مجید نفیسی: پیکار در پیکار: الف. جنگ اصفهان
مجید نفیسی
پیکار در پیکار: من و جنبش چپ… یک. پیش از پیکار – الف. جنگ اصفهان
الف. جنگ اصفهان
جنگ به ضم ج محفلی بود ادبی از مردان شاعر و نویسنده ساکن اصفهان که از پائیز ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۲ هرازگاهی جلساتی را در خانهی برخی از اعضا بویژه خانهی دو دبیر ادبیات فارسی هوشنگ گلشیری در خیابان فروغی و محمد حقوقی در خیابان ملک و بندرت در خانهی محمد کلباسی در خیابان مسجد سید، جلیل دوستخواه در خیابان بزرگمهر، احمد میرعلایی نزدیک سیوسه پل و ابوالحسن نجفی نزدیک دروازهی حسنآباد تشکیل میدادند و در این مدت ده شماره مجلهی “جنگ” را درآوردند که بیشتر به چاپ آثار اعضای محفل از شعر، داستان، نقد، پژوهش و ترجمه اختصاص داشت. من از اولین جلسهی جنگ که در خانهی محمد حقوقی شاعر تشکیل شد شرکت کردم و شعر بلندی بنام “مرثیهای برای خودم” را که با الهام از والت ویتمن سروده بودم خواندم. در آن زمان، دانشآموز سال اول دبیرستان سعدی بودم و جوانترین عضو محفل. در شمارهی اول جنگ از من دو شعر به چاپ رسید از جمله شعر “بدرود” که هنوز حاضرم پایش را امضا کنم:
بدرود!
بدرود!
دیگر با من سلامی نیست
دیگر پیامی نیست.
من می روم
که زیر آفتاب سوزان کویر
گاو نر باشم
و زمین را شخم زنم.
بدرود ای رفیقِ نیمه راه!
امروز گذشته است
فردا من
بر پشت خویش
بار سنگینی را
حمل خواهم کرد.
همزمان با جنگ اصفهان، مجلات ادبی دیگری نیز در تهران و شهرستانها در میآمد که به شکوفایی ادبی در کشور کمک کرد از جمله: “آرش” و “دفترهای زمانه” سیروس طاهباز، “خوشه”ی احمد شاملو، “جزوهی شعر” اسماعیل نوریعلا و بسیاری دیگر در تهران، “پرچم خاورمیانه: ویژهی هنر و ادبیات جنوب” ناصر تقوایی در آبادان، “هنر و ادبیات ویژهی بازار رشت” محمد تقی صالحپور در رشت و “هیرمند” یداله مفتون امینی در تبریز. شعر نو با چاپ مجموعههای “آیدا در آینه” احمد شاملو، “تولدی دیگر” فروغ، “حجم سبز” سهراب، “از این اوستا” اخوان و “دریاییها”ی یداله رویایی عصر زرین خود را میگذرانید و رمان با آثاری چون “سووشون” سیمین دانشور، “شازده احتجاب” هوشنگ گلشیری و “آوسنهی بابا سبحان” محمود دولتآبادی رونقی گرفته بود.
در سیاست نیز در عرصهی جهانی انقلاب الجزایر و کوبا، شکاف میان چین و شوروی، بهار پراگ، مه ۶۸ فرانسه و جنبش هیپیها در آمریکا و در عرصهی ایران: سرخوردگی از حزب توده و دیگر سازمانهای سیاسیکار چپ و ملی-مذهبی، آغاز جنبش مسلحانهی چریکهای فدایی و مجاهدین خلق و اقبال روشنفکران به فلسفهی اگزیستانسیالیستی، ادبیات ملتزم و کتابهای “جنگ شکر در کوبا” و “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” ژان پل سارتر همه نشان از شکستن آرمانهای سیاسی و فلسفی کهن و نو شدن اندیشه یا بقول شاگرد سارتر، رژی دبره “انقلاب در انقلاب” میداد. من خود این جهتگیری از گرایش سیاسی به گرایش سیاسی – نظامی از یک سو و از مارکسیسم به اگزیستانسیالیسم از سوی دیگر را بعینه در خود و برخی از اعضای دیگر جنگ چون هوشنگ گلشیری تجربه کردم.
در زمستان ۱۳۴۳ با کمال حسینی یکی از دوستان تودهای در حاشیهی جنگ اصفهان آشنا شدم و با او کتاب ممنوعهی “اصول مقدماتی فلسفه” اثر ژرژ پولیتسر به ترجمهی جهانگیر افکاری را خواندم و مارکسیست شدم. پولیتسر فیلسوف فرانسوی – مجاری بود که بدست نازیها در ۱۹۴۲ تیرباران شد. کتاب را از دستفروشی در پیادهروی وسط خیابان چهارباغ خریدم و کمال را در یکی از جلسات انجمن ادبی در دبیرستان سعدی ملاقات کردم که همراه با محمد حقوقی به آنجا آمده بود و میگفت که کارگر کارخانه است. در آن زمان بسیاری از اعضای جنگ کمابیش چپگرا بودند . هوشنگ گلشیری داستاننویس جز گروه ۹۲ معلم در اصفهان بود که در مهر ۱۳۴۰ در رابطه با حزب توده دستگیر شد و مدتی را در زندان “قزلقلعه” یا بقول خودش “هتل ساقی” گذرانید. رئیس این زندان، گروهبان ساقی بود که به روایت گلشیری از زندانیان “سرموضع” خوشش میآمد. برخی از این معلمان تودهای بریدند مانند موسیپور دبیر کارگاه در دبیرستان ادب که خبرچین شد و گاهی عصرها گرد “کافه پارک” پاتوق بچههای جنگ در خیابان چهارباغ روبروی شیخبهایی میچرخید یا طلایی دبیر انشا در دبیرستان سعدی که سالکی بزرگ بر گونه داشت و تکیه کلامش این بود: “بسه دیگه بیتربیت!” بازتاب این فضای ساواکزده را میتوان در داستان “مردی با کراوات سرخ” از اولین مجموعهی داستان گلشیری “مثل همیشه” خواند.
گلشیری و اورنگ خضرایی تنها یاران جنگ بودند که در شبهای تاریخی شعر گوته در پائیز ۵۶ که از سوی کانون نویسندگان ایران برگزار شد شرکت کردند. گلشیری گفتاری بنام “جوانمرگی در ادبیات” خواند و خضرایی چند شعر. از دیگر جنگیها، روشن رامی شاعر و معلم خوزستانی در رابطه با ساکا: “سازمان انقلابی کمونیستهای ایران” دستگیر شد و به زندان افتاد. جلیل دوستخواه پژوهشگر اوستا، شاهنامه و ادبیات عامه، شاگرد ابراهیم پورداوود و استادیار دانشگاه ویراستار بخش ادبی مجلهی “پیام نوین” ارگان ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود با امضای مستعار ه. پارسا. ناصر مطیعی از دوستان چپی در حاشیهی جنگ همراه با حمید مصدق شاعر زادهی شهرضا از بنیانگذاریان “انجمن ادبی صائب” و دوست برادر بزرگم حمید بود. محفل ادبی جنگ از درون انجمن ادبی صائب فراروئید ولی بهیچ عنوان با آن یکی نبود. زیرا بر خلاف انجمن که در فضای عمومی بر سر مزار صائب برگزار میشد جلسات جنگ در خانهی اعضا به صورت خصوصی بود و تنها برخی از اعضای سابق انجمن صائب را در بر میگرفت. انجمن پس از اعتراض معلمان در بهارستان روبروی مجلس که در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰ به کشتهشدن ابوالحسن خانعلی انجامید، و همچنین دستگیری گروه ۹۲ معلم تودهای در اصفهان که پنج تن از آنها به انجمن صائب میآمدند به دست ساواک بسته شد. اگر برادرم حمید برای ادامهی تحصیل به خارج نرفته بود شاید او هم دستگیر میشد. در کتابخانهی شخصیاش کتابهای ممنوعه چون “جامعهشناسی” احمد قاسمی و “پسیکولوژی یا علم الروح” تقی ارانی پیدا کردم.
فریدون مختاریان از دوستان نزدیک جنگ و دبیر تاریخ در دبیرستان هراتی بود. او به شوروی عشق میورزید و میگفت: “در برخی از مناطق آن، پول وجود ندارد و همه چیز رایگان است.” ساواک او را در دههی پنجاه دستگیر و به سختی شکنجه کرد. عبدالحسین آذرنگ پژوهشگر کرمانشاهی که دانشجوی دانشگاه اصفهان بود گاهی به جلسات جنگ میآمد. او سابقا در دانشگاه شیراز در پیوند با سازمان انقلابی حزب توده هوادار چین دستگیر شده و برایم از دوران مبارزه و زندانش میگفت. آخرین باری که او را دیدم در فروردین ۱۳۵۶ پس از کشتهشدن غزل یا پریدخت آیتی چریک فدایی بود. آذرنگ و پدر غزل، عبدالمحمد آیتی، مترجم کتاب درخشان “آمرزش” اثر ابوالعلا معری شاعر نابینا و بیدین عرب هر دو ویراستار انتشارات فرانگلین بودند. آیتی سبلتی بزرگ داشت و وقتی در دفتر کارش مرگ خونین دخترش غزل را به او تسلیت گفتم، قطرههای اشگ بیصدا بر گونههایش غلطیدن گرفت.
احمد میرعلایی مترجم شعر “سنگ آفتاب” اوکتاویو پاز و داستان “ویرانههای مدور” خورخه لوئیس بورخس در جنگ بود که هر دو تاثیری عمیق بر شعر و داستان ما گذاشت. او برای چند سالی وابستهی فرهنگی ایران در هند و پاکستان شد و از اصفهان رفت. پس از انقلاب در سال ۱۳۷۳ از امضاکنندگان بیانیهی ۱۳۴ نویسنده بود و خیلی زود در دوم آبان ۱۳۷۴ هنگام رفتن به کتابفروشیش بدست ماموران اطلاعاتی خمینی ربوده شد و پیکرش در خیابان میر اصفهان رها گشت. این یکی از قتلهای زنجیرهای اولیه روشنفکران ایرانی در رژیم خمینی است که شمار قربانیان آن از هشتاد نفر فراتر میرود.
بچهآخوندهای جنگ: محمد حقوقی شاعر، محمد کلباسی داستاننویس، ضیا موحد شاعر و ابوالحسن نجفی مترجم همه محافظهکار بودند و در مسائل سیاسی دخالت نمیکردند اگر چه به چپ تمایل داشتند. هوشنگ گلشیری بر عکس، خود را یک روشنفکر اجتماعی میدید و نه تنها در داستانها و مقالاتش این دغدغه را نشان میدهد بلکه بویژه از پائیز ۱۳۵۶ با شرکت در ده شب گوته بصورت یک چهرهی برجستهی روشنفکران معترض و پس از انقلاب یکی از شکلدهندگان به مبارزهی کانون نویسندگان ایران درآمد. من که در دو سال اول آشناییم با محفل جنگ بیشتر به حقوقی نزدیک بودم و او را راهنمای شعری خود میشمردم آرام آرام از وی فاصله گرفتم و به هوشنگ گلشیری نزدیک شدم که خود را سوسیالیست میدانست و پدرش کارگر بود. شاید وقتی گلشیری در مقدمه بر مجموعهی داستانهای کوتاهش “نیمهی تاریک ماه” که از سوی نشر نیلوفر در ۱۳۸۰ درآمد در بخش مربوط به جنگ اصفهان در صفحهی شانزده می نویسد که من “پدرکشی” کردهام اشارهاش به همین دور شدن من از حقوقی باشد.
یکبار در سال ۴۶ یا ۴۷ حقوقی بیانیهی درخواست برای تشکیل کانون نویسندگان ایران را که جلال آلاحمد از تنظیمکنندگان آن بود برای امضا نزد ما آورد ولی نگذاشت که من امضا کنم به این دلیل که بیش از پانزده سال ندارم و ممکن است ساواک مزاحم پدرم شود. فکر نمیکنم که هیچ یک از اعضای دیگر جنگ هم آنرا امضا کردند. برادر ابوالحسن نجفی، ابوالفضل نجفی از افسران قیام خراسان در مرداد ۱۳۲۴ بود که در گنبدکاووس کشته شد ولی نجفی در آن دوران هرگز از او حرف نمیزد توگویی چنین برادری وجود ندارد. پس از واقعهی سیاهکل، تکیه کلامش این بود: “ما جنگ انقلابی به ضم ج میکنیم و چریکها جنگ انقلابی به فتح ج.” نجفی و مصطفی رحیمی با هم کتاب “ادبیات چیست؟” سارتر نظریهپرداز “ادبیات ملتزم” را به فارسی ترجمه کردند ولی یکی به این تعهد وفادار ماند و دیگری آنرا نادیده گرفت. رحیمی در آستانهی انقلاب بتاریخ ۲۵ دیماه ۱۳۵۷ در روزنامهی آیندگان نامهی سرگشادهای خطاب به خمینی چاپ کرد با عنوان “چرا با جمهوری اسلامی مخالفم” و مردم را از استبداد دینی در راه هشدار داد و بپاس آن پس از انقلاب به زندان افتاد، ولی نجفی پس ازانقلاب در سال ۱۳۷۳ در پیشگفتار بر سومین چاپ کتابش “غلط ننویسیم” اصلاح کار خود را مرهون نامهی “حضرت آیتاللهالعظمی سید علی خامنهای” خواند.
عبدالحسین آلرسول مترجم و ناشر که گاهی به جلسات جنگ میآمد انتشارات “کتاب زمان” را در تهران بنیان گذاشت و در سال ۴۷ رمان گلشیری “شازده احتجاب” را چاپ کرد. بهمن فرمانآرا کارگردان فیلم نیز گاهی به جلسات جنگ میآمد. او که از خاندان قاجار بود با ساختن فیلم “شازده احتجاب” در ۱۳۵۳ که داستانش به دورهی قاجار برمیگردد باعث معروفیت رمان گلشیری شد. تاثیر فلسفهی اگزیستانسیالیسم را در رمان گلشیری میتوان بروشنی دید.
دیگر یاران جنگ، احمد گلشیری مترجم، محمد رضا شیروانی شاعر، رضا فرخفال داستاننویس، برهان حسینی داستاننویس، یونس تراکمه داستاننویس و امیر حسین افراسیابی شاعر دغدغهی سیاسی نداشتند. برهان حسینی در دسامبر ۲۰۱۷ در اصفهان درگذشت و من بیادش شعری سرودم بنام “آخرین داستان برهان”:
برهان حسینی هم رفت.
قلبش از تپش ایستاد
پشتِ چراغ قرمز.
سوارِ ماشینِ مرگ بود
با آخرین داستانش
توی کیفِ سامسونت.
از محفلِ شادِ ما “جُنگ”*
این کاتبانِ زیبایی و حقیقت
اول احمد میرعلایی رفت.
ماموران جانش را گرفتند
و پیکرش را در کوچهای رها کردند.
آنگاه مرگ از راه رسید.
گلشیری رفت، خضرایی رفت، رامی رفت
حقوقی رفت، نجفی رفت.
یارانِ بازمانده به تبعید!
یارانِ بازمانده به میهن!
صدای چرخهایش را میشنوید؟
نفرِ بعدی کیست؟
نفر بعدی امیر حسین افراسیابی بود که در سپتامبر ۲۰۲۱ در اصفهان درگذشت. او پس از انقلاب، سالها در هلند بعنوان مهاجر زندگی میکرد و تنها چند سال پیش از مرگ به ایران بازگشت ولی بجای اینکه پلی باشد میان ادبیات ایرانیان داخل و خارج از کشور همان کاری را کرد که سابقا هوشنگ گلشیری پس از سفرهایش به خارج، در ایران انجام داد یعنی تخطئهی دستاوردهای ادبیات در تبعید و پشت جبههای دانستن آن. با این حال ناگفته نگذارم که افراسیابی در سال ۲۰۰۵ میزبان شعرخوانی من در شهر روتردام بود.
در ده شمارهی مجلهی جنگ که از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۲ چاپ شد شاید به جز داستان “دهلیز” هوشنگ گلشیری که در شمارهی اول چاپ شده از تعهد حزبی و رئالیسم اجتماعی اثری در میان نیست ولی از مسوولیت فردی اگزیستانسیالیستی که سارتر از آن سخن میگوید نمونههای زیادی میتوان یافت. در ۱۳۴۴ کتاب “اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر” ژان پل سارتر به ترجمهی مصطفی رحیمی درآمد که وجود را بر ماهیت و مسوولیت فردی را بر ضرورت تاریخی مقدم میشمرد و انسان را به شکل دادن سرنوشت خود دعوت میکرد. با خواندن چندین بارهی این کتاب کوچک و بحث پیرامون آن من اگزیستانسیالیست شدم و آگاهانه مارکسیسم را کنار گذاشتم. بیاد میآورم که یک عصر همراه با کمال حسینی که کتاب مارکسیستی پولیتسر را با او خوانده بودم و ابوالحسن نجفی که به سارتر ارادت داشت با تاکسی بجایی میرفتیم و بیهراس از راننده با حرارت در بارهی کتاب سارتر بحث میکردیم. سارتر، سیاستگریز نبود. برعکس، او از نویسنده میخواست که فرزند زمان و اجتماع خود باشد منتها این یک تعهد به وجدان فردی بود نه خط مشی یی حزبی. تا پیش از جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ ژان پل سارتر میان روشنفکران ایرانی محبوبیت زیادی داشت. جلال آلاحمد خود نمایشنامهی “دستهای آلوده” سارتر را بفارسی ترجمه کرد و جهانگیر افکاری کتاب “جنگ شکر در کوبا” را که نخست در روزنامهی کیهان درآمد و سپس بصورت کتابی مستقل. این کتاب مجموعهی مقالاتی بود که سارتر در سفر یک ماههاش همراه با سیمون دوبووار به کوبا پس از انقلاب در سال ۱۹۶۰ نوشته بود و در آن خبر از انقلابی بشردوستانه میداد. فراموش نکنیم که فیدل کاسترو در آغاز رسیدن بقدرت خود را “بشردوست” میخواند نه کمونیست. با این همه موضعگیری سارتر پس از جنگ شش روزهی اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ به نفع اسرائیل از دامنهی محبوبیت فلسفهاش در ایران و کشورهای عربی کاست و حتی باعث شد که بیوهی فرانتس فانون مقدمهی سارتر بر کتاب “دوزخیان زمین” را در چاپ جدید آن در فرانسه حذف کند. من در سارتر بیش از هر چیز دیدگاههای فلسفیاش چون نفی خدا و مسوولیت فردی را میپسندیدم. پدرم با وجود اینکه عمیقا مذهبی بود ولی ذهن جستجوگر را دوست داشت و مرا از خواندن کتب سارتر منع نمیکرد. حتی بیاد دارم وقتی تازه اگزیستانسیالیست شده بودم و عبدالعلی مصحف از بنیانگذاران “کانون علمی و تربیتی جهان اسلام” در اصفهان به خانهی ما آمده بود پدرم گذاشت من با مصحف در بارهی وجود خدا مناظره کنم. پس از انقلاب مصحف برای مدتی استاندار مازندران شد. اسلامیها برای پدرم احترام زیادی قائل بودند چون او علاوه بر اینکه پزشک حاذقی بود در بارهی برخی موضوعاتی که بهر دو حوزهی پزشکی و دین مربوط میشد چون “مضرات الکل” در کانون علمی و تربیتی جهان اسلام سخنرانی میکرد. این کانون سخنرانانی چون مطهری و مکارم شیرازی داشت. از خمینی نامهای در دست است که بتاریخ ۱۶ مهر ۱۳۴۹ از نجف به جلالالدین طاهری در اصفهان نوشته و او را ترغیب کرده بخاطر کسالتش نزد دکتر ابوتراب نفیسی رود و در همان جا ذکر میکند که خود نیز یکبار به مطب پدرم رفته است. (صحیفهی امام ، جلد دوم، صفحهی ۳۰۱، تهران ۱۳۷۸) با این همه، پدرم هرگز به روحانیت عقیده نداشت و آنها را غیرقابلاعتماد میدانست. مثلا پس از انقلاب وقتی که یکی از آخوندهای مشهور بالای منبر رفته و پای سوختهاش را درآورده به ملت نشان داده بود که این را شکنجهگران ساواک به سر او آوردهاند، پدرم میگفت: “میبینی آخوندک چه راحت دروغ میگوید! او خودش بمن گفته که در سهسالگی توی منقل کرسی افتاده و این سوختگی یادگار آن زمانست.” شاید بهمین خاطر بود که پدرم از علی شریعتی خوشش میآمد. شریعتی و مجاهدین خلق هر دو اسلام را بدون روحانیت میخواستند. برادر کوچکترم سعید نیز هوادار مجاهدین خلق بود ، بدست ساواک شاه شکنجه شد و دو سال در زندان قصر ماند و در زمان خمینی خود و همسرش فهیمه اخوت یکی تیرباران شد و دیگری ناپدید.
یکی از خویشاوندانم دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران در اواخر دههی چهل به زندان افتاد و همراه با یک همپروندهای دیگر بنام اشرف خراسانی بیرحمانه شکنجه شد. ساواک از ترس اینکه ممکن است اشرف در زندان بمیرد او را زودتر آزاد کرد. جرمش عضویت در “گروه العال” بود که در پایان مسابقهی فوتبال بین ایران و اسرائیل که در امجدیه برگزار شد تظاهرات براه انداخته و جمعیت را به سمت شرکت هوواپیمایی اسرائیلی العال در خیابان ویلا هدایت کرده و ساختمان آنرا با کوکتل مولوتف به آتش کشیدهاند. جالب اینجاست که در این گروه، عناصر مذهبی وابسته به “هیاتهای موتلفه” چون اسداله لاجوردی، عزت شاهی و امیر لشکری (که نبایست او را با داوود رحمانی رئیس زندان گوهردشت اشتباه کرد) با چپها چون اشرف خراسانی همکاری میکردند. برادر کوچکتر اشرف، جواد خراسانی همکلاسی من در دبستان نمونه بود. خویشاوند دیگرم سعید اخوت دانشجوی علوم اجتماعی چند سال بعد در رابطه با گروه “رازلیق” مورد تعقیب قرار گرفت و به افغانستان گریخت، مدتی در فلسطین به سر برد و در آستانهی انقلاب وقتی میخواست به وطن بازگردد ناپدید شد. من و عمویم محمد نفیسی دبیر دبیرستان در دهکدهی باد از شهرستان نطنز با سعید در تماس بودیم. من ۵۰۰۰ تومان از پول جایزهی هفت هزار تومانی را که بخاطر کتاب “راز کلمهها” از انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برده بودم بصورت حوالهی پستی برای سعید به افغانستان فرستادم. محمد پیش از خروج سعید در سال ۱۳۵۲ دستگیر شد و برای سه هفته مورد شکنجههای بیرحمانه قرار گرفت. او در آبان ۱۳۵۷ در آستانهی انقلاب از زندان آزاد شد و مانند من به سازمان پیکار پیوست. پدر سعید، حسن اخوت از کوشندگان جنبش کارگری و از “نیروی سوم” خلیل ملکی در اصفهان بود و توسط دولت مصدق به آمریکا فرستاده شد تا از اتحادیههای کارگری آن کشور دیدن کند که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ صورت گرفت و مجبور به بازگشت به وطن شد.
عمویم احمد نفیسی در خرداد ۱۳۴۱ شهردار تهران شد و همسرش نزهت نفیسی از اولین وکلای زن در مجلس شورای ملی. عمو احمد در مدت کوتاهی محبوبیت زیادی یافت و حتی بهنگام بازدید شارل دوگل از تهران مورد توجه او قرار گرفت. این به مذاق شاه خوش نیآمد. پس پاپوشی برای احمد نفیسی دوخت و پس از نوزده ماه او را از شهرداری تهران برکنار و برای مدت چهار سال به زندان دادگستری انداخت. من چند بار همراه با دخترش آذر به دیدن او به زندان دادگستری رفتم و او نقاشیهایی را که در آنجا کشیده بود بمن نشان داد و از شعرهایی که سروده بود برایم خواند. هیچ یادم نمیرود که روزنامهی توفیق پس از دستگیریش کاریکاتوری از او در صفحهی اول چاپ کرده بود بصورت بادکنکی که داشت بادش درمیرفت و در زیر و اطراف آن نوشته شده بود: “ن فیس فیس فیس فیس…” احمد نفیسی پس از آزادی دیگر به کار دولتی نپرداخت و با شکست تجربهی او، وسوسهی کار درون نظام موجود از خاندان ما فروکش کرد.
در نوزده بهمن ۱۳۴۹ جنبش سیاهکل آغاز شد و من هم مانند بسیاری از روشنفکران به چریکهای فدایی خلق و جنبش مسلحانه دل بستم. در آغاز دههی پنجاه بسیاری از هنرمندان و نویسندگان به زندان افتادند چون: سعید سلطانپور شاعر و بازیگر، محمد علی سپانلو شاعر، جعفر کوشآبادی شاعر، ناصر رحمانینژاد بازیگر، اکبر میرجانی بازیگر، فریدون تنکابنی نویسنده، حسن حسام داستاننویس، احمد محمود داستاننویس، علی اشرف درویشیان داستاننویس، محمود دولتآبادی داستاننویس، ناصر زراعتی داستاننویس، نعمت میرزازاده شاعر، هوشنگ گلشیری داستاننویس، رضا براهنی شاعر و منتقد، غلامحسین ساعدی داستاننویس، رضا علامهزاده فیلمساز، عباس سماکار فیلمساز، و علاوه بر آن کرامتاله دانشیان شاعر و فیلمساز و خسرو گلسرخی شاعر در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ تیرباران شدند و نویسندگانی چون حمید مومنی مترجم کتاب “دولت نادر شاه افشار” اثر دانولد رایگان و نویسندهی کتابهایی با نام مستعار م. بیدسرخی و مصطفی شعاعیان که در مجلهی “جهان نو” از او مقالاتی خوانده بودم در درگیری مسلحانه به قتل رسیدند. بیژن هیرمنپور مترجم نیز در رابطه با مسعود احمدزاده از رهبران چریکهای فدایی خلق و نویسندهی کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” دستگیر شد و در سال ۱۳۵۱ پس از شکنجههای بسیار یکسال به زندان افتاد. من این اصفهانی حاضرجواب را در سال ۱۹۸۳ در پاریس ملاقات کردم که با زنش شهین و پسرشان آرش زندگی میکرد. او کتاب نواری “فقر فلسفه” کارل مارکس را بمن داد. در آن زمان بخاطر فرسودگی شبکیه چشم دیگر نمیتوانستم با چشم خود کتاب بخوانم و بیژن هیرمنپور که از کودکی نابینا شده بود بمن نوید داد که هنگامیکه به آمریکا برسم میتوانم از کتابهای نواری کتابخانهی کنگرهی آمریکا برایگان استفاده کنم. او در دوران دانشجویی اش در دانشکده حقوق دانشگاه تهران با کمک مجید احمدزاده کتاب “منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” فردریک انگلس را بفارسی برگردانده بود.
من خود ناخواسته در جریان دگرگونی یکی از این روشنفکران و پیوستنش به چریکهای فدایی قرار گرفتم. یکبار در سال ۱۳۴۷ به آبادان رفتم سراغ یونس تراکمه که در جنگ اصفهان داستان مینوشت و گاهی پیش دائیش به آبادان میرفت. در آنجا نشریهای در میآمد بنام “ویژهی هنر وادبیات جنوب” زیر نظر ناصر تقوایی داستاننویس که در آن نسیم خاکسار داستاننویس، منصور خاکسار شاعر، نظام رکنی شاعر، پرویز زاهدی داستاننویس، عدنان غریفی داستاننویس کافیه جلیلیان شاعر و بسیاری دیگر قلم میزدند و از من هم یکی دو بار شعر چاپ کرده بود. جو آنجا حسابی سیاسی بود. با نظام رکنی شاعر دوست شدم که در آغاز دههی پنجاه به زندان افتاد و هنگامیکه برای ملاقات برادرم سعید به زندان قصر میرفتم زن نظام را میدیدم که به دیدار همسرش میآمد. آن زمان، نسیم و منصور خاکسار هر دو زندان بودند و من موفق به دیدارشان نشدم. از یاران محفل آبادان پسر بلندبالایی بود کمسنوسال چون من بنام مجید پیرزاده جهرمی که بحثهای فلسفی میکرد و مرا بیاد ابوالحسن نجفی میانداخت. سالها بعد یکبار که داشتم با پسرعمویم جعفر در خیابان شاهرضای تهران راه میرفتم به او برخوردم. آنها یکدیگر را میشناختند چون هر دو به دانشگاه صنعتی آریامهر میرفتند. آنزمان من یک مارکسیست هوادار چریکهای فدایی شده بودم و دلم نمیخواست هویت تازهی خود را برای مجید که فکر میکردم هنوز در عوالم ادبی سابق است رو کنم. دو هفته بیشتر نگذشت که در شش بهمن ۱۳۵۴ در روزنامهها خبر درگیری و کشته شدن پنج تن از چریکهای فدایی خلق را در محلهی مارالان تبریز را خواندم که مجید پیرزاده جهرمی هم یکی از آنها بود.
ادامه دارد