ژان رُپِر «تبعید» در سه متن

ژان رُپِر

«تبعید» در سه متن

 

(اوید، ویکتور هوگو، محمود درویش)

مترجم‌: فواد روستائی

برگرفته از تارنمای رادیوی فرانسوی «فرانس کولتور”

اوید

«اُوید»(١) یکی از بزرگ‌ترین شاعران دوران باستان است که در سال ۴٣ پیش از میلاد مسیح پای به جهان ما نهاد و زاده‌شدن امپراتوری روم را به‌چشم خویش دید. «دگردیسی‌ها»(٢)،یکی از مهم‌ترین سروده‌های اش، چایگاه او به عنوان یکی از بزرگ‌ترین شاعران جهان را تثبیت‌کرده‌است. به‌رغم آن‌که دلایل تبعید او هنوز هم روشن و قطعی نیست، در این نیز تردیدی نیست که صاعقه خشمِ امپراتور به خاطرِ کتابِ «هنرعشق‌بازی»(٣) بر سر او فرود‌آمده است. اثری که قانون مجازاتِ «زِنا» را که امپراتور «اُگوستوس» [گایوس یولیوس سزار آگوستوس]، مدافع عفّتِ عمومی، وضع‌کرده بود به‌سُخره می‌گیرد. در سال ٩ میلادی «اُوید» راه تبعید را در پیش می‌گیرد و در «تومیس»(«کُنستانتا»ی امروز در رومانی) سکنی می‌گزیند. در این شهر است که «اُوید» آثاری چون «تریست‌ها»(۴) و مجموعه‌ی نامه‌های موسوم به «پونتیک‌ها»(۵) را می‌نویسد. آثاری که در آن عُسرت خویش در تبعید و دلتنگی‌ها و حسرت‌هایش  در دوری از «رُم» را بیان‌می‌کند.

نویسنده‌ی تبعیدی ما منظومه‌ی «تریست‌ها» را با خطابه‌ای این‌چنین غَرّا اغازمی‌کند:

“ای کتاب من! تو به رُم خواهی رفت. آری، تو به رُم خواهی رفت امّا بی من به رُم خواهی رفت؛ حاشا که کم‌ترین حسادتی در در کار باشد؛ ولی افسوس! افسوس و دریغ که خداوندگار تو را رخصتِ رفتن بدان‌جا نیست. رهسپار سفر شو، امّا بی تشریفاتی پرشکوه و جلال، بدان سان که کتابِ نویسنده‌ای در تبعید را درخور است. ای کتابِ بخت‌برگشته! کاش تذهیب تو درخورِ زمانه‌ای باشد که در آن به‌سرمی‌بریم. تو را از پوشیدن تن‌پوشی از تیماجی به‌رنگ ارغوان اکیداً برحذر می‌دارم. این‌چنین درخشش و تابندگی با موسمِ سوک و اشک سازگار نیست.”

در ماه نوامبر سال ٢٠٠٨ ، خانم «ماری داری‌یوسِک»(۶) نویسنده و مترجم آثارِ «اُوید» در یک برنامه‌ی رادیویی  چنین گفت: “«اُوید» در «تریست‌ها» از دنیا بریده و در خود خلوت‌گزیده و در انزوا فرورفته است. این گونه‌ای از «غیابِ از خویشتنِ خویش» است که برای من وضع یا حالتی از نوشتن است. «اوید» خویشتن را از هرآن چه بوده است تهی می‌کند. برای «اُوید» چیزی جز حرکتِ نوشتن یرجای نمی‌ماند. این کتاب به‌این ترتیب کتابی است که خود در ایستائیِ خاصِ خویش مشارکت می‌کند و از این منظر بسیار مدرن است.”

ویکتور هوگو، تبعیدیِ راضی از تبعید

ویکتور هوگو در سال ١٨۴٣ در پی حادثه‌ای که به مرگ دخترش «لِئوپولدین» منجر شد، برای مدّتی نوشتن را به‌کناری می‌نهد تا به سیاست بپردازد. او که از دیرباز نویسنده‌ای متعّهد بود در این برهه آرمان‌هائی را که در آثار خود از آن دفاع کرده‌ بود در سپهر سیاست در بوته‌ی آزمایش‌می‌نهد. در سال ١٨۴٨، ابتدا به عنوان شهردار منطقه‌ی هشتم از مناطق بیست‌گانه‌ی پاریس و در پی آن به عنوان نماینده مجلس در «جمهوری دوم فرانسه» انتخاب می‌شود. پس از آغاز کار مجلس ملی قانون‌گذاری، در سال ١٨۴٩ به ایراد یک سخن‌رانی زیرِ عنوان «نابودکردن فقر” دست‌می‌زند. باوجود این، ویکتور هوگو که در سال ١٨۴٨ از نامزدی «لویی- ناپُلِئون بُناپارت» برای ریاست جمهوری پشتیبانی کرده بود امروز او را در قامت و ردایِ یک خودکامه می‌بیند. در ماه ژوئیّه‌ی ١٨۵۶ فریاد سرمی‌دهد‌‌: “شگفتا! پس از «اوگوستوس» ، «اوگوستولوس»(٧) [اگوستوس نخستین امپراتور و اوگوستولوس که به معنای اُگوستوس کوجک هم هست آخرین امپراتور امپراتوری «رُم» غربی است]! شگفتا، چون ما«ناپُلِئون کبیر» داشته‌ایم باید «ناپُلِئونِ صغیر» هم داشته باشیم!”

در دسامبر ١٨۵١ زمانی که «لویی- ناپُلِئون بُناپارت» خود را امپراتور فرانسه اعلام می‌کند، ویکتور هوگو تلاش ‌می‌کند توده‌های پاریس را علیه او به شورش وادارَد. تلاشی که ناکام می‌مانَد. هوگو ابتدا به بروکسل می‌گریزد و سپس در جزایر انگلیسی- نرماندی «جرزه»(٨) و «گِرنزِه»(٩) تن به تبعید می‌دهد.

این نکته معروف و مشهور است که ویکتور هوگو دوران تبعید خویش را به نسبت خوش زیسته است. از دیگر سو باید توجه داشت که در همان تبعید است که نوشتن را  از سرمی‌گیرد: “تبعید مرا تنها از فرانسه جدا نکرده است، من را به‌تقریب از زمین جاکن کرده است و در لحظه‌هائی چنین به نظرم می‌رسد که آن زندگی والا و بلندِ دیگر را زندگی  می‌کنم.”

ویکتور هوگو در سال ١٨٧٠ در پی اعلام جمهوری به فرانسه باز می‌گردد. پیروزمندانه و به عنوان تجسّم و تبلّور مقاومت در برابر «امپراتوری دوم» فرانسه مورد استقبال قرار می‌گیرد. پنج سال بعد، در سال ١٨٧۵متنی زیر عنوان «تبعید چیست؟» را در کتابِ « کردارها و گفتارها» منتشر کرد که در آن به توصیف تبعیدی‌ای می‌پردازد که در مبارزه و تقابل با خودکامگان و مستبدانی “متوّسِل به منطق، تام و تمام و نفرت‌انگیز” به ” چنان به ظلماتی پرتاب شده که برای او چیزی جز آفتاب نمانده ” است‌:ِ تبعید «برهنگی قانون» است. هیچ چیز وحشتناک‌تر از این نیست. برای کی؟ برای تبعیدی؟ نه. برای آن‌که تبعید را تحمیل می‌کند. زجر و شکنجه کمانه می‌کند و جلاد را نشانه می‌گیرد. […] این قَدَرقُدرَتانِ از راه رسیده به هر ترفندی که متوسِّل شوند، تبعیدی در کُنه وجود خویش برابرشان خواهد ایستاد. تنها سطح و رویه‌ی یقین از آنِ تبعیدکنندگان است. ژرفنا و کُنه آن به اندیشمندان تعلّق دارد. شما انسانی را تبعید می‌کنید. بادا! پس از آن چه؟ شما می‌توانید درختی را از زمین ریشه‌کن کنید، نمی‌توانید روز را از آسمان جداکنید؟ فردا، سپیده‌دمی دیگر. با همه‌ی این‌ها، باید در ارتباط با این تبعیدکنندگان عدالت را رعایت کرد؛ اینان منطقی‌اند، هیچ کم‌ندارند، نفرت‌انگیز و مشمئزکننده‌اند. به اهداف خود خواهند رسید؟ شاهد موفقّیت را درآغوش خواهند کشید؟ شاید. انسانی آن چنان ویران که جز شرف خود دیگر چیزی ندارد، آن چنان بی‌برگ ونوا که جز وجدان خویش چیزی ندارد، آن‌چنان تنها و منزوی که در کنار خود جز عدالت همراهی ندارد، آن‌چنان انکارشده که همگامی جز حقیقت ندارد، آن‌چنان پرتاب شده به قعر سیاهی‌ها که جز آفتاب چیزی برای‌ او برجای نمانده است. تماشا کنید خوب! تبعیدی انسانی از این دست است.

«ژان مُورِل»، استاد فلسفه در دانشگاه سوربن در پاریس، در ٢٠١١ در یک برنامه‌ی رادیویی می‌گوید ویکتور هوگو در این متنِ سال ١٨٧۵  به تفکّر و تأمّل در ماجرای تبعید خود نشسته‌است. دورانی است که تمامی پسرانش را از دست داده  است. از تبعید بازگشته و در فرانسه است. هدف این متن بیان گونه‌ای فلسفه و نظام‌اندیشگی تبعید است: تبعیدی‌ام، پس هستم. این «وجود» یا «بودن» با این گزاره‌ی شگفت‌انگیز یعنی “تبعید برهنگی قانون است” بیان‌می‌شود.  این بدان معناست که آفریننده‌ و نویسنده‌ی بزرگِ به‌رسمیّت شناخته شدهی ما، در تبعید به «طبیعت عریان انسانی خود» باز می‌گردد [تهی ازهمه چیز جز از شرافت، حقیقت و وجدان خود].

ویکتور هوگو در سال ١٨٧٧ شعری زیر عنوان «تبعیدیِ برخوردار از رضایت» را در مجموعه‌ی «هنرِ پدربزرگ بودن»(١٠) منتشر می‌کند. گزیده‌ای از آن شعر:

“…و امّا من از سایه‌ی جنگل‌های انبوه و تیره سرپناهی خواهم ساخت.

آه! بینوایان را خیل خیل از چه فاصله‌ی نزدیکی به چشمِ خویش دیدم،

فریادها، رویاروئی‌ها، هتکِ حُرمت از سرهای بس محترم،

پرشمار  بزدلانی که در اغتشاش‌های مدنی به بزرگی رسیده‌اند،

قاضیانی که خود  می‌بایست مورد قضاوت قرارگیرند، کشیشانی شرور،

در خدمت و در خیانت به خدا، موعظه‌کردن چیزی، عمل‌کردن خلاف همان جیز،

من بدان حدّ زشتی دیدم که زیبائی‌های‌مان نشان‌می‌دهند،

در «خیر» ما «شرّ»، در «راستین» ما «ساختگی»

و «نیستی» در گذر از زیرِ تاقِ‌‌ِنصرت‌های ما،

مردمی پرشمار دیدم،آن که زخم‌می‌زند، آن که می‌گریزد، آن که تسلیم می‌شود،

رغمارغمِ پیری، ناتوانی و شکست، زین پس شادی من

رؤیادیدنی بی‌جنب‌وجوش در مکانی تاریک است؛

آن‌جا، خون‌چکان، سر در جِیبِ تفکّر فروخواهم‌برد؛ و حتّی آن‌گاه که خدائی

برای بازگشت به شهرها به من شِکوه، جوانی، عشق، توان و پیروری ارزانی دارد،

من داشتن کُنجی محقّر در جنگل را خوب و درخورِ خویش می‌دانم،

چرا که به تن‌دادن به آن پیشنهاد چندان اطمینان ندارم.”

باوجود این، هرچند که نویسنده همواره از تبعید و شرایط آن ابراز رضایت ‌می‌کند، از خلال اشعارش کمبود و جای خالی وطن را می‌توان دریافت. «شعر تبعید» که در سال ١٨٨١ در مجموعه‌ی «بادهای چهار گانه‌ی روح» (١١) منتشر شده نمونه‌ای از این شعرها و شاهدی بر این مدعاست:ی از این ‌ای‌ا

وطنم!

ای‌کاش می‌توانستم

درختان بادام و  یاس‌های تو را  دوباره بینم

و بر علف‌زارهای گل‌آذینِ تو  گام‌بگذارم،

افسوس!

 

پدرم!

مادرم!

ای‌کاش می‌توانستم

بر سنگِ گورِ شما بوسه‌زنم

افسوس!

 

برادرم «اَبِل»!

برادرم «اُژِن»!

ای‌کاش می‌توانستم

در تابوتی سرد که شما را تنگ دربرگرفته است

به‌نجوا با شما ‌سخن بگویم

افسوس!

 

کبوتر من!

و تو، مادرم، که پرواز کرده‌ای

ای‌کاش می‌توانستم

در برابر گورت زانو زنم

افسوس!

 

آه! چه‌سان دستانم را

به سویِ  تک‌ستاره‌ای به آسمان دراز می‌کنم!

آه! چه‌سان بر خاک

بوسه می‌زنم!

افسوس!

ای مردگان!

مردگانی که دور از شما بر شما گریسته‌ام

از دریاهائی سیاه، به صدای ناقوس‌ها گوش می‌سپارم؛

سرِ گریز دارم، امّا پای‌درجای مانده‌ام،

افسوس!

 

لیک سرنوشت نیز، که سر در سایه نهان‌کرده،

گر با شمارش گام‌های من ،

این رهرو ِ پیر را از پای افتاده می‌داند،

در خیالِی باطل است.

محمود درویش یا تبعیدِ جاودان

محمود درویش شاعر فلسطینی همروزگار ما را اغلب سخن‌گوی آرمان، آمال و آرزوهای فلسطینیان دانسته‌اند.  درویش که در سال ١٩۴١ در  فلسطین تحتِ قیمومتِ انگلیس زاده شده یکی از برزگ‌ترین شاعران تبعید و تنهائی است. در ١٩۴٨ – زمانی که هفت‌سال بیش‌تر ندارد- مجبور به تن دردادن به تبعید می‌شود. در این تاریخ، پس از تشکیل کشور اسرائیل، خانواده‌اش به لبنان می‌گریزند و یک‌سال بعد به اسرائیل بازمی‌گردند. از این به بعد برای مدتّی زندگی محمود در کنار خانواده یک زندگی مخفیِ و توأم با ترسِ از  لو رفتن است.

محمود درویش در پایان دوران تحصیل  در دبیرستان به انتشار اشعار و مقالاتی با محتوای سیاسی و متعهد دست‌می‌زند که برای او مشکلاتی متعدد به وجود می‌آوَرَد. در سال ١٩۶۴، شعر «هویّت» ازمجموعه‌ی شعری «برگ‌های زیتون» از شهرتی بین‌المللی برخورد می‌شود و مرزهای فلسطین را درمی‌نوردَد. امّا انتشار این اشعار و مقالات که از نظر دادگستری اسرائیل بیش از حدّ خطرناک تلقّی می شود درویش را به ترک این کشور و  سکنی‌گزیدن در مسکو، قاهره و بیروت وادار ‌می‌کند.

به گفته‌ی «فاروق مَردَم- بِی»، ناشر اشعار محمود درویش در  انتشارات فرانسوی «اکت سود»(١٢)، ” خوشبختانه درویش در سال‌های نخست دهه‌ی هفتاد سده‌ی بیستم که در بیروت و قاهره مستقر شد به موفقیّت‌های نخستینِ  خویش بسنده ودل خوش‌نکرد. شگردِ درویش شگردی است که اندک‌شماری از شاعران از آنِ خودکرده‌اند. هر بار که مجموعه‌ی شعری را به پایان می‌رسانَد با احساس نارضائی از حاصل کار درگیر و در نتیجه تشنه و مشتاق به‌پیش رفتن هرچه بیش‌تر است. دقیقاً همین خصلت است که به شاعر اجازه می‌دهد به جایگاهی دست‌یابد که ما در این سال‌ها برای او قائل‌ بوده‌ایم. به دیگر سخن توانائی این شاعر در آین است که به ژرفنای هرچیز برسد، دلبستگی خویش به سرزمین مادری‌اش را بیان کند و همواره پرسش از چیستی شعر را نیزدر مدِّ نظر و پیشِ رو داشته یاشد…”در سال ١٩٨٢ در پی بمباران بیروت توسّطِ اسرائیل، درویش بار دیگر خود را ابتدا به قاهره و سپس به تونس و سرانجام به پاریس تبعید می‌کند.محمود درویش مدّتی عضو سازمان آزادیبخش فلسطین و افزون بر آن بنیانگذار نشریه‌ی «الکرمِل»- یکی از نشریات ادبی مهمِ عربی- نیز بود.

بدیهی و آشکار است که فلسطین و همراه با آن درونمایه‌ی تبعید در کانونِ آثار این «ریشه‌کن‌شده‌ی ابدی» قراردارد. «تبعیدِ از نو آغاز شده» که در سال ٢٠١٣ در فرانسه توسّطِ انتشارات «اکت سود» منتشر شد نمونه‌ی بارز  اینگونه کارهای اوست. این کتاب محموعه‌ای از  قطعات نثر است که درویش در پی امضای توافق‌های اسلو میان سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل در سال  ١٩٩٣ و بازگشت به زادگاه به‌رشته‌ی تحریر درآورده است. گزیده‌ای از آن متن‌:

نمی‌دام، به‌راستی نمی‌دانم که نزدیک‌شدن به مکانِ نام و نشان مبیِّن چه اهمیّتی است چرا که ابهامی که مرزِ میانِ دوگانه‌ها- شب و روز، تبعید و  [زیستن در] وطن، شعر و نثر- را دربرمی‌گیرد در آنِ واحد در اوج فشردگی و شفافیّتی است که می‌تواند باشد. امّا حُسن این امر در «این‌جا» و «اکنون» در توانائیِ آن در در  فراهم‌کردن امکانِ نثار دشنامی دوستانه و خودمانی به تبعید و فروکاستن آن به پرسیدن این پرسش از خویش است که آیا این دورانِ گذار  [تبعید] تنها گسستی میان رفتن به تبعید و بازگشت به زادگاه است؟ هریک از ما نیازمند تمرین و ممارستی روزانه برای رهاکردن تدریجی خویش از سایه‌ی سنگین معانی (حس‌ها) به‌گاه جابه‌جائی گهگاهی آن‌ها و نیز رهاکردن خویش از مقایسه‌های بیهوده و بی‌فایده برای زندگی پرتلاطم خویش است. دوگانگی‌هائی که در وجود ما جا خوش می‌کنند از چنان دقّت و  ظرافتی برخوردار نیستند که رسیدن به تعریفی از خلاف یا متضاد خود را ممکن سازند. در «این‌جا» بودن به‌معنای آن نیست که من در «آن‌جا» نیستم؛ در «آن‌جا» نبودن من هم به‌معنای در «این‌جا» بودن من نیست. هرکس به این نیاز دارد که مطمئن شود که صاحب‌اختیار  حواسِ پنجگانه‌ی خویش است و پنج حسِّ او بدان سان که شایسته است بی‌واسطه و بی‌میانجیی کار خود را انجام می‌دهند. جمع نیز نیازمند سازمان‌دهیِ مجدد تنهائی و شلوغی و ازدحام خویش و آموختن وجه تمایز  و تفاوت میان امرِعمومی و امرخصوصی است. هدف تمامی این کوشش‌ها از قوّه به فعل‌درآوردنِ مبارزه به منظور ورود به وضعیّتِ عادی و به‌هنجار است. زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم که آیا زمان شفایافتن از تصویر قالبیِ زخم واردشده  بر پیکر «من»، زخمی که خود از خود فاصله گرفته ، فرانرسیده است؟

پانوشت‌ها:‌

۱-Ovide (Publius Ovidius Naso)

۲- Les Métamorphoses

۳- L”Art d’aimer

۴- Les Tristes

۵- Les Pontiques

۶- Marie Darrieussecq

۷- Aggustule

۸- Jersey

۹- Guernesey

۱۰- L’Art d’être grand-père

۱۱- Quatre vents de l’esprit

۱۲- Actes Sud

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹