گوشه‌هایی از تاریخ چاپ و نشر در تبعید در گفت‌وگو با باقر مرتضوی

گوشه‌هایی از تاریخ چاپ و نشر در تبعید

در گفت‌وگو با باقر مرتضوی

باقر مرتضوی از نخستین افرادی است که در پی انقلاب چاپخانه‌ای در شهر کلن احداث نمود. بسیاری از آثار ایرانیان به زبان فارسی در چاپخانه او آماده شده‌اند. این گفت‌وگو به سه دهه کار و تجربه‌اش متمرکز است.

چه سالی چاپخانه را احداث کردید؟

اوایل سال ۱۹۸۰ بود که از ایران برگشتم. در هنگام فعالیت در حزب رنجبران ایران و کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه ملی)، در جستجوی کار بودم.

قبل از انقلاب با حزب کمونیست آلمان، که از احزاب برادر سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور بود، همکاری می­کردم. آن زمان که از ایران دوباره به آلمان برگشته بودم، زمانی بود که آنها در فکر انحلال حزب‌شان بودند و با برگزاری جلسه­های کمیته مرکزی و کادرها، روزها و ساعت­ها با گفتگوهای دمکراتیک و بدون دعوا و سر و صدا، داشتند خیلی متمدنانه حزبشان را منحل می‌کردند. من با برخی از اعضای این حزب آشنایی نزدیک داشتم، کریستیان زملر، دبیر اول و یورگن هورلمان معاون و مسئول روابط بین­المللی این حزب از دوستان خوب من بودند. موضوع کارم را با آنها در میان گذاشتم.

یورگن یکی از ماشین­های پلی­کپی حزبشان را که دیگر لازم نداشتند به من داد و گفت: شاید به دردت بخورد. قبول کردم. ماشین پلی­کپی را اول در دفتر کنفدراسیون و سپس در گاراژ خانه­ام جای دادم. بعدها به این فکر افتادم که جزوه­ها و کتاب­های ضرروی حزبی را خودم چاپ کنم. حدود سال­های ۱۳۸۰ -۸۱ بود که مشغول این کار شدم. جزوه­هایی را چاپ کردم و در واقع فوت و فن کار چاپ را در گاراژ منزل آموختم و به فکر چاپ کتاب­های مورد نظرم افتادم.

اولین کاری که در دست گرفتم، «تاریخ سه انترناسیونال» اثر ویلیام فوستر در دو جلد و بعد کتاب «از کمینترن تا کمینفورم» اثر فرناندو کلودین بودند. روزها و هفته­هایی را صرف این کار کردم. کار صفحه­بندی چاپ و صحافی آن را به تنهایی انجام دادم. کتاب­های خوبی از آب درآمدند، به شوق آمدم و شب و روز کار می­کردم. از جمله کتاب­هایی که در دست گرفتم: کتاب­های لئون تروتسکی، جورج اورول و تاریخ سه انترناسیونال- فرناندو کلودین که ترجمه­اش را دوست عزیزم، دکتر عباسعلی جوادی به عهده گرفته بود. هزار نسخه کتاب یک جلدی منتخب آثار لنین در بیش از پانصد     صفحه، از شاهکارهای مهم کار چاپم در آن زمان بود و به یاد دارم که چاپش بیش از سه ماه طول کشید. اکنون که به گذشته می­نگرم، با تجاربی که در این راه اندوخته­ام، می­بینم که کارهای آن دوره هم از کیفیت نسبتاً خوبی برخوردار بودند.

با علاقه­ای که در این کار یافتم، تصمیم گرفتم کار چاپ را حرفه­ای انجام دهم. با سر و صدایی که در گاراژ منزل به راه انداخته بودم، ادامه کار میسر نبود. سر و صدای همسایه‌ها هم هم درآمد. همه از هم می­پرسیدند این صدای تق و توق ، شبها از کجا می­آید. به فکر اجاره محلی مناسب برای چاپخانه افتادم و برای انجام کار حرفه­ای، به ماشین چاپ بهتری نیز نیاز داشتم. طبقه زیرین یک ساختمان مسکونی را به وسعت ۳۰ متر مربع اجاره کردم.کارم در اینجا فقط چاپ کردن بود. بقیه کارهای بعد از چاپ را در جای دیگر به پایان می رساندم. این کار بیش از ۵-۶ ماهی بیشتر طول نکشید تا اینکه محل کارم را دوباره عوض کردم و در نبش یک ساختمان و محل رفت و آمد مردم جایی مناسب برای چاپخانه پیدا کردم. ۵۰۰ مارک اجاره‌اش بود و در ماهای اول با قرض کردن اجاره آن چاپخانه را پرداخت می‌کردم. ماشین­های برش و چاپ دست­دومی را تهیه کردم و این شد اولین چاپخانه من.

اولین کارم چاپ سرنامه برای آژانس مسافربری ایروپلان در شهر کلن بود که متعلق به یکی از دوستانم، کامران خطیبی بود. از این‌که برای او صورت حسابی بنویسم ناراحت بودم. این اولین کار چاپی بود که بابت آن پولی دریافت می­کردم. به ناچار این کار را کردم، کامران این پول را پرداخت نمی­کرد و من هم چیزی نمی­گفتم. مدت­ها گذشت تا روزی با من تماس گرفت و گفت در سرنامه ات باید تیتر دانشگاهی خودت را اضافه کنی، وگرنه پولت را نمی­پردازم. او معتقد بود این کار باعث خواهد شد که مشتری­های آلمانی به تو اعتماد بیشتری بکنند. از این «تیتل­بازی­ها» خوشم نمی­آمد، سرانجام موافقت کردم: و نوشتم

چاپخانه مهندس باقر مرتضوی

 

سئوال- فکر می‌کنید چند عنوان کتاب چاپ کرده‌ای

اگر می­دانستم روزی در این باره مطلبی می­نویسم حتماً نام کتاب­ها را یادداشت می­کردم. فکر می­کنم در ۱۵ سال اول کارم، در اکثر کتاب­هایی که در اروپا منتشر می­شد، دست داشتم.

اولین کتابی که برای “غیر خودی” چاپ کردم، کتاب آیت­اله مطهری بود، در فرمات آمریکایی، با جلد آبی­رنگ. چاپ آن را آقای پرفسور فلاطوری، اسلام­شناس معروف شهر کلن به عهده­ام گذاشت.

از مهم­ترین کارهایی که در دست داشتم، چاپ “گاهنامه فرهنگی، اجتماعی و ادبی چشم­انداز” بود که به کوشش ناصر پاکدامن- محسن یلفانی، شهرام قنبری در پاریس، در هزار نسخه انتشار می­یافت. همچنین کلیه کتاب­های چشم­انداز از جمله: رمان­ها و ترجمه­های آقای نسیم خاکسار، فیلمنامه­های آقای محسن یلفانی،کتاب­های ناصر پاکدامن و..

چشم­انداز از نشریات وزین و پرمحتوای خارج از کشور بود ، افتخار می­کنم که در تهیه آنها دست داشتم. همکاری با آقای پاکدامن به خاطر دقت خاص در کارهایشان به بهتر شدن کارهای ما نیز کمک کرد.

این را نیز بگویم؛ بیش از اینکه در فکر درآمد کار باشم، خوشحال بودم که در کارهای فرهنگی و اجتماعی خارج از کشور به نحوی سهیم هستم. رفت و آمد نویسندگانی که با شور و شوق بسیاری نوشته، مانوسکریپت خود را تحویل می­دادند و در انتظار چاپ آن بودند، باعث می­شد که من و همکارانم این کار را با جان و دل انجام دهیم و خوشحال بودیم که برای تحویل کار، آنها را دوباره ملاقات می­کنیم.

از جمله نشریه­ها و کتاب­های دیگری که در دست داشتیم،

نشریه­های آزادی، وابسته به جبهه دمکراتیک ملی ایران به همت دکتر هدایت متین­دفتری، این فصل­نامه بیش از یک دهه منتشر می‌شد.

مجله کاوه به کوشش دکتر محمد عاصمی، تعداد زیادی از نسخه‌های نشریه آرش (چاپ پاریس به مدیریت پرویز قلیچخانی)، ترجمه­های نفیس کنگره بین­المللی مارکس (به کوشش زنده‌یاد تراب حق‌شناس)، بسیاری از آثار اشرف دهقانی، آثار بیشماری از خاطرات زندان، از جمله؛ خاطرات راضیه ابراهیم­زاده، حمید احمدی،  جعفر یعقوبی، مهدی اصلانی و…..،کتاب­های کانون نویسندگان ایران در تبعید، آثار فلسفی آرامش دوستدار، آثار فلسفی منوچهر جمالی، سلسله کتاب­های بنیاد پژوهش­های زتان ایران- آمریکا- به کوشش گلناز امین، سلسله کتاب­های نگاهی از درون به جنبش چپ و کنفدراسیون، به کوشش حمید شوکت، بخشی از رمان­های نسیم خاکسار، رضا علامه­زاده، اسد سیف، رضا اغنمی، عباس معروفی، محمود دولت­آبادی و…..

از مهم­ترین کتاب­هایی که چاپ کردم، کتاب­های درسی فارسی از کلاس اول تا پنجم دبستان نوشته باغچه بان بود. این کتاب­ها در چاپخانه خودم تنظیم و چاپ شد. آقای کامبیز اسپاه‌انگیزی، معلم دانش‌آموزان ایرانی در شهر کلن مشوق من در این راه بود. زنده یاد جمال بخش‌پور، نقاش و هنرمند باسلیقه و توانای شهرمان در طراحی درون و جلد این کتاب­ها یار و یاورم بود.

 

آیا کتاب‌ها را از ناشر سفارش دریافت می‌داشتید و یا این‌که مؤلف در اختیار شما می‌گذاشت؟

اغلب کتاب­ها را از مؤلف دریافت می­کردم. اوایل شروع کارم کمتر ناشری در خارج از کشور موجود بود. تنها در شهر کلن آقای دکتر جعفر مهرگانی علاقه زیادی به چاپ و پخش کتاب داشت. کارهایش را من انجام می­دادم. مغازه او اولین جایی بود که اجناس ایرانی به هموطنان عرضه می­کرد و در کنار لپه و برنج، کتاب هم می فروخت. تا آنجا که اطلاع دارم کتاب “موش و گربه” عبید ذاکانی را او به آلمانی ترجمه کرده است.

بعد از سال­ها انتشارات فروغ در کلن دایر شد که تا سال ۲۰۱۳ ؟ اغلب کتاب­هایی که ایشان نشر دادند، از کارهای چاپخانه من است. مؤلف­هایی که از من سراغ ناشری یا پخش کننده کتاب را می­گرفتند، من انتشارات فروغ را معرفی می­کردم. و در این زمینه همکاری داشتیم. حتی او ناشر یکی از کتاب­های من”حلقه گم شده، سیروس نهاوندی “نیز بود.

با ناشران دیگری هم همکاری داشتم از جمله نشر نوید در ساربوکن، باران در سوئد،  نقطه، آیدا و…..

البته با ناشرانی غیر ایرانی هم کار می­کردم، از جمله نشر رومیزیونی که کتاب­های مترقی یونانی را انتشار می­داد. با خانم نیکی آیدن­آیر بیست سال همکاری داشتم و او یکی از دوستان خوب من است.

از اینکه رابطه­ام با مشتریانم به دوستی تبدیل می­شد، خوشحالم. و هنوز با خیلی از آن مشتری‌ها دوستی صمیمانه و نزدیکی دارم و بسیاری نیز هنوز مشتری ما هستند.

 

رابطه مالی ناشران و یا مؤلفان با شما چگونه بود؟

همانطور که اشاره کردم، بخش مالی این کار در رده دوم قرار داشت. ولی به هر حال در اوایل کار، آن چاپخانه کوچک هزینه کمتری داشت. به تدریج چاپخانه من به یکی از چاپخانه­های مدرن شهر کلن تبدیل شد. برای تسریع کار تصمیم گرفتم که همه کار را بدون وابستگی به جای دیگری انجام دهم. در نتیجه هزینه چاپخانه هم بالا رفت البته ما از کسی پول پیش­پرداخت نمی­گرفتیم. البته مخارج چاپخانه با کارهای چاپی روزمره پرداخت می­شد. و کار برای دوستان نویسنده از نوع دیگری بود.

از نظر تکنیکی چاپ کتاب و نشریه راحت است و حرفه گرافیکی در آن کمتر به کار رفته است. و کار ما با هم­میهنان بیشتر در این حد بود. برای ایرانیان تخفیف ویژه­ای در نظر داشتم، قیمت را بر اساس تعداد صفحه­ها و نسخه برآورد می­کردم. لیست قیمتی که برای این کار داشتم، در سال ۱۹۷۳ توسط یک چاپخانه آلمانی تهیه شده بود و تا روزهای آخر کارم از آن استفاده می­کردم. با این وجود با مبلغی که در موقع برآورد قیمت با مشتری ایرانی توافق داشتیم تا وقت سفارش کار و بالاخره در موقع بردن کار از زمین تا آسمان تفاوت داشت. چانه زدن پنداری بخشی از کارمان بود.

این را می­دانستم که عده­ای فقط بعد از فروش کتاب­هایشان قادر به پرداخت هزینه­ها هستند. کسانی هم در روز تحویل کتاب مبلغ را می­پرداختند و البته کسان انگشت­شماری هم پس از این‌که کتاب را تحویل می‌گرفتند، بی‌آن‌که حساب خویش پرداخت کنند، ما را کاملاً فراموش می‌کردند.

خاطره: آقای دکتر حسین مشیری که سابقاً عضو حزب توده ایران بود، و به او “حسین سرخ “می­گفتند، در اوایل کار به نشریه کاوه کمک مالی می­کرد. زنده­یاد دکتر عاصمی از راه دور می­آمد، از مونیخ، با افکار سیاسی­اش مخالف بودم ولی او را دوست داشتم. دو سه روزی نزد دوستانش مهمان می­شد و ما کار چاپ کاوه را سریع انجام می­دادیم، در بسته­بندی و پست به او کمک می­کردیم و من خود او را به ایستگاه راه­آهن می­بردم. پس از پایان کار هر شماره او پاکتی به من می­داد، که مثل لاتاری بود، گاهی ۵۰۰ یورو و زمانی ۳۰۰ یورو در پاکت می­یافتم. می­گفت بیش از این نتوانستم جمع کنم. من پشتکار او را با آن سن و سال ارج می‌گذاشتم و مقدار پولی که او بابت هزینه چاپ می‌داد برایم زیاد مهم نبود. یادش همیشه جاودان.

 

روزی شخصی با ظاهر آراسته و کراواتی بر گردن وارد چاپخانه شد، از پاریس می­آمد. سه عدد کتاب برای چاپ داشت، «جنگ و جنون جمهوری­ها» نام یکی از کتاب­ها بود. فهمیدم که آقای سیاوش بشیری از طرفداران سلطنت است. این را بگویم که از همان روز اول کارم تصمیم گرفتم که کار چاپی مشتری­هایم را با افکار سیاسی آنها قاطی نکنم. چاپ کتاب­هایش را قبول کردم. قرار شد که موقع تحویل کتاب­ها مبلغ ده هزار مارک هزینه را بپردازد. زمانی که برای بردن کتاب­هایش آمد، پولی همراه نداشت، یک نسخه از کتاب جنگ و جنون جمهوری­ها را با نوشته، “برای باقر مرتضوی عزیزم و محبت بی­شائبه­اش در فراهم آوردن این کتاب، ۶.۱۵. ۱۳۶۷” امضا به و به من تقدیم کرد. گفت پولی به همراه ندارم و باید به پاریس برگردم و از پاریس می فرستم، هزار مارک نیز از من قرض گرفت و رفت. دیگر او را ندیدم و تمام تلاشم برای یافتن او به جایی نرسید تا روزی جعفر مهرگانی بمن خبر فوتش را داد.

کم‌کم تعداد مشتریانی که غیبشان می­زد، بیشتر شد. علی­رغم خواست خودم تابلویی را در چاپخانه آویختم که چنین مضمونی داشت: “هم­میهنان گرامی از آنجایی که اشخاصی که نامشان را در زیر می‌آورم، هزینه کارچاپی‌شان را نپرداخته­اند، از این به بعد نسیه چاپ نمی­کنیم”

سیاووش بشیری، ساواکی، ۱۱۰۰۰ یورو

سعید ایمانی، سلطنت­طلب، نام کتاب: “برف بودیم، آب شدیم” ۵۰۰۰ یورو

دریا، هنرمند، افغانی۲۰۰۰ یورو

البته در این کار شکلی از طنز هم نهفته بود. متأسفانه هر سه نفر فوت کردند.

 

کار چاپخانه‌تان به کجا کشید وآیا چاپ را متوقف کردید؟

در شهر کلن اگر کسی کار چاپی با کیفیف خوب می­خواست به ما مراجع می­کرد. به طور مثال کاتالوک‌های هنری بسیاری چاپ می­کردیم. با گسترش اینترنت کار چاپی کم‌کم رونق خود را از دست داد و امروزه تهیه یک کاتالوک هنری یا کارت­های زیبا به امری لوکس و نوستالژی تبدیل شده است. در مورد کتاب هم همینطور است، تعداد کتاب­هایی که برای ایرانیان چاپ می­کردیم از هزار نسخه به گاهی پنجاه نسخه رسیده است. این به آن منظور نیست که جوانان کمتر کتاب می­خوانند، بچه­های نسل دوم ما به زبان کشوری که در آن زندگی می­کنند، مطالعه دارند.

حدود ۵ سال پیش به علت بیماری­ام تصمیم گرفتم که چاپخانه را به پسرم واگذار کنم. او  طراح گرافیک است و سال­ها با من کار می­کرد. با دانستن زبان آلمانی و انگلیسی و کمی ترکی به مراجعین ایرانی هم در طراحی کارشان کمک می­کرد. آقای عاصمی به او رستم می­گفت.

محل چاپخانه را عوض کردیم و او اکنون چاپخانه را اداره می­کند. محلی که علاوه بر چاب روی کاغذ، چاپ روی پارچه و طراحی صفحات اینترنتی را نیز جزو کارهای خود کرده است.

البته من با هم­میهنان و مشتری­های خودم کماکان در ارتباط هستم، کتاب­های متعددی را چاپ کردم و هنوز هم خوشحال می­شوم، زمانی که در این کار کمکی می­کنم.

 

خاطرات خوب از این چند دهه کار چه دارید؟ و هم‌چنین خاطره بد؟

خاطره چندان بدی از این سال­ها در کارم ندارم. از کار چاپی همیشه لذت برده و هنوز هم این کار را دوست دارم. در این کار با انسان­های فرهیخته­ای آشنا شدم که فکر نمی­کنم در شرایط دیگری این شانس را داشتم. اگر همه اسامی را بنویسم، خود یک کتاب می­شود.

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۵