دکتر محمد عابد الجابرى؛ حجاب از دیدگاهى دیگر
دکتر محمد عابد الجابرى؛
حجاب از دیدگاهى دیگر
ترجمه محمد جواهرکلام
۱) حجاب بخشى از معهودِ عرب قبل از اسلام، و یعنى از عادتهاى اجتماعى اعراب شمرده مىشد، و قرآن به زبان آنان و در چارچوب همان معهود فرود آمد تا بتوانند آن را بفهمند و به دستورهایش عمل کنند.
۲) این معهود عرب با معهود روزگار ما تفاوت بسیار دارد، و قرآن خطابى است به همه مردمان و در همه زمانها و مکانها، از جمله عصر ما و شرایطى که امروزه در آن زندگى مىکنیم.
این است آن تناقضى که مجتهدان عصر ما باید آن را به صورتى حل کنند که تجدد را درون سنت، و سنت را درون تجدد جارى سازد. مىگوئیم سنت درون تجدد، زیرا به امر اجتهادى درون اسلام مىاندیشیم، بنا براین آن که خارج از اسلام است یا با آن پیوندى ندارد، این خطاب متوجهش نیست.
نخست باید در مورد «معهود عرب» در زمان پیامبر، به خصوص در ارتباط با امر حجاب، توضیح دهیم.
جامعه جزیره العرب پیش از اسلام جامعهاى مردسالار بود، و مرد در همه شؤون حکمروایى داشت. اگر زنى اعتبارى کسب مىکرد، این اعتبار غالبا بواسطه منزلت پدر، شوهر یا فرزندان آن زن یا قبیلهاش بود. و وضع خود زن تابعى از وضع شوهر او (=بَعل) بود. (و از این رو شوهر زن را «بَعل» مىخواندند که مالک و ارباب زن بود (لسان العرب). و بَعل از بتهاى معروف اعراب در دوران جاهلیت بود.) همچنان که بنده نمىتوانست از نظر لباس یا وضع ظاهرى شبیه آقایش باشد، کنیز نیز نمىتوانست مانند بانوی خود باشد. و در جزیره العرب مردان یا آقا بودند یا برده، و زنان یا آزاده بودند یا کنیز.
و آشکار است که «وأد»ِ دختران (یعنى زنده به گور کردن دختر هنگام تولد، از بیم ننگ) جزو معهود اعراب شمرده مىشد. و مقصود از ننگ همانا ایجاد شدن رابطه جنسى (زنا) ست بین زن و مردى که شوهر او نیست. با این همه زنا تا ظهور اسلام در میان اعراب رایج بود. مفسران مىگویند که طائف و یثرب (مدینه) خانههایى براى فواحش داشتند و این خانهها براى اینکه از سایر خانهها مشخص شوند، به در خود پرچمهاى سفید مىآویختند. و همین نشان مىداد که زنا فى نفسه زشت و مردود شمرده نمىشد و عموما این تنها زن نبود که در خطر زنا قرار داشت، و تنها «زنان گمراه» نبودند که زناى فاحش آنها مورد قبول قرار مىگرفت، بلکه زناى کنیزکان، زنان بیگانه غیرعرب و زنان غیرمسلمان نیز مشکلى بر نمىانگیخت. ترس از زنا تنها محدود به آزادْزنان بود، و این زنان کسانى بودند که با مردان آزاد، یعنى کسانى که نسبشان در قبیله معروف بود، پیوند خونى داشتند. براى حفظ (و حَصن) این زنان ناگزیر شدند آنها را به شکلى از اشکال در حجاب بگذارند و سر برهنگى (یا بىحجابى) را مختص کنیزکان بدانند تا این گروه اخیر از زنان آزاده متمایز گردند. این پدیده اجتماعى در کشورهاى دیگر نیز جارى بود، ولى آنچه منظور ماست، وجود این پدیده در جزیره العرب است.
توجیه اجتماعى و اخلاقى که با آن این نوع مبارزه با زنا را توجیه مىکردند، حفظ انساب از آمیزش بود. اینجا زنا به خودى خود مذموم نبود، بلکه از این حیث مذموم بود که به اختلاط انساب مىانجامید. از این رو زنا با زنان غیر آزاد عرب، مباح بود، زیرا به اختلاط انساب منجر نمىشد. ابن الزنا (حرامزاده) نسبى نداشت. آنچه این عدم آمیزش انساب را توجیه مىکرد، کوشش براى حفظ پیوند میان اعضاى قبیله بود. و معروف بود که قبیله نمىتوانست از خود دفاع کند و بر منزلت رفیعى دست یابد مگر وقتى که نسبش پاک باشد. در این حالت اخیر دفاع هر یک از اعضاى قبیله دفاع از خود و مادر و برادر و خواهرش شمرده مىشد… و فرد واحد خارج از قبیله خویش هویتى نداشت، و قبیلهاش هویتش بود، و دفاع او از آن دفاع از هویتش بود. بنا براین تحصین زنان قبیله تحصین قبیله بود، و منحصر کردن سر برهنگى به زنان کنیز هدفش در تحلیل نهایى چیزى جز حفظ خلوص و مناعت و نیروى قبیله / هویت نبود.
با اینکه اسلام این تصور غلط را محکوم کرد ــ تصور مغلوطى که مرجعیت خود را در شعارى مىیابد که قرآن بارها آن را محکوم کرده، و آن اینکه: انا وجدنا آبائنا على امه و انا على آثارهم مهتدون (زخرف، آیه ۲۲) (ما پدران خود را بر راهى یافتیم و ما هم بر آن راه روانیم)، و با اینکه قرآن براى رهایى از بندگى درهاى بسیارى گشود ــ از قبیل کفارههایى که بر «آزادسازى بنده» والخ دلالت مىکرد، و با اینکه در تکلیف به واجبات شرعى و امور مترتب بر آن، مساوات بین افراد، از زن و مرد را مقرر مىداشت، و همه اعتبار فرد را به تقوا منحصر مىکرد، و تقوا عبارت از رفتار درست و برخوردارى از مکارم اخلاقى بود، و فرمود: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائلا لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقاکم ان الله علیم خبیر» (حجرات، آیه ۱۳) والخ، آرى، با همه اینها آسان نبود که معهود عرب هنگام پیامبرى محمد (ص) و پس از آن، بکلى ریشه کن شود، زیرا چنین معهودى تنها به میراث فرهنگى مربوط نبود، بلکه با اوضاع اجتماعى و اقتصادى و فرهنگىاى پیوند داشت که آن معهود را هر لحظه جان بیشترى مىداد. همین معهود عرب بود که سبب مىشد گاهى عمر بن الخطاب ــ که در بسیارى موارد که پیامبر در مورد آنها با صحابه مشورت مىکرد، نظر درست را عمر ارائه مىداد ــ تحت تأثیر آن میراث فرهنگى، یا آن «معهود عرب» رفتار کند، بدین معنى که از او روایت مىشد چون با کنیزى محجبه رو به رو مىشد، در مقام ناسزا به او مىگفت: «القى عنک الخمار یا ذَقَار» (اى بد بو، حجابت را بردار.)
از آنجا که مفسران و فقها، در تمام عصور اسلامى و تا به روزگار ما (مگر در موارد اندکى)، معانى قرآن را به آن «معهود عرب» نسبت مىدهند، و جز تعدادى اندک، اکثرا ارزشى براى حقیقت تاریخى بعدى قائل نیستند ــ این حقیقت که بسیارى از آن «معهود عرب» در روزگار ما به سبب دگرگونى جوامع عربى و اسلامى و جهان به طور کلى، دیگر قابل اجرا نیست ــ بنا براین در مورد حجاب نظریاتى ابراز داشتهاند که در آنها به مرجعیت «معهود عرب» قبل از اسلام، چونان معهودى جاودانى، به جاودانگى قرآن، نظر داشتهاند، چندانکه آن معهود به تنهایى مىتواند احکام دینى را تفسیر کند و نمىتوان از چارچوب آن خارج شد و در آن چون و چرا کرد. مثلا موارد زیر نشان مىدهند که موضوع مورد بحث میان فقها چقدر تحت تأثیر عادات عرب و اخلاقیات آنها قبل از اسلام بوده است :
در موضوع حجاب گفتهاند که نگاه مرد به زن چهارگونه است: نگاهش به همسرش و کنیزش، که حلال است، از فرق سر تا نوک پا، شهوانى باشد یا غیر شهوانى. اما نگاه مرد به بستگان محرمش، مرد مىتواند به مواضع زینت ظاهرى و باطنى آنها نگاه کند. برخى فقها دسته نخست را تنها به لباس منحصر کردهاند، و دسته دوم را به سر و مو و گردن و سینه و بازو و ساعد و کف و ساق و پا و صورت. و گفتهاند، همچنانکه نگاه مُجاز است، مَس (لمس) نیز مجاز است. اما نگاه مرد به زنان دیگر و مدبرات و مادران پسران (زنانى که مىماند نگاه به زنان بیگانه (جز غیر محارم و کنیزکان)، بعضى فقها نگاه به جاى زینت ظاهرى آنان، چون سرمه و انگشتر و الخ را جایز دانستهاند، و نگاه به سایر نقاط بدن، از جمله چهره را جایز نمىدانند، و دلیلش را «ترس از وسوسه» ذکر مىکنند که چهره زن بیش از اعضاى دیگر او وسوسهانگیز است. برخى دیگر از فقها معتقدند که وسوسه تنها به چهره زن محدود نیست، بلکه نگاه به لباسهاى او هم وسوسهانگیز است. برعکس این گروه، فقهاى دیگر نگاه به چهره و بازوان او را مجاز دانستهاند، زیرا در پختن نان و شستن لباس زن ناگزیر است بازوان خود را بیرون اندازد. همچنین نگاه به عارض زن نیز مُجاز است، زیرا عارضش در گفتگو با مردان دیده مىشود. آنها همه این قسمتها را مجاز دانستهاند، مشروط بر اینکه نگاه از روى شهوت نباشد. و اگر مرد بداند که اگر نگاه کند، هوس مىکند، بنا براین مجاز نیست به هیچ جایى از زن نگاه کند. و در باره نگاه شهوانى به زن گفتهاند که این نگاه جز هنگام ضرورت جایز نیست، و آن هنگامى است که مرد به شهادت علیه زن فرا خوانده شود، یا حاکمى باشد که (باید) به زن نگاه کند تا بر اساس اقرار او یا شهادت شهود دال بر شناختن او حکم کند. در این صورت ناگزیر از این دیدگاه به زن نگاه مىکند.
از آنچه گذشت، چنین بر مىآید که نقطه عزیمت آراى فقها در مورد حجاب و عورت این بوده که زن موضوع شهوت و وسوسه مرد است و از این رو باید از چشم او پوشیده بماند. این در حالى است که زن مىتواند به رغم این، واز جمله حجاب، مرد را وسوسه کند. چه بسیار زن محجبهاى که مىتواند بیش از هر زن غیرمحجبه شهوت مرد را برانگیزد. همچنان که فقها مرد را به عنوان عامل شهوت زن فراموش کردهاند، و آن اینکه مرد مىتواند، با نگاه و چهره و عضلاتش، غریزه شهوت را در زن بیدار کند. بیدار شدن شهوت در مرد بدون زن، و بیدار شدن شهوت در زن بدون مرد میسر نیست، مگر در مورد منحرفان جنسى. و تا وقتى که موضوع نزد فقها به مقدمات امر ممنوع (مقدمات زنا)ــ بر حسب تعبیرشان ــ مربوط مىشود، پس چرا سعى نکنیم میان زن و مرد از نظر پوشش (حجاب)، مساوات برقرار کنیم، آن هم تا وقتى این محظور جز با در کنار هم قرار گرفتن آنان ضرورت نمىیابد؟ چرا فقها در مورد حجاب، نقطه عزیمت خود را براین گفته خداوند نگذارند که فرمود: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فُروجهم ذلک ازکى لهم ان الله خبیر بما یصنعون، و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن…» (توبه، آیه ۳۰ – بگو به مؤمنان ) به ویژه که خطاب الهى در آیه نخست متوجه مرد است، و سپس متوجه زن، و از آنها مىخواهد که چشم خود را بپوشانند؟
پاسخ اجتماعى تاریخى این سؤال این است که بى حجاب بودن آزادزنان در معهود عرب مطرح نبود، زیرا آزادزنان جایشان در خانه بود، و نیازى نبود که براى کار کردن ــ هر کارى ــ از خانه بیرون بیایند، و این مهم را کنیزان برایشان انجام مىدادند. چون اگر معهود عرب بر کار زن و بى حجابى او استوار بود، فقها براى قانونمند کردن حجاب اجتهاد نمىکردند. ما آنها را سرزنش نمىکنیم، زیرا به مسأله حجاب تا آنجایى پرداختهاند که چارچوب زمانهشان اجازه مىداد. ولى آیا شایسته است ما که در عصرى کاملا مختلف زندگى مىکنیم، اندیشه مان در شرع خداوند را که ناظر به زمان و مکان معینى نیست، در همان دایرهاى محدود کنیم که چارچوب اندیشه در عصور کهن را تشکیل مىداد؟
پرسشى است که به پژوهشى مفصل، مبتنى بر آیات حجاب در قرآن، نیاز دارد.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹