بهروز شیدا؛ شلیک شکستها از سنگرهای تاریکی
بهروز شیدا؛
شلیک شکستها از سنگرهای تاریکی
گذری از رمان زندهگی پس از مرگ، نوشتهی عبدالرزاق گورنه
رمان زندهگی پس از مرگ، نوشتهی عبدالرزاق گورنه، بیش از هرچیز از رنج و زخمِ تکهای از قارهی آفریقا در جنگ جهانیی اول سخن میگوید.
در جستاری که پیش رو دارید از درندهخوییها و ترسها و تسلیمها و بیپناهیها در زندهگی پس از مرگ میگذریم. ردِ رنج و زخمِ قدرت بر تن و جان مستعمرهنشینان در گوشهای از آفریقا را بهکوتاهیمیخوانیم.
خلاصهای از زندهگی پس از مرگ را بخوانیم.
۱
اوایل قرن بیستم میلادی است. در گوشهای از سواحل سواحیلی، در تانزانیای کنونی، خلیفه، مردی جوان، که پدری هندی و مادری آفریقایی دارد، یازده سال است در بانک کوچکی کار میکند. او در مقابل رشوهای برای تاجری، امور بیاشارا، امکان مالی فراهم میکند. آنگاه در تجارتخانهی او بهعنوان کتابدار استخدام میشود. پدر و مادر خلیفه در اثر ابتلا به بیماریی مالاریا فوت میکنند. خلیفه با خواهرزادهی امور بیاشارا، عشا فوادی، ازدواج میکند. سال ۱۹۰۷ است. چندی بعد آمور بیاشارا فوت میکند و پسرش ناصُر ادارهی تجارتخانهی او را برعهده میگیرد.
مردی جوان، الیاس، که در کودکی توسط سربازان آلمانی از پدر و مادرش دزدیده شده است، پس از سالها توسط یک افسر آلمانی نجات پیدا میکند، به روستای خود بازمیگردد، بهیاریی همان افسری که او را نجات داده است در یک مزرعهی سیسال کاری پیدا میکند و به دوست صمیمیی خلیفه تبدیل میشود. او پدر و مادر خود را از دست داده است و خواهرش، عافیه، به عمو و عمهاش سپرده شده است که با او بسیار بدرفتاری میکنند. الیاس اما او را نجات میدهد و نزد خود میبرد.
سال ۱۹۱۴ است؛ سال آغاز جنگ جهانیی اول. الیاس بار دیگر، خواهرش، عافیه، را به عمو و عمهاش میسپارد و به ارتش آلمان میپیوندد. بدرفتاریی آنها با عافیه اما ادامه پیدا میکند. عافیه بهطریقی بدرفتاریی عمه و عمویش را به خلیفه خبر میدهد. خلیفه او را به خانهی خود میبرد.
مردی جوان، حمزه، به ارتش آلمان میپیوندد و گماشتهی یک افسر آلمانی میشود که به او میل جنسی نیز دارد. حمزه کمی پیش از پایان جنگ توسط یک آلمانی زخمی میشود، بهکمک یک اسقف انگلیسی به شهر خود بازمیگردد، در شرکتی که خلیفه نیز در آن کار میکند، استخدام میشود. پس از چندی با عافیه ازدواج میکند. آن دو صاحب پسری میشوند که او را بهیاد داییاش که هیچکس از فرجام زندهگی او خبر ندارد و خواهرش، عافیه، سخت دلتنگ او است، الیاس نام میگذارند.
سال ۱۹۶۳ است. خلیفه و همسرش، عشا فوادی، مردهاند. الیاس، پسر حمزه و عافیه، سیوهشت سال دارد. او که چندین رمان نوشته و رمانهایش را در رادیو نیز میخواند، برای اجرای رمانهایش در یک رادیو به شهر بُن میرود. در آنجا ماجرای زندهگیی داییاش را دنبال میکند و این ماجرا را با پدر و مادرش، که امید یافتن برادر را در دل دارد، در میان میگذارد.
دایی الیاس در سال ۱۹۳۳ با یک زن آلمانی ازدواج میکند. در آن زمان قانون منع ازدواج آلمانیها با دیگر نژادها هنوز رسمیت نیافته است. این قانون در سال ۱۹۳۵ اجرایی میشود. الیاس برخلاف این قانون در سال ۱۹۳۸، در کنار همسرش، با یک زن آلمانیی دیگر نیز رابطه پیدا میکند و به همین جرم، به یک اردوگاه کار اجباری منتقل میشود. تنها پسر زندهاش، پائول، نیز داوطلبانه پدر را همراهی میکند. دایی الیاس و پائول، هردو، در سال ۱۹۴۲ در این اردوگاه میمیرند. دلیل مرگ دایی الیاس روشن نیست. پائول اما پس از مرگ پدر، هنگام فرار از اردوگاه تیر میخورد و کشته میشود.
سه ویژگیی زندهگی پس از مرگ را بخوانیم.
۲
در زندهگی پس از مرگ که از زاویهی سوم شخص و در چهار فصل و پانزده بخش روایت میشود، کثرت شخصیتها، پرش زمانی، حضور مستمر نماهای درشت، سه ویژگیی عمده اند.
کثرت شخصیتها انگار سبب میشود که همهی شخصیتها در نوعی گمشدهگی در میان دیگران، هم سرنوشتی یکسان داشته باشند هم هریک در جدالی همیشهگی، زندهگیی دیگری را رقم بزنند هم در فضایی برآمده از اجبارِ حضور دیگران، فردیت خویش را از دست بدهند.
پرش زمانی شاید سرشت حوادث روایتنشده را چنان با سرشت حوادث روایتشده یکسان میکند که انگار همهی لحظههای زندهگیی شخصیتها چنان بههم شباهت دارند که حوادث تصویرنشده هیچ چیز به روند زندهگیی آنها اضافه نمیکنند.
میدانیم که در ادبیات داستانی نماهای گسترده تکرار و روزمرهگی را نشان میهند. نماهای درشت لحظههای ویژه را ثبت میکنند.[۱]
حضور مستمر نماهای درشت در زندهگی پس از مرگ همهی هستیی شخصیتها را چنان همیشهگی میکند که انگار دویدن در پی بقا آنقدر با موانع مکرر روبهرو میشود که جز زخم مکرر چیزی نمیتوان دید.
در زندهگی پس از مرگ کثرت شخصیتها، پرش زمانی، حضور مستمر نماهای درشت انگار ظرفهایی هستند که درندهخویی و ترس و تسلیم و بیپناهی را پژواکها میدهند.
سه نظریه در مورد قدرت را بهکوتاهی بخوانیم.
۳
به روایت توماس هابز[۲] قدرت بهمعنای برتریی یکی بر دیگری است؛ جدال همیشهگیی انسانها بر سر این برتری جلوههای گوناگون دارد. جنگ قدرت دولتها بارزترین و عریانترین جلوهی این جدال همیشهگی است.[۳]
به روایت مانس اشپربر[۴] بازیگران قدرتها در دو سو ایستادهاند؛ در یکسو قدرتمندان؛ در سوی دیگر کسانی که در مقابل قدرتمندان سر خم کرده اند. قدرتمندان ترس ازدست دادن قدرت را در تهاجمی همیشهگی متبلور میکنند. سرخمکردهگان در مقابل قدرت، تسلیم و تحقیر نصیب میبرند. در این مسیر اما بازیی قدرت تنها در یک جبهه جریان ندارد. قویی یک قلمرو چه بسا ضعیف قلمرو دیگر است. تهاجم و تسلیم و تحقیر در همهی سطوح جاری است.[۵]
به روایت آنتونی گیدنز[۶] صدای مسلط همهی صداهای دیگر را استحاله میکند. صداهای دیگر در راه امنیت وجود، همخوانی با صدای مسلط را برمیگزینند و در راه صید امنیت احساسها و اندیشههای مستقل خود را فراموش یا سرکوب میکنند.[۷]
دو تکه از زندهگی پس از مرگ را در آینهی سه نظریه در مورد قدرت بهکوتاهی بخوانیم.
۴
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ از روند آموزش نظامیی حمزه در ارتش آلمان چنین میخوانیم: «حمزه بهتمامی در روالهای سختگیرانه حل شد. پس از اینکه به سربازی پذیرفته شد، در اولین موج وحشت نگران آن بود که توسط مردانی که به خشونت عادت داشتند و فقط برای قدرت و شدت عمل ارزش قائل بودند، تحقیر شود و آزار ببیند.»[۸]
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ موضوع گفتوگوهایی را میخوانیم که در آستانهی جنگ در محل کار خلیفه و عافیه جاری است. عافیه از خلیفه در مورد همرزمان برادرش میپرسد: «گفتوگوها اغلب در مورد جنگِ در راه و ستمگریهای سپاه آلمان بود؛ که با ترکیبی از بیمیلی و تحسین از آن سخن میگفتند. او شنید که آنها میگفتند که آن سربازان حیوان هستند. او از خلیفه پرسید که آیا اینها همان سربازانی هستند که که الیاس رفته است در کنار آنها بجنگد یا کسان دیگری هستند.»[۹]
در دو تکهای که خواندیم تلاش قدرتها برای برتری بر یکدیگر را میخوانیم. تسلیم و تحقیر سرخمکردهگان در مقابل قدرت را میخوانیم. همخوانیی همهی صداها با صدای مسلط را میخوانیم.
در زندهگی پس از مرگ ردپای نظریههایهای توماس هابز، مانس اشپربر، آنتونی گیدنز نیز پیدا است. از جدال همیشهگیی قدرتها، تهاجم و تسلیم و تحقیر در همهی سطوح، فراموشی یا سرکوب احساسها و اندیشههای مستقل نیز سخنها است.
زندهگی پس از مرگ را در روایتهای گوناگون از قدرت نیز میتوان خواند؛ در ماجرای هستیی کسانی که در پی امنیت و پناه راه میجویند و تنها چیزی که گم میکنند نیکی است؛ چه نیکی نه پناهی دارد نه جامهای که بتوان آن را بازشناخت.
تعریفی از پاردایم و اسطوره را بهکوتاهی بخوانیم.
۵
پارادایمها چهارچوبهای فعالیتهای ذهنی ـ عملیی انسان را تعیین میکنند. مرز بههنجار و نابههنجار را ترسیم میکنند. دانشهای بههنجار پژوهشهایی هستند که برمبنای کامیابیهای یک رشته بنیان گذاشته شدهاند. در این زمینه واقعیت چنان نگاه یا خوانده میشود که در چهارچوب پارادایم بگنجد.[۱۰] پارادایمهای اجتماعی نیز با تعریف اهداف و ارائهی نمونه برای فعالیتهای انسانی متولد میشوند. منشها و روشهای بههنجار و نابههنجار را تعریف یا تعیین میکنند. راه حل مسائل قابل حل را تعیین میکنند.
اسطوره نوعی زبان یا نظام انتزاعیی مشترک میان اعضای یک گروه، یک جامعه، یک سرزمین است. اسطوره در جهان مدرن گاه معناها و ارزشها و الگوهای همهگانی میسازد تا از تنوع دالها تنها در خدمت پژواک یک مدلول بهره ببرد؛ مدلولی در تفاهم و همخوانی با قدرت.[۱۱]
تکهای از زندهگی پس از مرگ را در آینهی تعریفی از پارادایم و اسطوره بهکوتاهی بخوانیم.
۶
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ یک افسر آلمانی، دلیل پیوستن حمزه به ارتش آلمان را از او میپرسد: «تو اینجا چه میکنی؟ کسی مثل تو در در این حرفهی خونبار چه میکند؟
حمزه خبردار ایستاد، مستقیم جلوی خود را نگاه کرد و گفت: من اینجا هستم برای اینکه به سپاه آلمان و قیصر خدمت کنم.»[۱۲]
در تکهای که خواندیم انگار حمزه پاردایمهای بههنجار و اسطورهی زمان و مکان خویش را پژواک میدهد. انگار هراس همهگانی از قدرت آلمان سبب میشود که مردم دردمند در جستوجوی امنیت، به ارتش آلمان بپیوندند.
در زندهگی پس از مرگ هراسها و نیازهای همهگانی پارادایمهای اجتماعی و اسطورهها را میسازند؛ روشها و منشهای بههنجار و راه حلها را؛ معناها و ارزشها و الگوهای همهگانی را.
سه نظریه در مورد اخلاق را بهکوتاهی بخوانیم.
۷
به روایت باورمندان به نظریهی اخلاق نتیجهگرایانه، ارزش اخلاقیی یک عمل برمبنای نتیجهی آن سنجیده میشود؛ برمبنای میزان سودمندیی آن. میزانِ سودمندیی یک عمل نیز بر این مبنا سنجیده میشود که هر عملی که بیش از آنکه درد تولید کند، شادی بسازد، اخلاقی است. جرمی بنتام، یکی از نظریهپردازان اخلاق نتیجهگرایانه، جدولی برای اندازهگیریی درد و شادیی ناشی از اعمال ساخته است.[۱۳]
به روایت باورمندان به نظریهی اخلاق وظیفهگرایانه، انجام وظیفه ارزش اخلاقیی یک عمل را تعیین میکند؛ حتا اگر آن عمل نتیجهی دلخواه در پی نداشته باشد. به روایت ایمانوئل کانت ارادهی نیک برمبنای سه اصل، فرمانهای اخلاقی صادر میکند: اصل اول: باید آنگونه عمل کرد که بتوان از آن قانونی جهانی ساخت. اصل دوم: مقصود یک عمل ارزش اخلاقیی آن را تعیین نمیکند؛ که فارغ از مقصود یک عمل، ارزشهای اخلاقی باید بهعنوان یک تمامیت در نظر گرفته شوند. اصل سوم: ارزشهای اخلاقی تنها بر بنیانهای اخلاقی ساخته میشوند؛ نه تقلید یا پیروی از دیگران.[۱۴]
به روایت نظریهی باورمندان به اخلاق فضیلتگرایانه، ارزشهای اخلاقیی یک عمل برمبنای انگیزهی آن عمل تعیین میشوند؛ برمبنای فضیلتهای اخلاقیای چون صداقت، بخشندهگی، انصاف، مهربانی. به روایت ارسطو فضیلتهای اخلاقیای که مخرج مشترک همهی آنها اعتدال است، ارزشهای اخلاقی را تعیین میکنند.[۱۵]
تکههایی از زندهگی پس از مرگ را در آینهی سه نظریه در مورد اخلاق بهکوتاهی بخوانیم.
۸
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ نگاه خلیفه به کارفرمایش، ناصُر بیاشارا، را میخوانیم: «[…] به هر رو لذت میبرد از اینکه بشنود این تاجر کوچک تکهتکه شده است.»[۱۶]
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ حمزه با خلیفه از زندهگیی خود میگوید: «[…] پدرم من را به یک تاجر بخشید؛ برای اینکه بدهیهایش را بپردازد.»[۱۷]
در گوشهای زندهگی پس از مرگ از عقبنشینی نیروهای آلمان در روزهای پایان جنگ میخوانیم. باربران گریختهاند و سربازان بارهای سنگینی حمل میکنند: «علیرغم فریادها و ضربات چوب افسران، حرکت به سمت جلو آهسته بود. آنها زیر ضربات درجهداران، بهسختی فرصت تنفس پیدا میکردند […][۱۸]
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ افسر آلمانیای که حمزه را بهعنوان گماشته انتخاب کرده است، دلیل انتخاباش را به او میگوید: « تو را انتخاب کردم برای اینکه ظاهر تو را دوست داشتم. […] از من میترسی؟ من دوست دارم مردم از من بترسند. این من را قوی میکند.»[۱۹]
در تکههایی که خواندیم انگار همهی نظریههای اخلاق مغلوب میشوند؛ مغلوب خشم و هراس و آرزوی به خاک افتادن دیگری؛ مغلوب گمشدهگانی که نه به نتیجهی عمل خویش میاندیشند، نه سنگینیی وظیفهای انسانی بر شانههای خویش احساس میکنند، نه فضیلتی میجویند. هرچه هست چشمی است که زیر یوغ اسلحهی استعمارگران در آرزوی پیروزی، گِرد نعش دیگری میچرخد.
در زندهگی پس از مرگ معیار ارزیابیی اخلاقی نه سنجش میزان درد و شادی است، نه پیروی از ارادهی نیک، نه انگیزههای والا؛ که ارزشهای اخلاقی چنان بهخاک افتادهاند که هیچ سایهای از آنها پیدا نیست؛ که تاریکیی قدرت همهی پنجرههای اخلاق را تیره کرده است.
نظریهی آ. ژ. گریماس را بهکوتاهی بخوانیم.
۹
به روایت آ. ژ. گریماس[۲۰] عناصرِ یک متن داستانی در همنشینی در کنار یکدیگر، از شش عنصر سه تقابل دوتایی میسازند: فاعل درمقابل مفعول؛ فرستنده در مقابل دریافتکننده؛ نیروهای یاریدهنده در مقابل نیروهای بازدارنده.
رابطهی میان فاعل و مفعول همچون رابطهی میان فاعل اسمی و مفعول اسمی است؛ مانند رابطهی واژهی «آفتابزدهگان» و عبارت «سایهی یک درخت» در جملهی «آفتابزدهگان در جستوجوی سایهی یک درخت بودند.»
رابطهی میان فرستنده و دریافتکننده همچون رابطهی میان فاعل اسمی و مفعول بهواسطهی اسمی است؛ مانند رابطهی دو واژهی «کتابدار» و «پژوهشگر» در جملهی «کتابدار کتاب مورد نظر را به پژوهشگر میدهد.»
در رابطهی نیروهای یاریدهنده با نیروهای مخالف، نیروهای یاریدهنده فاعل را به سمت مفعول میرانند. نیروهای مخالف در برابر حرکت فاعل به سمت مفعول مانع ایجاد میکنند. در جملهی «یک قایق نجات به یاریی غریقی آمد که اسیر امواج سنگین دریا شده بود»، عبارت یک «قایق نجات» نیروی یاریدهنده است؛ واژهی «غریقی» نیروی مخالف.
تقابل دوتاییی این شش عنصر را شاید بتوان در سه کنش تعریف کرد: حرکت به سوی یک مقصد، رهسپاری در مسیر، نیروهایی که رهرو را یاری میکنند یا مانع او میشوند.[۲۱]
تکههایی از زندهگی پس از مرگ را در آینهی نظریهی آ. ژ. گریماس بهکوتاهی بخوانیم.
۱۰
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ از نبرد سپاه آلمان با دشمن در جبههی جنگ، چنین میخوانیم: «در حالی که سپاه آلمان سربازان و باربران را در نبرد از دست میداد، افسران با لجاجتی دیوانهوار و سرسختانه به مبارزه ادامه میدادند.»[۲۲]
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ از آخرین هفتههای جنگ، چنین میخوانیم: «هفتههای آخر جنگ یک کابوس بود؛ زمانی که آنها میگریختند و خود را از تعقیبکنندهگان پنهان میکردند. در عقبنشینی به سمت جنوب، آنها نیروهای بریتانیایی و متفقین را تا روووما دنبال خود کشاندند.»[۲۳]
در گوشهای از زندهگی پس از مرگ نگاه یکی از درجهداران آلمانی به مردم محلی را میخوانیم: «به چشم او آنها وحشی بودند. و او در مورد آنها با خشمی بیش از آنچه در مقابل دشمنان بریتانیایی نشان داده بود، سخن میگفت.»[۲۴]
در تکههایی که خواندیم انگار تنها سرشت جنگ جاری است. برمبنای سرشت جنگ انگار فاعل در جستوجوی مفعول، مرگ خویش را بهتأخیر میاندازد؛ چه تنها به بهای مرگ دیگری زندهگی ممکن است. انگار دریافتکننده دست خویش را بهجستوجوی مرهم، درمان یا نجاتی دراز میکند که تنها قرعهی قدرت برندهگاناش را تعیین میکند. انگار نیروهای یاریدهنده و نیروهای مخالف در تبانی با یکدیگر خویش و دیگری را تنها به سوی مرگ میرانند.
در جهانی که زندهگی پس از مرگ در آن جاری است، حرکت به سوی یک مقصد، حرکت به سوی مرگ یا زخم و تنهایی است. رهسپاری در مسیر، رهسپاری در مسیر مرگ یا زخم و تنهایی است. نیروهایی که رهرو را یاری میکنند یا مانع او میشوند، جز مرگ یا زخم و تنهایی تقسیم نمیکنند.
تکهی پایانیی زندهگی پس از مرگ را بخوانیم.
۱۱
الیاس برای پدر و مادرش پایان زندهگیی دایی الیاس را چنین شرح میدهد: «دایی الیاس به اردوگاه کار اجباریی زاکسنهاوزن، خارج از برلین، فرستاده شد، و تنها پسر زندهاش، پائول […] داوطلبانه او را همراهی کرد. […] دایی الیاس و پسرش، پائول، هردو در سال ۱۹۴۲ در زاکسنهاوزن مردند. در مورد چراییی مرگ دایی الیاس سندی در دست نیست، اما […] پسرش […] هنگام تلاش برای فرار، تیر خورد.
[…] کسی دایی الیاس را آنقدر دوست داشت که او را تا مرگی قطعی در اردوگاه کار اجباری همراهی کرد تا تنها نماند.»[۲۵]
در پایان زندهگی پس از مرگ انگار مِهر مرهم تنهاییی کسانی است که از هجوم مرگ یا زخم و تنهایی خونین اند. انگار الیاس زخم همیشه سوزان یک دوران را به مرهمی کمیاب میبندد؛ هرچند که بهای این مرهم نیز مرگ است. بهای رفع تنهاییی دیگری نیز مرگ است.
آن چه را که در زندهگی پس از مرگ خواندیم، بهکوتاهی مکرر کنیم.
۱۲
زندهگی پس از مرگ روایت جنگ و استعمار است؛ روایت قدرتهایی که به سلاح مرگ و درندهگیی و تحقیر حقانیت خویش را شلیک میکنند؛ روایت قربانیانی که گاه برای زنده ماندن همهی جسم و جان خویش را در راه قدرت مسلط به حراج میگذارند، گاه مورد تجاوز قرار میگیرند، گاه برای زنده ماندن یکدیگر را میدرند.
در زندهگی پس از مرگ تاریکیی قدرتی خونبار حاکم است. نیکی پناهی ندارد. هراسها و نیازها شباهتها ساختهاند. پنجرهی اخلاق تاریک است. در مسیر و مقصد جز مرگ یا زخم و تنهایی تقسیم نمیکنند.
زندهگی پس از مرگ را در خطهایی از شعر به یک سرباز وظیفهی سال ۱۹۴۰، سرودهی، هربرت رید، نیز بخوانیم؛ سخن سربازی که در جنگ جهانیی اول شرکت کرده است، خطاب به سربازی که در جنگ جهانیی دوم درگیر است.
۱۳
[…]
ما آنجا رفتیم که تو میروی؛ در باران و گِل/ […]
[…]
ما جنگیدیم؛ همانگونه که تو خواهی جنگید
[…]
ما همان چیزی را دادیم که تو خواهی داد؛ مغز و خونمان را
[…]
اما جهان کهن بازسازی شد و ما بازگشتیم
به دشت دلگیر و کارگاه و ستیز دیرین
[…] پیروزیی ما شکست ما بود
[…][۲۶]
رمان زندهگی پس از مرگ صدای شلیک شکستها از سنگرهای تاریکی است.
مردادماه ۱۴۰۱
آگوست ۲۰۲۲
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹
شیدا، بهروز. (۱۳۸۳)، در سوک آبیی آبها، سوئد، صص ۳۶ – ۳۵-[۱]
[۲]-Thomas Hobbes
۳- مکفرسون، سی. بی. (۱۳۸۰)، «مقدمه»، در هابز، توماس، لویاتان، نرجمۀ حسین بشیریه، تهران، صص ۵۴ ـ ۳۰
[۴]– Manès Sperber
۵- اشپربر، مانس. (۱۳۶۳)، نقد و تحلیل جباریت، ترجمهی کریم قصیم، سوئد، صص ۹۳ – ۶۵
[۶]– Anthony Giddens
۷- گیدنز، آنتونی. (۱۳۷۸)، تجدد و تشخص: جامعه و هویت شخصی در عصر جدید، تهران، ۲۶۸ – ۲۶۵
[۸]– Gurnah, Abdulrazak. (2021), AFTERLIVES, Dublin, p 60
[۹]– Ibid, p 70
[۱۰]– Kuhn S. Thomas. (1981), De vetenskapliga revolutionernas struktur, Karlshamn, sid 27
[۱۱]– Barthes, Roland. (2007), Mytologier, Översättning: Karin Frisendahl, Elin Clason och David Lindberg, Halmstad, sid 201 – 220
[۱۲]– Gurnah (2021), p 85
۱۳- پویمان، لویی. (۱۳۷۸)، درآمدی بر فلسفهی اخلاق: شناسایی درست و نادرست، مترجم: شهرام ارشدنژاد، تهران، صص ۱۵۳ – ۱۲۱
[۲۰]– Algirdas Julien Greimas
۲۱- هارلند، ریچارد. (۱۳۸۵)، درآمدی تاریخی بر نظریهی ادبی از افلاتون تا بارت، گروه ترجمهی شیراز: علی معصومی، شاپور جورکش، تهران، صص ۳۶۸ – ۳۶۰
[۲۲]– Gurnah (2021), p ۹۱
[۲۴]– Ibid, p 93
[۲۵]– Ibid, p 275
[۲۶]– https://allpoetry.com/To-A-Conscript-Of-1940