

باید به قالب سکوت در آرم

ورنه مهار آن به صورت فریاد مشکل است.

 

در ابرها

در ابرها نگاه می کنم

تا چهره ی تو را

در ابر ها ببینم

از آن همه رویاها

تنها همین خیالپردازی

برای من باقی ماندست

 

 

خالی

هم کاغذ سپید دارم

هم خودنویس و خودکار

چیزی که هست،

جوهر من ته کشیده است.

 

 

گروگان آینده

تمام عمر

حواله ام دادند

به آینده

بک بار هم نگفتند

که آینده هم

دوام چندانی ندارد

حالا که به آینده ام

در پشت سرم می نگرم

به سال هایی می اندیشم

که آینده آن ها را

به گروگان گرفت و هدر داد