اسد سیف؛ “شلاق قانون اساسی است و فلک مشروطیت”
اسد سیف؛
“شلاق قانون اساسی است و فلک مشروطیت”
(نخستین اعتصاب غذاهای زندانیان سیاسی در ایران)
در اینکه نخستین زندان در کجا و چه زمانی ساخته شده است، نمیتوان پاسخی دقیق یافت، اما میتوان گفت که زندان را پیشینهای به قامت تاریخ است. زندان نیز همچون خشونت زاده قدرت است. میتوان حدس زد که نخستین زندانیان کسانی بودهاند که از امر صاحب، حاکم، و یا فرمانروا سر باززدهاند، آن را برنتافته و اراده خویش به کار گرفتهاند. و باز به حدس و گمان میتوان پی برد که در آغاز زندگی قبیلهای و یا شهرنشینی، آنکه خارج از اراده عمومی رفتار میکرده، از جمع طرد و یا در میان جمع به تنبیه محکوم میشده است. در قانون حمورابی میتوان نمونههایی از این اراده را که بعدها عمومیت یافت، دید.
زندانی، آنکه مجرم باشد، به شکلی زندان را به عنوان سزای نافرمانی خویش از قانون، میپذیرد. آنکه اما متهم است و به ناحق به بند گرفتار آمده، در نهایتِ درماندگی، گاه به عصیان برمیخیزد و در اعتراض به موقعیت خویش، گاه رفتاری چون اعتصاب غذا پیش میگیرد. اعتصاب غذا یعنی؛ مرگ یا زندگی.
آیا زندگی و یا مرگ یک زندانی که در مخالفتخوانی، اعتراض، و نافرمانی به بند گرفتار آمده، برای حاکم و یا حاکمیت ارزشی دارد؟ تجربه و تاریخ نشان داده تا آنگاه که جان انسان حریم شخصی دیگران است، همآنان با توجه به سود و زیان خویش، تصمیم بر بودن و یا نبودن آن میگیرند. جان افراد در جامعه مدرن در شمار ثروت جامعه است. این جان به عنوان شهروند در پناه قانون قرار میگیرد و دولت وظیفه حفظ آن را برعهده دارد. همین موضوع خود تاریخ زندان را نیز رقم میزند و برای زندان در دوران ماقبل مدرن؛ در کشورهای سنتی، حکومتهای دیکتاتوری و اقتدارگرایان، تاریخی سراسر دگرسان از جهان مدرن گشوده میشود.
قوه قضایی و محاکم قضایی در کشورهای غیرمدرن، از ابزار مدرن هم اگر استفاده کنند، در نهایت خویش در اختیار قدرت حاکم قرار دارند. قانونی اگر موجود باشد، به هیچ گرفته میشود و دادگاهها با حکمهایی از پیش صادرشده کار خویش پیش میبرند.
در چنین موقعیتی، گاه زندانی در اوج درماندگی، در اعتراض به موقعیتی که به آن گرفتار آمده، از خوردن چشم میپوشد و اعتصاب غذا اعلام میدارد و این به این معناست که مرگ را بر این زندگی ترجیح میدهد. او میکوشد توجه قوه قضایه را به موقعیت غیرقانونی و یا ناعادلانه خویش جلب کند.
۲
زندان قصر را نخستین زندان مدرن ایران محسوب میدارند. “نقشه زندان قصر را موسیو مارکوف از روی نقشهای که در کنفرانس جهانی محبسها (در لندن) اختیار شده بود با تغییراتی که وضعیت آب و هوا و کیفیات دیگر ایجاب مینمود، تهیه کرد. زندان قصر نظر به موقعیت محلی در آن زمان وسیع و گنجایش تعداد متنهابهی زندانی را داشت و دارای چهارده حیاط بود.”[۱]
تا پیش از آن شهربانی تهران زندانیان را در دو “محبس” نگاه میداشت که زندانیان سیاسی در محبس شماره دو به سر میبردند. علی دشتی در توصیف این زندانها مینویسد: “یک چهاردیواری خونین است که صدها افراد بشر را مانند حیوانات در آنجا ریختهاند که آنها را شبها در شترخانهای کثیف و متعفن جای میدهند.”[۲] و “زندانیان روی فرشهای کثیف و خاکگرفته میخوابیدند. موی سرشان مانند موی سر قلندران بلند و لباسهایشان پارهپاره و چرکین بود.”[۳]
زندان قصر از جمله قصرهای شاهان قاجار بود که در اختیار شهربانی قرار داشت. این زندان که در یازده آذر سال ۱۳۰۸ به دست رضاشاه افتتاح شد، قرار بود نقطه پایانی باشد بر دخمهها، طویلهها، کاروانسراها و بناهایی که از آنها به عنوان زندان استفاده میشد. تراژدی روزگار اینکه؛ سرتیپ درگاهی یعنی رییس شهربانی وقت و کسی که به دستور رضاشاه این مکان را برای حضور زندانیان در آن آماده ساخت، نخستین کسی بود که ساکن آن شد. فردای افتتاح زندان، رضاشاه بر او خشم گرفت، نه تنها وی را از کار برکنار، بلکه امر بر بازداشت او کرد. تیمورتاش، وزیر دربار و یکی از یاران شاه در رسیدن به قدرت، دیگر همراه شاه در افتتاح زندان قصر نیز مدتی بعد مورد خشم شاه قرار گرفت و ساکن این زندان شد. مرگ او نیز در همین زندان رخ داد.
با افتتاح زندان قصر برگی نو در تاریخ زندانیان سیاسی در ایران گشوده شد. از گوشه و کنار کشور هر آنکس که اقتدار رضاشاه را برنمیتافت و معترض به آن بود، بازداشت و روانه قصر میشد. به دستور شخص رضاشاه نیز عده بیشماری از مخالفان بازداشت و در این زندان ساکن شدند.
زندان قصر که از تجهیزات گستردهتری برای شکنجه و تحت فشار قرار دادن زندانیان برخوردار بود، بسیار سریع به بزرگترین زندان سیاسی کشور تبدیل شد. بازداشتهای غیرقانونی شهربانی در کنار شکنجههای مرگبار، از آن مکانی مخوف ساخت. «نشر اکاذیب” و “توهین به مقام شامخ سلطنت” از واژگانیست که در همین زندان زاده شدهاند تا هر معترض و مخالفی را به بند کشند.
با استناد به خاطرات کسانی که از این زندان نوشتهاند، شکنجهها چنان مرگبار بود که بسیاری اقدام به خودکشی میکردند. جرم بسیارانی هیچگاه ثابت نشد و یا اصلاً به دادگاه فراخوانده نشدند تا محاکمه گردند. کسانی از همین افراد بیش از یک دهه همچنان بلاتکلیف در زندان ماندند و چه بسا اگر رضاشاه برکنار نمیشد، همانجا چون بسیارانی دیگر، میمردند.
در پی شهریور ۱۳۲۰ موضوع زندان قصر نیز به یکی از پروندههای سیاه زمامداری رضاشاه به مطبوعات راه یافت. فاجعه چنان عمیق بود که در دادگاهی جنجالی پرده از سالها جنایت برداشته شد. مختاری، رییس شهربانی رضاشاه برای ۳۸۱ مورد بازداشت غیرقانونی که اسناد آن موجود بود، به دادگاه فراخوانده شد. شکنجه و آزار جسمی و روحی نیز در شمار اتهامهای او و همکارانش در زندان قصر بودند.
“اخاذی از زندانیان و خانوادههای آنان بسیار رایج بود؛ به همین دلیل مشاغل زندان از جمله شغلهایی بود که سرقفلی بسیار بالایی داشت و مأمورین شهربانی برای رسیدن به آن تلاش زیادی میکردند. شکنجه و آزار زندانیان توسط مأموران زندان بسیار رایج بود و هرگاه یکی از زندانیان سخن از دادستان، مشروطیت و قانون اساسی به زبان میآورد، سرهنگ نیرومند رییس زندان قصر دستور آوردن چوب و فلک صادر میکرد و در حالی که زندانی را شلاق میزد، میگفت: “شلاق قانون اساسی است و فلک مشروطیت”. هرگاه یکی از زندانیان از شدت عذاب دست به خودکشی میزد به او تهمت جنون میزدند. تریاک خوردن، رگ زدن و خود را از پنجره زندان آویختن، بهطور مکرر اتفاق میافتاد، ولی هیچ صدایی از دیوارهای زندان نمیگذشت.”[۴]
در زندان “شلاق و فحش رواج کامل داشت. نائب ناصرخان مدیر زندان، حاکم، قاضی، جلاد و همکاره بود. فحش میداد، کتک میزد، توهین و تحقیر مینمود و توانایی نشان میداد و متوقع بود کسی در مقابل شدت خشونتش اظهار مقاومت ننماید و همه باید سر پا برخاسته مانند بندگان زرخرید به پایش بیفتند. هرکس از این وظیفه کوتاهی میکرد با دست مبارکش او را تنبیه مینمود. چند نفر از اشخاص محترم در اثر ضربتهای پاشنه چکمهاش معلول شده بودند…”[۵]
زندان در واقع حکومتی در حکومت بود. زندانبانان هرآنچه میخواستند با زندانی میکردند. برای رضا شاه پنداری مهم این بود که مزاحم و منتقدی در بیرون از زندان نداشته باشد. او خود میدانست که در زندان چه میگذرد و بر زندانیان چه میرود ولی جز شخص شاه “هیچکس نباید بفهمد درون آن چه اتفاق میافتد.”[۶]
آمار دقیقی از عده کسانی که در زمان رضاشاه و در مخالفت با او به قتل رسیدند، معلوم نیست. “تخمین زده میشود که در طول پانزده سال سلطنت رضاشاه بیستوچهار هزار نفر از میان ایلات و روشنفکران و مخالفان رژیم کشته شده باشند. پس از سقوط رضاشاه، رؤسای نظمیه، مشیر همایون شهردار و رکنالدین مختاری به ده سال حبس محکوم شدند.”[۷]
شمار زیادی از این مخالفان در زندان قصر به قتل رسیدهاند. “زندگی در زندانهای رضاشاهی طاقتفرسا بود. اغلب اتفاق میافتاد که دو، سه یا چهار نفر را در یک سلول یکمتر در یکمترونیم روی هم تلمبار کنند. جایی که حتا یک زندانی نمیتوانست در آنجا دراز بکشد. در دیوار سلولها هیچ منفذی برای جریان هوا وجود نداشت. وضع رقتانگیز بهداشتی اغلب باعث شیوع بیماریهای همهگیری چون تیفوس میشد که مقامات در مبارزه با آن تعلل میورزیدند چرا که اجازه میداد مرگهای آشکار سیاسی چون مرگ تقی ارانی…را به حساب بیماری گذاشت.”[۸]
در پی برکناری رضاشاه موارد زیادی از نامها در دفاتر زندان یافت شدند که تاریخ ورود زندانی در آنها ثبت شده بود ولی هیچ نشانی از خروج آنان از زندان و یا اینکه چه پایانی زندگانیشان داشته است، موجود نیست.[۹]
در این زندان چه بسا افراد که با پایان مدت محکومیت خویش به دستور رضاشاه همچنان تا برکناری او از سلطنت در زندان ماندند. در دادگاه مختاری، او به موردهای زیادی اقرار میکند؛ “به امر شفاهی اعلیحضرت پادشاه سابق است که امر فرموده بودند عدهای از زندانیان به زندانهای جنوب اعزام شوند و عدهای اعزام شدهاند. منجمله آرداشس آوانسیان و ضمناً اعلیحضرت فرمودند اگر مدت زندانی آنها در محل انتقال خاتمه یابد فعلاً به حال زندانی باقی باشند و مرخص نشوند.” آوانسیان بیش از ده سال در زندان به سر برده بود.[۱۰]
آوانسیان خود میگوید؛ “وقتی ده سال زندانم در حال اتمام بود از شاه سؤال کردند که با من در خاتمه ده سال چه کنند. او دستور داد حبس ابد… قبل از محکومیت به ده سال هشت یا نه سال بلاتکلیف در زندان به سر بردم که تازه مرا محاکمه و به ده سال محکوم نمودند… به بندرعباس فرستادند.”[۱۱]
آنچه را که رضاشاه در زندانها کاشت جز بذر کینه چیزی نبود و این آن چیزیست که حتا علی دشتی که خود از همراهان او بود و زمانی به آتش خشم پدر تاجدار گرفتار آمده و در زندان قصر به سر برده بود، اقرار میکند: با رفتاری که با زندانیان در زندان میشود، “هرنوع عزت نفس و احترام به ذات را که اساس مکارم میباشد، در آنها میکشد و شاید هم در اعماق ارواح آزرده و تحقیرشده آنان آتش کینهتوزی و انتقام میافزود.”[۱۲]
در زندان قصر سالنی وجود داشت که سوئدیها آن را به عنوان سالن سینما و یا اجتماع ساخته بودند. این سالن به قول خلیل ملکی نشانی بود از “گودال اجتماع” و “دره سقوط” که “انسان همه ارزشهای خود را در آنجا از دست میداد و به پایینترین پلههای سقوط و انحطاط میافتاد. حتا دزدها و متهمان عادی را آنجا نمیبردند. آنجا به خیال زندانبانان جای پستترین و بیسروپاها و بیپدر و مادرها بود. مخلوطی از قاتل و چاقوکش و جیببر و غیره که کس و کاری نداشتند.»[۱۳] در این زندان “بارها اتفاق افتاده که کسی را با بلندگو برای آزادی صدا کردند و جوابی برنخاست و معلوم شد که او از در علیمالدوله[۱۴] مرخص شده است.”[۱۵]
زندان قصر در واقع بخشی از تاریخ ایران است. “در دل این سلولها اسرار تاریخ ایران پنهان است. اینها تیمورتاش را دیدهاند که در تشریفات افتتاح زندان شرکت داشت، این ها تیمورتاش را دیدهاند که زانوی غم در آغوش داشته و مثل پیرزنها گریه کرده است. اینها تیمورتاش را دیدهاند که از جغدی که روی بام زندان شیون میکشید، میترسیده و سعی میکرده با نعره خود جیغ جغد را خفه کند. اینها علیمردانخان را دیدهاند که روز مرگ جامه زیبا بر تن کرده، سر و صورت خود را آراست و مردانه به قتلگاه رفت. این دیوارها وزراء و وکلای ترسویی را در آغوش خود گرفتهاند… اینها عزتالله دلیر را دیدهاند… که روزی توانست از زندان فرار کند… این دیوارهای قصر دیدهاند که چگونه دکتر ارانی و دلاوران دیگری که با او در مبارزه شریک بودهاند، پس از چند روز گرسنگی با سیصد شلاق روزه سیاسی خود را شکستهاند… این دیوارهای قصر مجسمه کامل ملت ایران هستند.”[۱۶]
۳
اعتراض در زندانها همیشه وجود داشته است. چه بسا افراد که در برابر بیداد حاکم، اقدام به خودکشی کردهاند. از خوردن غذا چشم پوشیدهاند، نفت بر خویش ریخته، تن عزیز به آتش کشیدهاند. در خاطرات بهجا مانده از نجاتیافتگان از زندان میتوان نامهایی را در این عرصه یافت. برای نمونه اردشیر آوانسیان در همین راستا از مردی اهل آستارا در میان بازداشتشدگان به نام غنی ابراهیمی یاد می کند که در “در جریان تحقیقات از ترس اینکه زیر فشار تحمل مقاومت نداشته باشد، خود را آتش زده بود، به موقع فهیمدند و از مرگ نجاتش دادند، اما اثر آتشسوزی در سر و صورت و بدنش باقی ماند.”[۱۷]
با استناد به همین خاطرات، استفاده از اعتصاب غذا به عنوان اقدامی مشترک در دست یافتن به خواستهایی کم و بیش مشابه، به فاصلهای اندک در زندانهای رشت و تبریز و تهران گزارش شده است.
اعتصاب غذا در زندان رشت
اعتراضها عموماً به وضعیت معیشتی در زندان و بلاتکلیفی صورت گرفتهاند. علی شمیده، کارگری که بیش از سه سال در زندان رشت “بلاتکیف” به سر برد، از موقعیت زندان مینویسد؛ «فرض کنید یک اتاق به طول پانزده متر و به پهنای پنج متر که یک در آهنی با باجه کوچک، سه پنجره بزرگ میلهدار که همه به حیاط زندان نگاه میکرد، به کف اتاق حصیر انداخته بودند. در سقف اتاق یک لامپ برقی کوچکی نصب شده بود. در عرض دو سه ماه که در آن اتاق بودم فقط یک مرتبه صبح دو نفری و یا سه نفری برای دستشویی و غیره به مدت پنج دقیقه و یا ده دقیقه از اتاق خارج میشدیم. به غیر از این وقت اگر کسی احتیاجی داشت، غروب، شب، نصفهشب، مجبور به استفاده از طشت و لگن بود که در یک گوشه اتاق گذاشته بودند، میشد…صبحانه ما عبارت بود از یک آب داغ که توی قوطی حلبی ریخته، آن را به نام چای میدادند…نهار و شام ما یک سنگگ بود که کمی گوشت لای آن میگذاشتند. گاهی آبش را توی کاسه میریختند… باید گفت توی آن آبگوشت، به هر حال گوشت به ندرت دیده میشد… در عرض این سه سال دو تا سه مرتبه برای ما نان و حلوا آوردند و گفتند که این را اشخاص خیر و خیرخواه رشت نذر و نیاز کردهاند… فقط یکی دو بار بعد از هشت ماه زندانی بودنمان ما را دو نفر دو نفر در معیت پاسبان به حمام بردند…در اتاقی که بودیم به اندازهای جمعیت بود (۲۵ و گاهی ۳۰ نفر) که فقط یک نفر میتوانست راه برود و کمی حرکت بکند…نفس سی نفر انسان که در یک جا زندگی میکنند، هوای غیر آزاد و محدود و مرطوب، فقدان هرگونه وسائل جلوگیری از سرما و گرما، بیآبی، بیحمامی، نداشتن لباس عوضی، اینها باعث میشد که همه فرسوده شویم و تمام لباسهایمان از شپش پر شود…”[۱۸]
بیشترین زندانیان بخش سیاسی در زندانهای کشور، کارگران و زحمتکشانی هستند که در تشکلهای صنفی فعالیت داشتند و یا در پیرامون حزب کمونیست به فعالیت مشغول بودند. پلیس رضاشاه از هر حرکت اجتماعی، پروندهای سیاسی میساخت و چون دلیل و توان محکوم کردن افراد را در دادگاه نداشتند، سالیان سال آنان را بلاتکلیف در سیاهچالها نگاه میداشتند. پلیس رضاشاه به هر فردی مظنون بود. برای نمونه؛ «روزی ده پانزده نفر را که از اهالی اردبیل و سراب و اکثرشان دهقان ساد بودند، به جرم خواب دیدن به زندان رشت آوردند… اطلاع پیدا کردیم اینها گویا خواب دیده بودند کسی آمده و به آنها گفته است که این وضع پایدار نخواهد ماند و به زودی آنها از ظلم ارباب و مالک و ژاندارم رهایی خواهند یافت… جرم آنها سیاسی بود…مخالفت عدهای حتا در رؤیا و خواب هم برای دستگاه قابل تحمل نبود.”[۱۹]
در برابر چنین وضعیتی شصت نفر از زندانیان در روزی از روزهای سال ۱۳۱۰[۲۰] تصمیم میگیرند با اعتصاب غذا صدای اعتراض خویش را بلند کرده، به گوش مسؤلین کشور برسانند. آنها میخواستند که وضع زندان بهبود یابد و زندانیان هرچه زودتر از بلاتکلیفی نجات یابند. “شصت محبوس سیاسی، بدون محاکمه و محکوم شدن، بدون هیچ حساب و کتابی بلاتکلیف مانده بودیم. همه نگران وضع خود و خانواده خود بودیم…باید اعتصاب غذا کرد.” کمیته اعتصاب شکل میگیرد و کار آغاز میگردد.
اینکه چند نفر از دیگر بندها به اعتصابکنندگان پیوستند، معلوم نیست ولی خبر پیوستن زندانیان بندهای دیگر امیدی در دلها میشود برای دستیابی به پیروزی. “روزی نهار آوردند ولی برعکس روزهای قبل هیچکس از جایش تکان نخورد.” برای رییس زندان پیام فرستاده میشود تا بیاید و خواستهای زندانیان را بشنود. اعتصاب شب نیز ادامه مییابد؛ “به رییس نظمیه بگویید تا تکلیف ما معلوم نشود ما غذا نخواهیم خورد.”
مسؤلین زندان “روز چهارم اعتصاب فهمیدند که موضوع شوخیبردار نیست و خیلی جدی است. در حدود غروب رییس شهربانی ارفع با حاجی علینقی (رییس زندان) و یک عده پلیس و یک دکتر وارد شدند. ارفع با ملایمت پرسید: آقایان چه میخواهند؟ رفقا گفتند ما میخواهیم تکلیف ما معلوم شود. اگر مطابق قوانین مملکتی گناهی کردهایم، محاکمه شویم…چرا ما را بلاتکلیف نگاه داشتهاید؟ علاوه بر اینها؛ ما هشت ماه است که در این اتاق نشستهایم، نه هوا را میبینیم، نه بیرون میرویم. با هیچ حیوانی هم اینطور برخورد نمیکنند. الآن که شما وارد اتاق شدید دماغتان را با دستمال گرفتهاید چون طاقت بوی متعفن را ندارید. پس ما چه کار کنیم که ماههاست اینجا نشستهایم. آب نداریم، حمام نداریم و از دست شپشها چه باید بکنیم… روز ششم اعتصاب غذا خیلیها حالشان خراب شد… همه محبوسین حتا زندانیان غیرسیاسی هم نگران بودند…پلیس تا آنروز چنین مقاومتی ندیده بود… به زور به دهان محبوسین آب داغ میریختند… کتکش میزدند ولی مقاومت و مبارزه زندانیان را نتوانستند بشکنند.”[۲۱]
اعتصاب هفت روز طول میکشد، از تهران هیأتی به سرپرستی سرلشگر آیرم، رییس کل شهربانی کشور، به زندان میآید و بدون اینکه با زندانیان صحبت بکنند، به تهران بازمیگردند. “با همه اینها اعتصاب با موفقیتهایی به پایان رسید. بعد از اعتصاب حدود ۲۸ نفر از رفقای ما را آزاد کرده، به شهرهای مختلف تبعید کردند. البته تمام تقاضاهای ما برآورده نشد، به خصوص تقاضای محاکمه و تعیین تکلیف همه محبوسین. اما تقاضاهای دیگرمان از قبیل هواخوری روزانه، ملاقات و غیره در مقایسه با هشت ماه قبل خیلی تفاوت کرده بود…”[۲۲] این تغییرات اگرچه پایدار نمیماند. زندانیان اما درمییابند که با رزم مشترک، حتا در زندان، میتوان به خواستهایی دست یافت.
اعتصاب غذا در زندان تبریز
زندان تبریز از جمله زندانهاییست که همیشه مملو از زندانی سیاسی بوده است. «زندان تبریز پر از دهقان بود، دهقانانی که با مالک درافتاده و توسط امنیهها دستگیر شده بودند… روزی صدای تیراندازی برخاست. معلوم شد دهقانان نقشه فرار چیدهاند. اما نقشه دقیق نبود و به جایی نرسید. از طرفین چند نفری کشته شدند و بقیه دستگیر. گروه بزرگی از زندانیان تبریز را کردها تشکیل میدادند. آنها را به نام یاغی زندانی میکردند.»
در زندان تبریز نیز عده زیادی زندانی سالها بلاتکلیف و در بدترین شرایط زندگی، در زندان به سر میبردند. آنان بارها از مسئولین تقاضای رسیدگی به پروندههایشان را کرده بودند ولی هیچکس تقاضای آنها را جدی نمیگرفت. سرانجام به این نتیجه رسیدند که اعتصاب غذا پیش گیرند. “برخلاف وعدهای که دادهاند، آزادی امروز و فردا نیست، مدت طولانی خواهیم ماند…باید اعتصاب غذا بکنیم و بخواهیم تکلیف ما را روشن کنند. محیط آماده بود. همه موافقت کردند جز دو نفر. خود این همبستگی باارزش بود. روی انواع اعتصاب غذا صحبت کردیم. قرار شد که در یک روز یک استکان بزرگ چای با یک حبه قند بخوریم. به علاوه قرار شد که هر یک نامه جداگانهای به دادستان بنویسیم و تقاضای تعیین تکلیف طبق قوانین کشور بکنیم…” ادراه زندان با شنیدن خبر اعتصاب، “در آستانه سفر رضاشاه، آنهم در جایی مثل تبریز نمیخواستند سروصدای زندان بیش از اینها بلند شود…”[۲۳]
این اعتصاب نیز که در سال ۱۳۱۰ شمسی شکل گرفت، بسیار سریع سرکوب شد. تاریخ آن طبق شواهد موجود باید پیش از اعتصاب غذا در زندان تهران اتفاق افتاده و زمانی باشد که رضاشاه قصد سفر به تبریز را داشت. اردشیر آوانسیان که خود از پیشگامان این اعتراض بود، در روز دوم اعتصاب به تهران منتقل میشود. او مینویسد؛ “بعدها در زندان از مقدرات زندانیان تبریز باخبر شدم. اعلام گرسنگی در تبریز که نخستین اعتصاب غذای دستهجمعی زندانیان در ایران بود، خیلی زود سرکوب شد، اما به هر صورت اثر کرد. عدهای را آزاد کردند.”[۲۴]
احسان طبری، اگرچه در این اعتصاب حضور نداشت ولی در خاطرات خویش از پیروزی اعتصابکنندگان مینویسد؛ «زندانیها اعتصاب را ادامه دادند و بالاخره به پیروزی رسیدند. نظمیه در اثر پافشاری آنها عدهای را مرخص کرد و چهار نفری را که باقی مانده بودند، به تهران اعزام نمودند.»[۲۵]
اعتصاب غذا در زندان قصر
در برابر خشونت و بیداد حاکم در زندان قصر، سرانجام نخستین اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در این زندان، در سال ۱۳۱۰ شمسی شکل گرفت. موضوع از آنجا شروع شد که یکی از زندانیان بر اثر بیتوجهی اداره زندان، در پی بیماری جان باخت. زندانیان سیاسی در اعتراض به این رفتار اعلام اعتصاب غذا کردند. زندانبانان با پدیدهای نو روبرو شده بودند و انتظار آن را نداشتند.
جعفر پیشهوری که بیش از یازده سال از عمر خویش را “بلاتکلیف” در زندان رضاشاه به سر برده، مینویسد که اعتصاب عمومی در زندان کار دشواری بود. “یکی کردن رأیها مشکل به نظر میآمد.» برای همین با اینکه فکر اعتصاب وجود داشت ولی به تعویق میافتاد. «کسی هم جرئت نمیکرد پیشقدم باشد.» تا اینکه روزی یکی از زندانیان، محمدباقر صادقپور که به همراه هیجده نفر متهم سیاسی دیگر از آستارا و اردبیل به تهران منتقل شده بود، مسلول شد. گرسنگی، هوای کثیف، نمور و تاریک زندان وضع او را بدتر کرد. به اصرار دیگر زندانیان پزشک زندان برای انتقال او به بیمارستان با اداره زندان موضوع را در میان میگذارد. بیمار از نماینده اداره سیاسی خواهش میکند؛ “بگذارید وقت جان دادن لااقل نزد عیال و اطفالم باشم.” او بر “بیگناه بودن” خویش تأکید میکند. پلیس زندان در برابر این خواهش میگوید؛ «بمیر! شماها باید بمیرید.» هنوز دو ساعت از این حادثه نگذشته، بیمار میمیرد. «این خبر میان زندانیان سیاسی مانند بمب صدا کرد. هرکس عاقبت خود را به نظر آورد. احساسات بالا گرف، خونها به جوش آمد… “همه ما را میخواهند زجرکش کنند. این قابل تحمل نیست. ما باید همگی یکباره بمیریم یا باید هرچه زودتر به کارهایمان رسیدگی شود.” صدا در توی تمام کریدورها طنینانداز شد. دیگر پیشوا و رهبر و مقدمه لازم نبود. کاسههای دمپخت دستنخورده از اتاقها بیرون رفت. سیوشش نفر متهم سیاسی مانند یک تن واحد اعلان ترک غذا کرده بودند. کارمندان اداره سیاسی دست و پای خود را گم کرده بودند. نمیدانستند چه کار بکنند. التماس و وعده و وعید نیز مانند تهدیدهای گوناگون اثری نداشت. تصمیمها قطعی بود. هشت روز هیچکس به هیچ چیز حتا به آب و سیگار هم لب نزد. این نخستین ترک غذای عمومی سیاسی بود. این پیشآمد برای زندانی که رژیمش زورگوی و فعال مایشائی بود، تازگی داشت. تمام قصر تکان خورده بود. اکراد (کردها) و الوار (لرها)، حتا مجرمین عادی هم به هیجان آمده، میخواستند به ما ملحق شوند. عده پاسبانها را هر آن زیادتر میکردند… متانت، بزرگی و مردانگی از در و دیوار زندان میبارید. حتا کریدورهای شلوغ مجرمین و دیگر بخشها نیز ابهت خاصی به خود گرفته و ساکت و آرام شده بود…یگانگی و وحدت، روح انتظام و بیغرضی با تمام معنا حکمفرمایی مینمود… هرکس توی اتاق خود خزیده در انتظار کابوس مهیب مرگ که هر آن نزدیک میشد، نشسته بود… مرگ یا آزادی شرافتمندانه! مرگ یا زندگی آزاد. این بود شعار نخستین اعتصابکنندگان زندان مرکزی.”[۲۶]
اردشیر آوانسیان که خود نیز در این ایام “بلاتکلیف” در زندان به سر میبرد، مینویسد؛ گروه آستاراییها و اردبیلیها به همراه عدهای دیگر، سالها بلاتکلیف در زندان به سر میبردند. این افراد پیش از تصویب “قانون سیاه”[۲۷] که تبلیغ برای “مرام اشتراکی” را ممنوع میکرد، بازداشت شده بودند و این قانون شامل حال آنان نمیشد. به همین علت بلاتکیلف در زندان به سر میبردند. “دربار رضاشاه نیز نمیخواهد آنها را آزاد کند. پس از ماه ها بلاتکلیفی کاسه صبر لبریز شد… تصمیم به اعتصاب غذا گرفته شد. شعار این بود که تکلیف قانونی ما را تعیین کنید… اعتصاب غذا مقامات زندان را بسیار ناراحت و دستپاچه کرد. از زندانیان کمتر میترسیدند. ترسشان بیشتر از خود رضاشاه بود که چرا در زندان نظم برقرار نیست. ابتدا کوشیدند ما را با به اصطلاح به زبان خوش وادار به تسلیم کنند. طبیب زندان را که محمد خروش نام داشت، برای مذاکره فرستادند… سپس عدهای [از جمله مرا] برای مجازات به حبس تاریک فرستادند… اما اعتصاب زندانیان پس از مدتی با موفقیت نسبی پایان یافت. گروه آستاراییها و اردبیلیها به طور عمده از زندان آزاد شدند. منتها آنان را به شهرهای دیگر تبعید کردند”[۲۸]
نتیجه اینکه پس از هشت روز با وعده برآوردن خواستهای اعتصابکنندگان، آنان به اعتصاب خویش پایان دادند. قرار شد:
“۱- تا یک ماه دیگر تکلیف همه زندانیان بلاتکلیف معلوم شود. ۲- هیچ یک از زندانیان که استنطاقشان تمام شده است، در مجرد نباشند. درها باید شب و روز باز و در داخل زندان آزاد باشیم. ۳- حیاطهای کریدورهای کوچک مانند سایر کریدورها باز بوده، زندانیان سیاسی بدون استثناء بتوانند از هواخوری و گردش در حیاط استفاده کنند. ۴- به زندانیان سیاسی غذای کافی و مخصوص داده شده؛ این غذا شامل نهار از پنج سیر شیر، دو تخممرغ، یک نان یک چارکی و شب یک ظرف چلوخورشت و یک چارک نان کمتر نباشد. ۵- حمام و صابون نیز مرتب و منظم برسد.”[۲۹]
این خواستها اگرچه در کلیت خویش برآورده نشد و آنچه نیز جاری گشت، ادامه نیافت ولی آغازی بود برای اعتصابهای بعدی.
سه سال بعد از این اعتصاب دومین اعتصاب در رابطه با چراغ “پریموس” بود که بیش از سه روز دوام نداشت و موفق شد. داشتن پریموس برای زندانیان بسیار حیاتی بود. گذشته از اینکه برای پختوپز و یا گرم کردن غذا از آن استفاده میشد، برای جوش آوردن آب نیز لازم بود تا زندانیان مجبور به نوشیدن آب آلوده زندان نشوند.
در این میان هرازگاه اعتصاب غذاهایی فردی نیز در زندان دیده میشود که اگرچه حمایت دوستان و همبندان را به همراه دارد ولی فراتر نمیرود. از جمله پیشهوری در هفتمین سال حضور بلاتکلیف خویش در زندان، (۱۳۱۶ شمسی) در اعتراض به موقعیت خود، اعتصاب غذایی را آغاز میکند که نه روز ادامه مییابد. این اعتصاب نیز با وعده و وعید پایان مییابد.[۳۰] اردشیر آوانسیان نیز در خاطرات خویش از اعتصاب غذایی یاد میکند که در اعتراض به بلاتکلیف بودن خود در زندان تبریز بدان اقدام نموده بود.[۳۱]
سومین اعتصاب عمومی زندانیان، زمانی به وقوع پیوست که محدودیت بر زندانی روز به روز بیشتر میشد، روزنامهها را ممنوع کرده بودند، کار در کارگاههای زندان ممکن نبود، وضع غذا، حمام، بهداشت بدتر از پیش شده بود، رابطه زندانیان با هم قطع شده بود و رفت و آمد در کریدورها محدود شده بود. در چنین موقعیتی که زندانیان به اوج خشم رسیده بودند، روزی آجودان حمام زندان یکی از زندانیان سیاسی با نام اسدالله شریفی را که سه سال بلاتکلیف در زندان به سر میبرد، به باد فحش گرفته، به او توهین کرد. این رفتار موجب خشم دیگر زندانیان شد. زندانیان در رایزنی باهم تصمیم به اعتصاب غذا میگیرند. موضوع با سه بند دیگر نیز در میان گذاشته میشود. آنان نیز اعلام میدارند که در همبستگی آمادهاند. زندانیان به اتفاق اعتصاب خویش را اعلام میدارند.
روز چهارم زندانیان لر نیز به آنان میپیوندند و سرانجام رییس زندان با نمایندگان زندانیان به گفتوگو مینشیند و “قول شرف” میدهد که خواستهایشان را برآورد. بزرگترین موفقیت این اعتصاب این بود که رسیدگی به پرونده عدهای پس از سالها بلاتکلیفی آغاز شد.
جعفر پیشهوری تاریخ این اعتصاب را نهمین سال توقیف خود مینویسد. هماو در خاطرات خویش، این رخداد را پیش از اعتصابی بازمیگوید که صد نفر در آن شرکت داشتند و در ۲۷ شهریور ۱۳۱۷ آغاز شد. با توجه به اینکه پیشهوری در ششم دیماه ۱۳۰۹ بازداشت شده بود، تاریخ این اعتصاب و یا به قول پیشهوری “ترک غذای موفقیتآمیز”، به احتمال اوایل سال ۱۳۱۷ باید باشد.
چهارمین اعتراض سازمانیافته زندانیان در ۲۷ شهریور ۱۳۱۷ اتفاق افتاد. در این روز زندانیان سیاسی در اعتراض به رفتارهای غیرانسانی اداره زندان نسبت به خلیل ملکی، یکی از افراد گروه ۵۳ نفر، و شلاق زدن او، تصمیم به اعتصاب غذا گرفتند.
طبق تصمیم؛ “ظهر روز یکشنبه هرکس هرچه خوراکی در اتاق خود داشت بیرون گذاشت. کسانی که از منزل برایشان خوراک میرسید، غذاهای خود را دم در سلولها جا دادند. زندانیانی که از زندان غذا میگرفتند نیز آش و آبگوشت و نان زندان را دم در سلول گذاشتند. بعضی حتا اعتصاب غذای چینی کردند، یعنی از صرف چای نیز خودداری کردند. معمولاً در اعتصاب غذای معمولی صرف چای به شرط آنکه شیرینی آن از یکی دو حبه قند تجاوز نکند مجاز است. و خود این آب گرم مخصوصاً در روزهای چهارم و پنجم شخص را آرام نگاه میدارد. روز یکشنبه قریب شصت نفر اعتصاب کرده بودند و روز بعد عده اعتصابکنندگان به صد نفر بالغ گردید.”[۳۲]
فرخی یزدی[۳۳] که خود در این زمان در زندان بود، با اینکه در آن شرکت نکرد، با سرودن یک رباعی از اعتصابکنندگان پشتیبانی کرد:
صد مرد چو شیر عهد و پیمان کردند/ اعلان گرسنگی به زندان کردند
شیران گرسنه از پی حفظ مرام/ با شور و شعف ترک سر و جان کردند
ایرج اسکندری در رابطه با این اعتصاب مینویسد؛ «به دستور نیرومند، رییس زندان به خلیل ملکی پانزده ضربه شلاق زده بودند، در اعتراض به این عمل… تصمیم به اعتصاب غذا گرفتیم.” اداره زندان عدهای از زندانیان را دگربار به شلاق میبندد و در این میان تن تقی ارانی را با سیصد ضربه شلاق به شکلی دلخراش مجروح میکنند. بعدها ارانی در دادگاه همین رفتار را بازمیگوید و از آن به عنوان نبود تمدن در ایران یاد میکند؛ “در کشور که یک دکتر تحصیلکرده را که استاد دانشگاه شماست، بخوابانند و سیصد ضربه شلاق به پاهایش بزنند، این دیگر تمدن نیست.»[۳۴]
نقل است که چون «زندانیان به وقت اعلام گرسنگی و هنگام ملاقات با خانواده خود دادستان را احضار کرده و از مجلس استمداد میطلبیدند، نیایش و نیرومند، (رییس زندان) به هر ضربه شلاق که فرود میآمد میگفتند؛ این دادستان! این قانون اساسی! این مجلس!»[۳۵]
تنی چند از اعتصابکنندگان را پس از شلاق به انفرادی منتقل میکنند. عدهای را نیز به اتاقهایی دیگر میفرسنتد. اعتصابکنندگان حاضر به مذاکره با رییس زندان نمیشوند. و زندانبانان «مقاومتها را کمکم خرد میکنند… با توجه به مراتب گفتهشده، ما اعتصابکنندگان نشستیم و جلسهای تشکیل دادیم و اکثریت به این نتیجه رسیدیم که این اعتصاب به جایی نمیرسد. ضمناً معلوم بود که برخیها یواشیواش شل شده بودند…”[۳۶]
اعتصاب چند روز طول کشید. زندانبانان به آزار اعتصابکنندگان ادامه دادند و سرانجام با وعده و وعیدهایی از سوی اداره زندان، پایان اعتصاب اعلام شد.
خلیل ملکی خود مینویسد که در اعتراض به افسر زندان که شبهنگام خواب را از همه ما ربوده بود و یک زندانی را به این علت که به هنگام رفتن به دسشویی سروصدا کرده است، او را به “زیر هشت” فرا میخوانند و افسر زندان با فحش و سیلی از او استقبال میکند. خلیل ملکی به اعتراض برمیخیزد و این خود باعث میشود تا به تخت شلاق بسته شود. پس از تازیانه او را با دستبند و پابند به اتاقی دیگر منتقل میکنند. در شرایطی ویژه، چند ماه بدون ملاقات، هواخوری و غذای لازم، در این بند میماند، بیآنکه از اعتصاب زندانیان اطلاع داشته باشد. تنها پس از پایان اعتصاب، روزی که به اتفاق دکتر بهرامی او را به “بازداشتگاه موقت” میبرند، خبر اعتصاب و فرجام آن را از زبان او میشنود.[۳۷]
کسانی با این اعتصاب همراه نمیشوند و آن را بیهوده میخوانند. نصرتالله جهانشاهلو که خود در آن شرکت نداشت، از جمله کسانی است که این اعتصاب را “تعزیهگردانی” اردشیر آوانسیان میداند و «کاری بیرویه که نتایج بدی [از آن] به دست آمد… سختگیری بیشتر شد.»[۳۸]
بزرگ علوی علت شکست اعتصاب را در این میداند که «اعتصاب هیأت مدیره نداشت و تقاضاها جور واجور بود و ارتباطات هم ضعیف، اما از اینکه خودداری کردند که با رییس زندان مذاکره بکنند، این یک خبط بود. یک توهینی بود به رییس زندان…ما نتاسب قدرت خود و زور دستگاه دولتی را در نظر نگرفته بودیم.»[۳۹]
او مینویسد؛ «مدیر زندان با کمال ادب و ملایمت با ما صحبت کرد. به عقیده او این اشکال را میشد رفع کرد. آقای رییس زندان حاضر است که در این خصوص با ما مذاکره کند و حتا خلیل ملکی را به زندان قصر انتقال دهد، فقط لازم است که یکی از ما پیش حضرت رییس برود و با او مذاکره کند. حضرت رییس حاضر به همه گونه مساعدت با ما هستند… جواب ما این بود که مذاکره با آقای رییس بدون نتیجه است. ما با مدعیالعموم کار داریم و ما باید تقاضای خود را به گوش یک مرجع قانونی برسانیم.”[۴۰]
سرانجام سه سال پس از آخرین اعتصاب غذای زندانیان سیاسی، در شهریور ۱۳۲۰، نیروی متفقین، وار ایران شدند. «دو هفته بعد، نمایندگان مطیع و دستچینشده آشکارا شاه را به انباشت ثروتی عظیم، کشتار مردم بیگناه، و سوءاستفاده از القاب خود (سردار سپه و فرمانده کل قوا) متهم میکردند. سه هفته بعد شاه بدون گفتگو با متفقین به نفع ولیعهد خود کنارهگیری کرد.»[۴۱] و به تبعید فرستاده شد. با برکناری رضاشاه زندانیان سیاسی نیز آزاد شدند، تبعیدیان به خانه بازگشتند، سازمانها و احزاب سیاسی بنیان گرفتند، نشریات آغاز به انتشار کردند. عدهای از یاران رضاشاه که در سرکوب مردم همراه او بودند، به دادگاه کشیده شدند.
رضاشاه برکنار شد، اما آزادی چند سالی بیش دوام نیاورد، نه تنها به زمان حکومت محمدرضاشاه، در دوران سلطه جمهوری اسلامی نیز زندان و شکنجه و سرکوب ادامه یافت.
جعفر پیشهوری در خاطرات خویش مینویسد که در نخستین روز ورود به زندان و حضور در دخمهای به عنوان اتاق زندان، در هراس از آینده خویش، آنزمان که خود را «بیچاره و زبون» میپندارد، جملهای را حکشده بر دیوار میبیند که شعله مبارزه را در او روشن نگاه میدارد. پنداری مبارزان ما تا رسیدن به آزادی، هنوز به چنین شعلههایی در زندانها نیاز دارند:
«من زندانی سیاسی هستم. افتخار دارم که مرا در این سیاهچال انداختهاند. من چرا باید مأیوس باشم. و تو ای مردسیاسی که به اینجا راهت میافتد، تو هم نباید مأیوس شوی. تو بزرگی، دولت با توقیف تو به ضعف و ناتوانی خود اعتراف کرده است. او از تو ترسیده و از ترس خود تو را به اینجا کشیده است. تو هم مانند من افتخار بکن و مانند من امیدوار باش.»[۴۲]
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۱
[۱] – مرتضی سیفی فمی تفرشی، پلیس خفیه ایران۱۳۲۰-۱۲۹۹، مروری بر رخدادهای سیاسی و تاریخچه شهربانی، تهران انتشارات ققنوس ۱۳۶۷، ص ۱۰۵
[۲] – به نقل از مرتضی فمی تفرشی، پیشین، ص ۱۰۷
[۳] – پیشین، ص ۱۰۷
[۴] – محمد زرنگ، تحول نظام قضایی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی ۱۳۸۱، جلد اول صفحه ۳۹۸
[۵] – حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۸، جلد پنجم صفحه ۱۲۱
[۶] – حسین مکی به نقل از بزرگ علوی، مذکور، ص ۴۶
[۷] – برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیکگهر، تهران طرح نو ۱۳۷۱، ص ۲۱
[۸] – کریستین دلانوا، ساواک، ترجمه عبدالحسین نیکگهر، تهران طرح نو ۱۳۷۱، ص ۱۹
[۹] – محمد خاتمی، رضاخان در مطبوعات دیروز، انتشارات مدبر، تهران ۱۳۷۷. در این اثر به چند مورد از جمله به نقل از روزنامه “داد” از شخصی با نام شیخ یاد میکند که مورد غضب شاه قرار گرفته بود و در زندان به دستور شاه کشته شده بود. جرم او نوشتن دادنامهای بود که برای رضا شاه ارسال داشته بود. ص ۶۹
[۱۰] – جهانگیر موسویزاده، محاکمه رضاشاه در برابر تاریخ، محاکمه رییس شهربانی رضاشاه و سایر متهمین شهربانی، جلد اول، ص ۱۰۱
[۱۱] – اردشیر آوانسیان، یادداشتهای زندان، ج یک، ص
[۱۲] – محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضاشاه، انتشارات قلم، تهران ۱۳۷۱، ص ۲۳۰
[۱۳] – خلیل ملکی، خاطرات سیاسی با مقدمه دکتر محمدعلی (همایون) کاتوزیان، شرکت سهامی انتشار، تهران ۱۳۶۸، ص ۲۵۴
[۱۴] – دو ضربالمثل از زندان قصر مشهور است. نخستین آن “انشاءالله سیگار ادیبالسلطنه نصیب بشود” است. ادیبالسلطنه سرهنگ یحیی رادسر، رییس پلیس بود که بر اجرای احکام اعدام نظارت داشت. نقل است که پیش از اعدام برای جلوگیری از اضطراب و پریشانی به اعدامی سیگار تعارف میکرد. ضربالمثل دوم “او را از درب علیمالدوله بیرون کنند” است. علیمالدوله رییس بهداری شهربانی بود. درب علیمالدوله اشاره به دری چوبی بود که از زندان قصر به تپههایی راه مییافت که آنسوی آن پادگان قصر قرار داشت. زندانیان سیاسی را بر فراز این تپهها اعدام میکردند.
[۱۵] – حسین مکی، پیشین ص ۲۳۰
[۱۶]– بزرگ علوی، پنجاه و سه نفر، تهران انتشارات امیرکبیر ۱۳۵۷، ص۸۳
[۱۷]– اردشیر آوانسیان، پیشین، ص ۲۷
[۱۸]– زندگینامه شمیده، به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، چاپخانه مرتضوی، آلمان ۱۳۷۳، ص ۵۱-۴۷
[۱۹] – علی شمیده، پیشین، صص ۱۰۰-۹۹
[۲۰] – در یادداشتهای بهجا مانده از زندانیان متأسفانه نه تنها تاریخ دقیق اعتصابها، تاریخ بازداشت و آزادی آنها نیز، نیامده است. پنداری آنان تاریخ را نیز در این دخمهها از یاد بردهاند.
[۲۱]– علی شمیده، پیشین، صص ۱۱۳- ۱۱۰
[۲۲]– علی شمیده، پیشین، ص ۱۱۶
[۲۳] – اردشیر آوانسیان، یادداشتهای زندان، صص ۲۴-۲۲
[۲۴] – اردشیر آوانسیان، پیشین، ص ۲۴
[۲۵] – احسان طبری، یادداشتهای زندان، ناشر؟ ص ۱۰
[۲۶] – جعفر پیشهوری، یادداشتهای زندان، نشر پسیان، صص ۷۷-۷۶
[۲۷] – این قانون در خرداد ۱۳۱۰ در هفت ماده به تصویب مجلس رسید. بر اساس این قانون هر ایرانی که در داخل و یا خارج از کشور در دسته و یا جمعیتی در ضدیت با سلطنت مشروطه و دارای مرام و رویه اشتراکی شرکت داشته باشد، به سه تا سال زندان محکوم خواهد شد.
[۲۸]– اردشیر آوانسیان، یادداشتهای زندان، سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۹، انتشارات حزب توده ایران، صص ۲۸-۲۷
[۲۹] – حسین مکی، پیشین، جلد پنجم، ص ۴۹۲
[۳۰] – پیشهوری، پیشین، صص ۸۳-۷۹
[۳۱] – اردشیر آوانسیان، پیشین، ص ۲۶
[۳۲] – بزرگ علوی، پنجاه و سه نفر، صص ۱۰۴-۱۰۳
[۳۳] – فرخی یزدی در ۲۵ مهر ۱۳۱۸ در همین زندان بر اثر تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی مشهور کشته شد. به گواهی رییس زندان اما او به مرض مالاریا درگذشته است.
[۳۴] – ایرج اسکندری، خاطرات در مصاحبه با بابک امیرخسوری و فریدون آذرنور، بازچاپ این مصاحبه در کتابی که تدوین و ویرایش آن را عبدالله شهبازی بر عهده داشته و با مشخصات زیر منتشر شده است؛ خاطرات ایرج اسکندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران ۱۳۷۲، صص ۱۰۰-۹۵.
یرواند آبراهیمیان در کتاب “اعترافات شکنجهشدگان” این نقل قول را به ایراج اسکندری نسبت میدهد، در حالی که اسکندری خود، آن را از ارانی نقل میکند. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ یرواند آبراهیمان، اعترافات شکنجهشدگان، مترجم: رضا شریفیها، نشر باران، سوئد ۲۰۳، ص ۹۶
[۳۵] – احسان طبری، پیشین، ص ۸۵
[۳۶] – ایرج اسکندری پیشین، ص ۱۰۰
[۳۷] – خلیل ملکی، پیشین، صص ۲۶۵-۲۶۰
[۳۸] – دکتر نصرتالله جهانشاهلو افشار، سرگذشت “ما و بیگانگان”، به کوشش اسماعیل میتاگ، برلین ۱۳۶۰، ص ۱۰۱
[۳۹] – خاطرات بزرگ علوی، به کوشش حمید احمدی، دنیای کتاب، تهران ۱۳۷۷، ص ۲۳۰
[۴۰]– بزرگ علوی، پنجاه و سه نفر، پیشین، ص ۱۰۵
[۴۱] – یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، تهران ۱۳۷۷، صص ۲۰۳-۲۰۲
[۴۲] – میرجعفر پیشهوری، از دیوارنوشتههای زندان تهران در سال ۱۳۰۹، به نقل از “یادداشتهای زندان”، پیشین ص ۱۰