ابراهیم هرندی؛ نوآوری، بنیادِ فرهنگِ پیشرفت
ابراهیم هرندی
نوآوری، بنیادِ فرهنگِ پیشرفت
در تاریخِ جغرافیای گفتمان ها، فرهنگ ریشه اى روستایی دارد و تمدن بنیادىِ شهرى. اگر چه در زبان فارسی، واژه ی فرهنگ را در برابر واژۀ فرنگى کولتور و کالچر در زبان انگلیسی (Culture)، نهاده اند، اما “فرهنگ” در گذشته به معناى آموزش علم و ادب و فنون رزمى به کار مى رفته است و رساننده همه مفاهیم کولتور یا کالچر نیست. این واژه که اکنون بمعناى “شیوه زندگی” پذیرفته شده است، از ادبیات کشاورزی به حوزۀ علوم انسانی راه یافته است و بمعنای کاشتن است. کاربُردِ آن در علوم انسانی نیز بمعنای کشتِ راه ها و روش ها و منش هاى اجتماعى در دل و جان ِ فرد است. پس اگر فرهنگ را نیز به همین معنا بگیریم، مى توانیم بگوییم که فرهنگ ریشه ای روستایی دارد. هر فرهنگِ از زمانی آغاز می شود که گروهی انسانی در سرزمینی شکل می گیرد. فرهنگ، ابزار و مکانیزمِ اجتماعی کردنِ جانوری جنگلی بنام انسان است. مکانیزمی که از آن جانورِ خودکامه و خشن، انسانی اجتماعی و توانای زیستن در کنار دیگران می سازد. مکانیزمی که از هنگام زاده شدنِ آدمی بسراغ آدمی می آید و تا واپسین نفس با اوست و رفتارها و کردارهای او را در راستای نیک و بدِ اجتماعی، با اخلاق و قانون هنجارمند می کند.
هر فرهنگ راهنماى چگونه زیستن در زیستگاه و جامعه اى ویژه است؛ مجموعه اى از پاسخ هاى محلى براى گره گشایى از مشکلات روزمره ِمردم در آن سرزمین. براى نمونه، در فرهنگ هاى سرزمین هاى خشک و کویرى، آب ارزشمند است و شیوه هاى پیشگیرى از ریخت و پاشِ و هرزراندن ِ بیهودهِ آن، زشت و نکوهیدنی. این ارزش ها و پیش نهادهاى فرهنگى، سنّت هاى هر جامعه را مى سازد که ویژۀ همان جامعه و پاسخگوى نیازهاى زیستبومی مردم آن جامعه است. پس سنّت هاى فرهنگى جامعه اى کم آب را نمى توان به جامعه ترسال و پرآب صادر کرد. از اینرو، هر پیشنهاد فرهنگى، بُرداری زیستبومی و ریشه ای زیستگاهى ویژه خود دارد که در پاسخ به نیازى بومی و محلى شکل می گیرد.
اگر چه فرهنگ ریشه اى روستایی دارد اما هنگامى که فرهنگى در سرزمینى دامن مى گسترد و به شهرها سرریز مى شود، شهرنشینان پس از چندى، ارزش هاى فرهنگى خود را برتر و بهتر از دیگران مى یابند و می پندارند و برآن مى شوند تا آن را براى دیگران نیز ببرند. ریشه بیشتر جنگ ها و ستیزها از این چگونگی آغاز شده است. قومى با برترپنداریِ فرهنگِ خود، همسایگان و فراترزیان را گمراه مى داند و برآ ن مى شود تا آنان را به راه راست هدایت کند! اما هنگامى که آن قوم را ناسازگار و پرخاشگر مى یابد، برآنان انگِ اهریمنى بودن مى زند و ریشه کن کردن آن ها را وظیفه اى الهى و اخلاقی و یا مدنی و انسانى مى پندارد.
این چگونگى هنگامی روی می دهد که فرهنگى در پى تمدن سازى برمی آید تا ارزش ها و هنجارها، منش ها و روش هاى خود را به دیگران بپذیراند و آن ها را فراگیر و جهانى کند. در گذشته، فرهنگ ها این گونه با یگدیگر رویارو مى شدند و آتشِ بسیاری از جنگ ها، این گونه آغاز می شد و افروخته می ماند. اما در روگار کنونى، جهان به ناگهان با فرهنگى روبرو شده است که با فرهنگ هاى گذشته تفاوت هاى بنیادی دارد. این فرهنگ که همانا فرهنگ غربى ست، هیچ یک از فرهنگ هاى دیگر را در جهان را به رسمیت نمى شناسد و آن ها را فرودست، ناکارا، خرافى، کهنه و بى ارزش مى داند. این فرهنگ با همه ی فرهنگ هاى دیگر در طول تاریخ فرق دارد و چون هیچ فرهنگِ دیگری را در جهان با خود برابر نمی داند، پروردگانِ آن از همزیستی ِ برابر با کاربرانِ فرهنگ های دیگر ناتوان اند.
پیش از پیدایش و جهانگیر شدنِ فرهنگ غربى، همه فرهنگ هاى جهان چشم اندازِ همگونى نسبت به جهان و چگونگی ِ پیدایش و پایان آن و نیز چیستی پدیدارهاى آن داشتند و همگى جهان را از چشم اندازِ کم و بیش همسانى مى دیدند و برمى رسیدند. اما فرهنگ غربى چشم انداز تازه اى را پیش روى جهانیان نهاده است و آن این است که جهان گستره باز و بکری برای آزمایش و خطای انسان است و با دستبرد در همۀ پدیده های آن می توان هرچیز و هرجا را بدلخواه بازآرایی و بازسازی کرد. این نگرش همه چیزِ فرهنگ های دیگر را با بُحران رویارو کرده است. برای نمونه، پیش از رنسانس، طبیعت شناسی راهی برای خداشناسی پنداشته می شد و پیروانِ ادیان ابراهیمی برآن بودند که طبیعت زبان خداست و هرچه انسان آنرا بیشتر بشناسد، خدای خود را بهتر و بیشتر خواهد شناخت. پیروان دین های دیگری نیزکه خدا- محور نیست، شناختِ طبیعت را برای نگهداریِ بهتر آن می خواستند و آنرا امانتی می پنداشتند که هرنسل می بایست با کوشش در بهداریِ آن، طبیعت را اندکی آبادتر از آن که گرفته بود، به نسل آینده بسپارد.
اما در نگرشِ مدرن، شناختِ طبیعت بخودی خود، کارِ ارزشمندی نیست بلکه گامی در راستای دستبرد در طبیعت برای بهره برداری بیشتر و بهتر از آن است. از این چشم انداز، انسان فرماندار و گرداننده جهان است و هیچ نیرویی ورای اراده او برای دگرگون کردن و ساخت و پرداخت آن وجود ندارد. دراین شیوه جهان نگری، شناختِ جهان نه هدف است و نه بخودیِ خود چیزی ارجمند و نیکو، بلکه شناخت، حلقه ای از زنجیرۀ فرآیندِ غربال کردن پدیده های طبیعت به شیوۀ صنعتی برای دسترسی به عناصرِ سودمند انسان است. این سخنِ ژرف و زبانزدِ کارل مارکس که؛ ” فیلسوفان جهان را تفسیر کردند، اما مهم تغییرِ آن است”، نمادِ روشنی از این نگره دوران رنسانس است که انسان تنها نیروی دگرگون کنندۀ هدفمند در جهان است که سرنوشت خود و جهان را در دست دارد. پیش آهنگانِ خیزشِ رنسانس براین باور بودند که هر پدیده در جهان باید شناسایی شود تا از آن افسون زدایی گردد و جایگاه اش در رده بندی پدیدارها آشکار شود. این چشم انداز، سبب ِ بسیارى از آنچه امروزه در نگاه جهانیان “پیشرفت”، خوانده می شود، شده است. پیشرفت، تنها دسترسی به شیوه زیست غربی و کاربُردِ تکنولوژی نیست. اگر چنین می بود، اکنون دوبی پیشرفته ترین کشور در جهان خوانده می شد. دو نکتۀ کانونی در پیوند با پیشترفت که ناگفته و ناشنیده مانده است یکی این است که پیشترفت، تنها گفتمانی اقتصادی نیست، اگرچه اقتصاد، جایگاهی کانونی در پروسه پیشرفت دارد. دیگر آن که چشمه زایندۀ پیشروی غربیان، فرهنگی هماره پرسشگر و نوخواه و نوجوست. این ویژگی ها، منش های فرهنگی ست که در چند کشور در اروپای غربی (انگلیس، فرانسه، آلمان، ایتالیا و هلند) در چهار سدۀ گذشته ارزشمند بوده است و در چارچوبِ آموزش و پرورش نهادینه شده است. البته این چگونگی اکنون پذیرشی جهانی یافته است و همه کشورهای جهان به اهمیتِ نوآوری در پیشترفت پی برده اند. اما گرفتاری بسیاراز آن ها این است که ذهنیتِ نوآور وارداتی نیست و نمی توان آنرا با پول خرید. پیش نیازِ این ذهنیت، آزادی اجتماعی، گردش آزادِ اطلاعات و داشتن آموزش و پرورشی ست که پرسشگری را میدان دهد و اندیشه انتقادی را ارج نهد و نوآوران را به شیوۀ نهادینه، پاداش دهد و سرکوبگران آزادی اندیشه را پادافره.
بله، فرهنگِ پیشرفت، وارداتی نیست، زیرا هر پدیده فرهنگی باید چون دانه در بستر ذهنیت همگانی کاشته شود و نهادی اجتماعی به کاربانیِ آن گمارده شود تا شاید روزی ببار نشیند. اما بنیادی ترین گرفتاری در پیوند با این چگونگی این است که بذرِ نوآوری، مانندِ هرگیاه که برای روییدن به آب و هوا نیاز، دارد، نیازمند به آزادی و گردشِ آزادِ اطلاعات است. اما هیچ حکومتی دلِ خوشی از این دو ندارد. دولت های دموکراتیک که نمایندگان مردم خویش اند، ناگزیر از پذیرش فرهنگِ آزادی و اطلاعات هستند، اما حکومت های خودکامه که نمادِ خوی جانوری انسان جنگل زی می باشند، هیچ میانه ای با هیچ گونه آزادی ندارند. اما چون گفتمانی بنامِ “پیشرفت” امروزه در جهان بسیار ارزشمند پنداشته می شود، همه حکومت ها خواهانِ پیشرفت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی هستند و در آرزوی رسیدن به این چهارستونِ پیشرفت، بناگزیر به صادراتِ تکنولوژی مدرن، که دستاوردِ کشورهای پیشرفته است، بسنده می کنند و کاربردِ آن را نمادِ نوسازی و پیشرفتِ کشور خود می دانند. کشورهایی مانندِ ژاپن و چین و کره نیز با گرته برداری و تقلید از شیوه تولیدِ انبوهِ غربی به توسعۀ اقتصادی رسیده اند که با پیشرفت اشتباه می شود. این کشورها در مهندسی وارونه و واگشایی ترفندهای تکنیکیِ صنعت، بسیار ورزیده شده اند اما هیچکدام تاکنون هیچ دستاوردِ تکنولوژیک گرگونسازی مانندِ کامپبوتر، تلفن همراه، اینترنت و چیزهایی از این دست نساخته اند. البته گاه در رشته ای صنعتی، کارکردِ دستگاهی اختراع شده مانندِ تلویزیون و یا دوربین عکاسی را از گونۀ غربی آن فراتر برده اند، اما هرگز اختراعی که جایگزینِ صنعت دیگری بشود، نداشته اند. این چگونگی از آنروست که نهادِ آموزش و پرورش در آن کشورها، پرشِ آزادِ اندیشه را میدان نمی دهد و کارخانه پرسشگر- سازی و منتقد آفرینی و آزاد-اندیش پروری نیست. همچنین، نهادهای آکادمیک در آن کشورها، اهرم های فرهنگی بازار پنداشته می شوند و نه نهادهای علمی برای واگشایی رازهای پنهان پدیدارها و شناسایی پیوندهای پنهان آن ها با یکدیگر برای کاهش دادن و برداشتن محدودیت ها.
تاکنون همه کشورهایی که صنعت و تکنولوژی مدرن را به کشور خود وارد کرده اند، هماره در بازتولید آن صنعت و تکنولوژی در بُرش زمانی ای که آن را خریده اند، درجا زده اند و برای زمانمند کردن آن ، ناگزیر از خریدن ماشین های تولیدِ مدل های بالاتر بوده اند. برای نمونه، آن که کارخانه تلفن سازی را راه انداخت، هنگامی که تلفنِ خودرو ساخته شد، ناچار از وارد کردن دستگاه سازنده آن شد و با پیدایش تلفن همراه هم همین جور. این چگونگی از آنروست که فرهنگ تولیدِ مدرن، فرهنگ هماره دگرگون شونده است، اما این دگرگونی همیشه بمعنای بهتر شدن نیست. چنین است که صنعت وارداتی، صنعت ماندگار و درجازن است و هرگز جنسی را برنمی اندازد و بازاری را بهم نمی ریزد و صنعتی را جایگزین صنعت دیگری نمی کند. مرادم از براندازی این است که دستگاهی ساخته شود که کارِ دستگاه دیگری را بهتر و آسانتر انجام دهد. برای نمونه، ضبط صوت که آمد، گرامافون را از بازار بدرکرد و خود نیز با پیدایش سی دی ورافتاد و سی دی نیز با آمدنِ دی وی دی.
به گمان من، گرایش به نوآوری و پافشاری در بهره وری از آن، بنیادی ترین ویژگی فرهنگ مدرن است که آن را از فرهنگ های دیگر جدا می کند. این چگونگی از آنروست که این فرهنگ، اندیشه-بنیاد و گیرستیز است و هیچ پدیده ای را مقدس و کامل و پایانی نمی داند. در حقیقت می توان گفت که آنچه در این فرهنگ هماره پایدار است، گرایش آن به دگرگونی در راستای شکستن محدودیت ها و رسیدن به مرزهای تازه است. این گرایش آموختنی ست اما خریدنی و وارد کردنی نیست. گرایش به نوآوری و نوخواهی و نوجوییِ هماره، سبب می شود که نهادهای اجتماعی همیشه در حالِ دگرگونی باشند. این دگرگونی تاکنون با فزایندگی نیز همراه بوده است. این گونه است که انسان غربی هرسال را بهتر از سال پیش می خواهد. او نه تنها کارمزد سالیانه خود را فزاینده می خواهد که از دولت نیز خواهانِ بودجه بیشتری برای نهادهایی که وی با آن ها سروکار دارد، است. افزایش درآمد و رشد سالیانۀ اقتصادی، پدیده ای مدرن است که تنها دولت های کشورهای صنعتیِ مدرنی که می توانند اقتصاد پویا و برتر از کشورهای دیگر داشته باشند، بدست می آورند. این برتری در کشورهایی مانندِ امریکا، با نوآوریِ پیاپی در همۀ زمینه ها، از پژوهش و تولید و توزیع، فروش و خدمات پیش از تولید و پس از فروش گرفته، تا تقاضا و بازار آفرینی و سیاست های هموار سازی راه آن ها را دربرمی گیرد. چنین است که بسیاری از کالاهای تکنولوژیک مانند؛ کامپیوتر، اینترنت، کلاود، پهبادها و سونارهای اَبَرکارا و ردیاب ها، دوربین ها و سنجه های گوناگونِ سوپرفاست، همه در امریکا ساخته شده اند و آن کشور اکنون مهد کمپانی های استارت آپ در زمینۀ صنایع آینده ساز است که با روبات های هوشمند کار خواهند کرد. سخن من در اینجا برسرِ اقتصاد نیست، بلکه درباره ذهنیتی ست که در آن نوآوری عاملِ برتریِ اقتصادی درمیدان رقابت می شود. نکتۀ کانونی این سخن آن است که گرایش به نوآوری، اساسی ترین ویژگی فرهنگ مدرن است و بنیادی ترین عاملِ پیشرفت و توسعه. این گرایش همۀ روندها و فرآیندهای اجتماعی را هماره دگرگون می کند.
در روزگارِ کنونی، چندی از کشورهای دیگرِ جهان نیز به اهمیتِ نوآوری در گستره فرهنگ و اقتصاد پی برده اند و در پی چابک سازی اقتصاد و نرمش پذیر کردنِ روابط تولید برآمده اند. چین یکی از این کشورهاست که اکنون با داشتن کمپانی های تکنولوژیک بزرگی مانندِ علی بابا، تنسنت و بایدو، در هماوردی و پیشی گرفتن بر کمپانی های بزرگ امریکایی مانندِ آمازون، آلفابت، فسبوک و نت فیلیکس است. اما اگر اقتصادِ امریکا با نوآوری در تولید برتری می جوید، چین با کاهشِ بهای تولید، به جایگاه کنونی خود رسیده است.* چینی ها می توانند آنچه هست را ارزانتر و آسانتر تولید و توزیع کنند. اما امریکایی ها و یا انگلیسی ها، هر روز با اختراعات تازه ای، برساخته های تازه ای به بازار می فرستند که گاه گسترۀ تولید را دگرگون می کند. برای نمونه، زمانی که ترانزیستور ساخته شد و جای لامپ ترمیونیک را گرفت، به یکباره خیزشی بزرگ در صنعت و تکنولوژی پدید آمد و صنایع رسانه ای مانند؛ رادیو، تلویزیون، ماشین چاپ را دگرگون کرد. نیز چنین بود، اختراعِ تکنولوژی دیژیتال و اچ دی، اینترنت، تلفن همراه، داد و ستدِ آنلاین، خبررسانیِ زنده، شبکه های اجتماعی، کلاود و هزاران اختراع نوپای دیگر که در همه زمینه ها در نیم سدۀ گذشته پیدا شده است. همه این پدیده ها درکشورهای مدرن مانندِ امریکا و اروپای غربی اختراع شده اند و در کشورهای صنعتی مانندِ ژاپن، چین و کره جنوبی مونتاژ و انبوه سازی. در حقیقت می توان گفت که در جهانِ کنونی، نوآوری ویژه فرهنگ های مدرن است و انبوه سازی وِیژۀ کشورهای صنعتی. چین و ژاپن و حتی کشورهای اسکاندیناوی را باید کشورهای صنعتی دانست زیرا که این کشورها، تنها تکنولوژی غربی را وارد کرده اند، اما از پیشینۀ فرهنگی آن بی بهره اند. چنین است که آنان تنها می توانند آنچه را که در کشورهای مدرن اختراع می شود، تولید کنند، اما از نوآوری در زمینۀ تکنولوژی و صنعت ناتوان اند. نیز برای همین است که سرگذشت کشورهای نیمه صنعتی مانندِ ایران که صنعتی مانند خودروسازی پیکان و یا کارخانه کفش ملی را وارد کرد که برای بیش از ۶۰ سال، تولیدی یکسان داشت.
اکنون جهان با فراگیر شدنِ صنایع هوشمند و اوج گرفتنِ تکنولوژی روباتیک و هوشِ مصنوعی، در آستانه انقلاب صنعتی دیگری ست که هیچ کس را یارای پیش بینی بازتاب های نمی تواند باشد. این انقلاب می رود که بارِ دیگر مردم کشورهای پیرامونی مانندِ ایران را بیشتر از گستره های کانونی جهان پس براند و آنان را پیرامونی تر کند.
…………………………………
این چگونگی در ماه های گذشته به جنگی بازرگانی میان امریکا و چین کشیده شده است که درآن، امریکا، چین را به دزدی نوآوری های ثبت شدۀ شرکت های امریکایی متهم می کند و یکی از خواسته هایش برای خاموش کردن این جنگ، پیوستن چین به قانون کپی رایت است. آتشِ این جنگ هنوز شعله ور نشده است اما پایانی نیز برای آن در چشم انداز پیش رو دیده نمی شود.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۶