سه شعر از علی حسینی

علی حسینی

۱

شیهه شلاق بر آرامش پوست

گذر تیغ است بر گرده اسبان

سوزش سرب بر چشم

ثقل تاریکی

و

تلخی سَم در دهان نونهال

سیاهی ماه‌ بر دریا

عمرمان فصول بردگی تاریخ است

با بهاری سترون

تابستانی بی باران

پاییزی بی بار

و

زمستانی بی پایان

رنج بردباری شکست

بارش سنگ است

بر برکه مرده

بر بام شهر مرگ

کرکسان مست از بخار‌ تجزیه زیبایی

به انتظار نشسته‌اند.

۲

درختان رقصیدن در باد را

از خاطر برده‌اند

غورباغه‌ها، موذن (*) برکه‌‌‌های تابستان

گلو بسته‌اند

اناران

این صبوران باغ  پاییز

از رنج سرما

خون به دل گرفته‌اند

نگهبانان سیاهی

به یاوه

زوبین‌های تاریکی را

به قلب خورشید

رو بسمت افق روانه کرده‌اند.

* عاریه از گارسیا لورکا

۳

ریشه دوانیدن اندوه

ضرب اعداد است تا بینهایت

و

گم شدن دوستی

در تار صامت عنکبوت

و

آرزو

در قفس‌ سنگین سایه

دستم را

در برکه دستهایت می‌گذارم

همسان عصاره لیمو

در پوست

تا

باران غمگین غروب

دلتنگی‌ها را

بشوید

چون غبار نشسته بر برگ.‌