فدریکو گارسیا لورکا؛ زنجره
فدریکو گارسیا لورکا
زنجره
ترجمهی علی اصغر فرداد
برای ماریا لوئیزا
۳ آوت ۱۹۱۸
فوئنته باکِروس، غرناطه
زنجره! – آه زنجره
تو میمیری
سرخوش از نور
بر بستر خاکها
کشتزاران تو را اشارتی ست به راز زندگی
در تو نهفته است افسانهی پری پیر
که رویش علف را میشنید.
آه، زنجرهی نیکبخت!
تو میمیری
در خون قلب آبیها.
نور، خدا ست که به اعماق فرومیریزد
و خورشید، مجرایی
که اهورا از آن جاری میگردد.
آه زنجرهی نیکبخت! تو به رنج خویش
احساس میکنی
وزن آبیها را .
سر افکنده
در هوایی سپید و خوابآلود
در مینوردد دروازههای مرگ را
هر آنچه زندگیست –
اندیشناک
خاموش و بی صدا
لبریز سوگواری
سرشار از سکوت
در ردای بلند مرگ.
به یقین تو ای زنجرهی فسونگر
در مرگ نیز آوازهخوان خواهی بود
و به صدا و نور آسمان فراخواهی شد.
تو بلنداختری
چرا که روح مقدسی که نور است
تو را در بینهایت آغوش خود پیش میبرد.
آه، ستارهی آوازخوان
بر مزارع خفته
دوست دیرین غوکها و زنجرههای سایه
تو را گنبدی از طلا خواهد بود
در پرتو زرین خورشید
که به شیرینی زخم زندت در هرم تابستان
و خورشید قابض الارواح تو خواهد بود
تا به نور مبدلات سازد.
زنجره، آه زنجره، بگذار تا دل من نیز زنجرهای باشد
بر مزارع خداوندی
و آرام و آوازه خوان،
زخم خوردهی آسمان، شعلهور گردد
و آندم که خاموش میشود
بگذار تا زنی که مناش میبینم
هم در غبار بپراکندش.
و بگذار تا خون من در کشتزار
نرم و سرخرنگ گلی شود
آنجا که دهقانان خسته
کجبیلها
در خاک فرو میبرند.
آه، زنجرهی بلنداختر!
بر تو فرود میآیند
شمشیرهای آبی ناپیدا.