چسلاو میلوش؛ زبانِ مادریِ وفادار
چسلاو میلوش؛
زبانِ مادریِ وفادار
چسلاو میلوش* – ترجمه جمشید شیرانی
زبانِ مادریِ وفادار
به خدمتِ تو کمر بستم
هر شب، پیاله هایی از رنگ در برابرت نهادم
تا غان ها، زنجره ها، سهره هایت را
آن چنان که در حافظه ام نقش بسته اند
بازیابی.
سال ها بر این روال گذشت
زادبومِ من بودی، و نه هیچ جز تواَم وطنی
پنداشتم پیامبری هستی
در میانِ من و مردمانِ نیک خو
هر چند به شمار اندک
بیست تَن، ده تَن
یا هنوز هیچ یک از مادر نزاده.
حال به تردیدِ خویش اقرار می کنم
گاه می اندیشم که عمر بر باد داده ام
چرا که تو زبانِ فرومایگانی
زبانِ بی منطقان، آنان که از خویش بیش از دیگر ملیت ها متنفرند
زبانِ خبرچین ها
زبانِ سرگشتگانِ دربندِ معصومیتِ خویش.
امّا بی تو، کیستم من
تنها پژوهشگری در سرزمینی دور
کامروائی، بی هراس و احساسِ حقارت
آری، بی تو کیستم؟
اندیشمندی، بسانِ دیگران.
می دانم حاصلِ دانشِ من چیست:
شکوهِ فردیّتی به تاراج رفته.
تقدیرْ فرشی سرخ در مَقدَمِ گناهکار در نمایشی اخلاقی گسترده است
و در پسِ صحنه، فانوسی
تصاویری از شکنجه ی انسان و خدا را بر پرده می لرزاند.
زبانِ مادریِ وفادار
شاید نجاتِ تو تقدیرِ من باشد
پس می کوشم
تا در برابرت
پیاله هایی کوچک از رنگ، روشن و ناب، بنهم
– اگر بتوانم –
چرا که آن چه در تیره بختی می سزد
اندکی نظم است
و ذرّه ای زیبایی.
* چسلاو میلوش (٢٠٠۴-١٩١١) از شاعرانِ بزرگ لهستان و یکی از مشاهیر جهانِ شعر در قرن بیستم است که در سال ١٩٨٠ موفق به دریافت جایزه نوبل در ادبیات شد. در بحبوحه ی آشوب های لهستان، پدر و مادر او به لیتوانی مهاجرت کردند و وی در آن جا به دنیا آمد، امّا پس از جنگ جهانی آن ها به لهستان بازگشتند. چسلاو نخستین مجموعه ی شعر خود (اشعارِ زمانِ منجمد) را در ٢١ سالگی منتشر نمود. او به گروهی از شاعران تعلق داشت که فاجعه ی جنگ جهانی دوم را پیش بینی کرده بودند. میلوش پس از آغاز جنگ جهانی دوم به نهضت مقاومتِ زیرزمینی پیوست و در همان زمان دومین مجموعه شعر خود را با نام مستعار منتشر نمود. بعد از جنگ، او به حزب کمونیست لهستان پیوست و وابسته فرهنگی کشورش در پاریس شد امّا دو سال بعد (١٩۵٣) به غرب پناهنده شد. شرح آن هجران و آن خونِ جگر را میلوش در کتابِ “ذهنِ اسیر” (١٩۵٣) منعکس می کند و نشان می دهد که چگونه با بهانه ی”اهدافِ والاتر” انسان از اصولی ترین آزادی های اجتماعی و اختیارات فردی محروم می شود. او دیگر به لهستان بازنگشت و در پاریس به کارهای ترجمه و مقاله نویسی مشغول شد تا آن که در سال ١٩۶٠ سمت استادی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا را پذیرفت و عازم آمریکا شد تا در آن جا اقامت کند. اشعار او به زبان لهستانی نوشته شده و عمیقاً متأثر از تجربه های جوانی او و به ویژه زندگی در محیط های محدود کننده آزادی است. او هم مانند بسیاری دیگر از شاعرانی که از اصل خود ریشه کن شده اند در سرزمین تازه در جستجوی راهی برای زنده ماندن در خرابه های معنوی فرهنگی بوده که دیگر وجود نداشته است. برای من گیرایی کار میلوش به همین دلیل است و آن که در غربت وطنِ از دست رفته اش را در قلمرو زبان دوباره سازی کرده است. زبان برای مهاجر همیشه وطنِ دوم بوده است. از آثار او می توان از “قدرت رُبایی” (١٩۵٣)، “قلمرو بومی: جستجو برای خود شناسی” (١٩۶٨)، “چشم اندازهایی از خلیج سانفرانسیسکو” (١٩٨٢)، و “زمینِ دست نیافتنی” (١٩٨۶) نام برد. او معتقد بود که برای افراد، در غرب مشکلات شخصی، معضلات اجتماعی و در شرق مشکلات اجتماعی، معضلاتِ شخصی محسوب می شوند! برای زمانِ زیادی رژیم کمونیستی لهستان اجازه چاپ نوشته های میلوش را در آن کشور نمی داد. امّا در سال ١٩٨٠، هنگامی که او برنده جایزه نوبل شد، رژیم تسلیم شد و کتابی منتخب از آثار او در لهستان به چاپ رسید که در مدت کوتاهی بیش از دویست هزار نسخه از آن به فروش رفت. متأسفانه بخش عظیمی از این استقبال عمومی ربطی به هستی او به عنوانِ یک شاعر نداشت و بیشتر متوجه شخصیت او به مثابه یک قهرمانِ مبارزِ ملی بود. خود او همواره از “سیاسی نویسی” انتقاد می کرد و معتقد بود که شاعر باید برای حقیقت بنویسد و بداند که میلیون ها انسان در قرنِ او قربانی تحققِ آرمانشهرها شده اند و در آن میان همیشه نویسندگان و هنرمندانی بوده اند که چنان کشتارهای عظیمی را در سایه ی هنر خویش توجیه می کرده اند. مجموعه ی اشعار میلوش با ١٨٠ شعر در سال ١٩٨٧ منتشر شد که در سال ٢٠٠١ با اضافه کردن اشعار تازه او تکمیل گشت. میلوش در سال ٢٠٠۴ در کراکاو در لهستان درگذشت. شعرهای او پس از سرایش به سرعت توسط خود او یا با همکاری دیگران به زبان انگیسی ترجمه می شد.