حسن هنرمندی؛ آواره
حسن هنرمندی؛
آواره
همچون پرنده ای که به هم بشکند قفس
ره جسته ام بسوی افقهای دوردست
پاریس ! من بسوی تو آیم زراه دور
با توسه ای زرنج و غم شکست
فرسود جانم ازاین تنگنای شوم
آنجا نوید زندگی تازه میدهند
زنگ ملال از دل عشاق می برند
در جام عشق باده باندازه میدهند
شب ، چادر سیاه فرو می کشد ز روی
بشکفته بر لبان افق نوشخند روز
وان شعله ها که دردل تاریکی ام دوید
بار دگر شراره زند گرم و سینه سوز
من دوستار پرتو خورشید روشنم
چون سایه میدوم همه دنبال آفتاب
دیریست شرق مانده به تاریکی سیاه
زین پس بسوی غرب شتاب آورم ، شتاب
مادر ، گذشتم از تو و بگذر زمن ، که من
بگریختم زخویش و بمرد آرزو مر ا
آن رهنورد خانه بدوشم که سرنوشت
در خوابگاه گور کند جستجو مرا
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹