ابراهیم محجوبی؛ فرهنگ جنگ در بحران اوکرائین – روسیه؛ از خویشاوندی تا دشمنکامی
ابراهیم محجوبی؛
فرهنگ جنگ در بحران اوکرائین – روسیه؛ از خویشاوندی تا دشمنکامی
دولت روسیه جنگی ویرانگر را در اوکرائین آغاز کرده و پیش میبرد. در نگاه بخش بزرگ جهانیان، این تهاجم آشکار به کشوری دیگر از منظر حقوق بینالملل و عرف سیاسی هیچ گونه توجیهی ندارد. اما باید گفت، این جنگ نیز همانند همه جنگها پروندهای دارد. بخشی از محتوای این پرونده بر ریشههای تاریخی و کشاکشهای ژئوپلیتیک جهانی بر بستر جنگ سرد دوم استوار است و بخشی دیگر، صرفاً از سیاستهای توسعهطلبانه روسیه سرچشمه میگیرد. در هر حال، چند و چون این پرونده هر چه که باشد و خوانش و بررسی آن هر ابزاری را هم که بطلبد، بی تردید ابزار جنگ را نمی طلبید و نمی طلبد. ابزاری که شوربختانه روسیه پوتین به آن توسل جسته است.
بدیهی است، بررسی پرونده یاد شده، کار سیاستشناسان و پژوهشگران مسائل جهانی است. ولی در چنین شرایطی، در میان توفان تبلیغات جنگی دو طرف و در برابر بلبشوی حاکم بر تفسیرها و تحلیلها، اشاره به پاره ای نکات و عوامل در مناسبات دو کشور نیز میتواند به ابهام زدائیها و رسیدن به جوهر مسئله یاری رساند:
نطفه اداری – سیاسی آنچه که امروز روسیه نامیده میشود، در واقع در شهر کییف پایتخت اوکرائین بسته شده است. در قرن دهم، زیر نام “روس” کی یف، قدرتی شکل گرفت که با نقش “وُلودیمیر مقدس” پیوند دارد و همو بود که مسیحیت را به آن سرزمین آورد. در آن زمان، دو قوم اسلاو در آن بخش جهان حضور داشت: اوکرائینیها در “روس” کی یف و روسها که در قسمتهای شمالی پراکنده بودند. در زمان بنیانگذاری دولت کییف، هنوز از تمرکز سیاسی – اجتماعی روسها خبری نبود. کما اینکه، مسکو، به مثابه یک آبادی کوچک و بیاهمیت ابتدا در قرن ۱۲ پدید آمد. از همین رو، از نظر تاریخی، میتوان کییف را مادر همه شهرهای روسیه نامید. بی سبب نیست که پیکره وُلودیمیر مقدس از سال ۱۸۵۳ در کییف برپا شده، در حالی که مسکو، آن را تازه در سال ۲۰۱۴ و در پی تصرف کریمه، در کنار دیوار کرملین نصب کرده است! به این ترتیب، کییف امروز، هسته اولیه روسیه بعدی است.
دو قوم اوکرائینی و روس، گرچه در مناطق متفاوتی (جنوب و شمال) پراکنده بودند، اما به سبب پیشاهنگی اوکرائین در ایجاد نخستین مرکز قدرت منسجم، اوکرائینیها نقش “برادر بزرگ” را بر دوش میکشیدند. اما با یورش مغولها در قرن ۱۳و استیلای طولانی آنان بر منطقه، دو قوم اسلاو به تدریج از یکدیگر فاصله گرفتند و هم زمان با آن، تفاوتهایی نیز در زبان پدید آمد. در این مسیر، از قرن ۱۶ به بعد، با ایجاد حکومت مقتدر ایوان مخوف در مسکو و ادامه اقتدار و نفوذ جانشینان وی، اینک روسهای شمالی بودند که در نقش برادر بزرگ ظاهر شدند و خود را “روسهای کبیر” نامیدند! وضعیتی که به نوعی تا امروز دوام یافته است.
زبان هر دوم قوم، به رغم دوریهایی که از قرن ۱۳ به بعد در میانشان پدید آمد، هر دو به خط سیریل نوشته میشود و به همین جهت خویشاوندی عمیقی با هم دارند. به گفته “سرجیو بن ونوتو » ( Sergio Benvenuto )، روانکاو و فیلسوف ایتالیائی ( که در دانشگاههای هر دو کشور روسیه و اوکرایین تدریس میکند) خویشاوندی زبان روسی و اوکرائینی، با خویشاوندی زبانهای ایتالیائی و اسپانیائی قابل مقایسه است. با این همه، در حالی که یک کودک مدرسهروی اوکرایینی قادر است ترانههای حماسی به زبان اسلاو شرقی کهن از قرن ۱۳ را به راحتی بخواند، یک شهروند روسیه برای خواندن همان متن به ترجمه به روز آن نیازمند است.
در اوکرائین امروز، همه شهروندان میتوانند به روسی سخن بگویند و بخوانند، اما همه آنها به زبان اوکرائینی مسلط نیستند. و نیز این شهروندان چنان در هم آمیختهاند که تفکیک و تمیز آنان از یکدیگر کار آسانی نیست. این درآمیختگی و تفکیک ناپدیری را فیلسوف یاد شده ایتالیائی به در آمیختگی قهوه و شیر در کاپوچینو تشبیه میکند! و باز همین فیلسوف، جدائی طلبان منطقه دونباس در اوکرایین را با جدائی خواهان منطقه کاتالونیای اسپانیا قابل مقایسه میداند. با این تفاوت که در دونباس، دولت روسیه پشت جدائیخواهان ایستاده ولی در اسپانیا چنین عاملی وجود ندارد.
از سال ۲۰۱۴، در پی تصرف کریمه از سوی دولت روسیه و با تشدید جنگ میان جدائیخواهان دونباس و دولت اوکرائین، این دولت نوعی “اوکرائینی کردن فرهنگی را در کشور به اجرا گذاشته است: تابلوها و نوشتهها در مکانهای عمومی، یکسره به اوکرایینی تغییر کرده و در دانشگاهها و مدارس نیز برگذاری امتحانات جملگی به زبان اوکرائینی انجام میگیرد. پخش برنامه فرستندههای تلویزیونی روسیه ممنوع شده و فقط معدود فرستندههای اوکرائینی مجاز به پخش برنامه به زبان روسی هستند. در یک کلام، دولت اوکرائین در سیاستهای فرهنگی خود، از نظام دو زبانه اوکرائینی – روسی فاصله گرفته و نظام اوکرائینی – انگلیسی را جایگزین آن کرده است.
از دیرباز، دو بخش غربی و شرقی اوکرائین، مسیرهای رشد و تحول متفاوتی داشتهاند که تا امروز نیز مهر خود را بر زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ساکنان کشور کوبیده است؛ غرب کشور بیشتر کاتولیکنشین است و مظاهر فرهنگی اروپای میانه آشکارا در آنجا به چشم می خورد. از جمله به این سبب که مراکز مهمی چون”لیویف” مدتها زیر فرمانروائی امپراتوری اتریش – مجار بودهاند. در حالی که شرق کشور، پیرو مذهب ارتدکس روسی است و با سنتهای دیرپای تمایل به روسیه شناخته میشود. بر پایه همین تفاوتها بود که در جریان جنگ دوم جهانی، با اشغال اوکرائین توسط ارتش هیتلر، روندهای متفاوتی شکل گرفت که رد پای خود را تا امروز نشان میدهد: در زمان اشغال نازیها، ساکنان غرب اوکرائین با پس زمینههای فکری ضد لهستان و ضد شوروی، در اشغالگران نازی نقش رهایندگان خویش را میدیدند. درهمین راستا، گروههای نازیگرا، به رهبری یک ناسیونالیست افراطی به نام “استپان باندِرا” از در همکاری فعال با ارتش هیتلر برآمده و در سرکوب و کشتار یهودیان کشور خویش شرکت ورزیدند.
…” میراث باندِرا: به عنوان یک ناسیونالیست دو آتشه باندِرا در تاریخ اخیر اوکرائین یک چهره متناقض و مورد اختلاف است. او در گرایشهای ناسیونالیستی خویش چنان افراطی بود که حتی فرماندهان نازی از همکاریهای وی صرف نظر کردند و او را به زندان انداختند! اما، با پیشروی ارتش شوروی در جبهههای اوکرایین، نازیها بار دیگر به کمکهای باندِرا نیاز یافته و او را به صفوف خود بازگرداندند. سرانجام، وقتی شکست ارتش هیتلر قطعی و عقبنشینی آن آغاز شد، باندِرا نیز به آلمان گریخت و در آنجا زندگی مخفی اختیار نمود. تا اینکه در سال ۱۹۵۹، ماموران کا گ ب او را در مونیخ یافتند و با تزریق مادهای سمی به زندگیاش پایان دادند.
با این پس زمینه تاریخی، لایههای معینی از جامعه اوکرائین، باندِرا را همواره شخصیتی ملی شناختهاند. بر بستر چنین گرایشهائی بود که در سال ۲۰۱۰ ویکتور یوشچنکو، رئیس جمهور وقت اوکرائین و مخالف سرشناس روسیه در یک اقدام سیاسی ناسنجیده باندِرا را “قهرمان اوکرائین” نامید و در پی آن پیکرههای او در شهرهای کشور برافراشته گردید. گرچه دولتهای بعدی اوکرائین، با نوسانهائی متفاوت از ادامه “باندِرا پرستی” فاصله گرفتند، اما در هر حال گروهها و جریانهای راستگرا و شبهفاشیستی گوناگون زیر نام و بیرق باندِرا به حیات وفعالیت خویش ادامه دادند. آنها در صحنه سیاسی اوکرائین حضور دارند ولی هرگز به نیروئی توانمند و تاثیرگذار در روندهای سیاسی کشور تبدیل نشدند. وقتی پوتین در توجیه حملهاش به اوکرائین از جمله از “نازیزدائی ” در آن سرزمین سخن میگفت، منظورش وجود و فعالیت آن گروهها و نزدیکی واقعی یا خیالی برخی از سران حکومت اوکرائین به آنان بوده است. البته، در اینجا این پرسش پیش میآید که آیا یک دولت مجاز است به بهانه و با هدف سرکوب دستههای افراطی ضدِ خویش در کشور مستقل دیگری به آن یورش برد و آن را زیر و رو کند یا نه. اصول ناظر بر حقوق بینالملل و تجربههای تاریخی و عقل سلیم به آن پرسش پاسخ منفی میدهند. زیرا، وجود دستههای فاشیستی و راستگراهای رنگارنگ منحصر به جامعه اوکرائین نبوده و در همه جوامع از جمله در خود روسیه پدیدهای آشناست. بنا بر آنچه گفته شد و با عنایت به واقعیتهای تاریخی موجود در مناسبات دو کشور همسایه و همریشه و نیز جهتگیری سیاسی انتخابی اوکرایین در نزدیکی به بلوک غرب، جنگ پوتین علیه آن کشور از کمترین توجیه منطقی و یا حقانیت برخوردار نیست و توقف بیدرنگ آن میتواند آرزو و خواست همه صلحدوستان جهان باشد. مسئله غمانگیز این است که رخدادها و بازیهای سیاست جهانی، درست یا نادرست، دو کشور همسایه با سابقه خویشاوندی دشوار را به سوی دشمنخوئی و نفرتورزی کشانده است. این وضعیت، خود به قدر کافی نامطلوب و مخرب است، اما تبدیل آن به جنگی ویرانگر، دیگر یک جنایت آشکار است و کوچکترین سنخیتی با عقل سلیم، آمال بشردوستانه و باور به صلح و پیشرفت ندارد.
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۶