ناصر زراعتی: حرف‌هایِ صد تا یه غاز

ناصر زراعتی:

حرفهایِ صد تا یه غاز

توضیحِ واضحات:

در نوشتنِ این «جمله»هایِ بیش‌تر طنزآمیز (و گاهی کمی جدّی)، هیچ‌گونه قصدِ «داوری» یا «صُدورِ حُکم» یا «سرزنشِ» هیچ شخصِ حقیقی یا حقوقی در میان نیست. این‌ها صرفاً «جمله»هایی‌ست که شاید در این روز و روزگارِ عبوس، اندک لبخندی بر لبِ خواننده بنشانند، شاید هم ننشانند. نیز لازم به توضیح نخواهد بود که: بسیاری از این «بعضی‌ها» خودمان (و مشخصاً با تأکید و روشن بگویم: «خودم») بوده، هستیم و خواهیم بود! اگر دوستانی باشند که گاهی شباهت یا شباهت‌هایی (آن‌هم ناگُزیر) میانِ خود یا برخی دوستان و آشنایانِ‌شان در این «بعضی‌ها» (یا «برخی» یا «آدم‌ها» یا «زن‌ها»، «مردها» و…) می‌یابند، اطمینان داشته باشند کاملاً اتفاقی‌ست و در نتیجه: به‌هیچ‌وجه، «بنده مسؤلِ آن نخواهم بود!»

این‌ها نه «حُکم» است، نه «فرمان»؛ «جمله»ها یا «عبارت»هایی است که به نظرم رسیده و نوشته‌ام؛ ممکن است بعضی‌هاشان «تلخ» باشند، برخی «شیرین»، شاید هم «شور»، یا «تُرش» و احتمالاً «میخوش» (که این هم البته یکی از مزه‌هاست؛ همان تُرش/شیرین). مثلِ هر چیزِ دیگری، بالاخره، این‌ها هم برایِ خودشان «مزه»ای دارند. اما از این نظر، مطمئنم (و خواهشم از تمامِ دوستان و همزبانانِ عزیز و محترم این است که مثلِ من مطمئن باشند) که هیچ قصدِ نیش و کنایه یا صُدورِ حُکم یا هر چیزِ دیگری که بخواهد به کسی بربخورَد، نداشته، ندارم و در آینده نیز نخواهم داشت! در نتیجه، لزومی ندارد هیچ‌کس این‌ها را به خودش بگیرد و نوعی اهانت تلقی کند. گفتم که، این‌ها نه «حُکم»اند، نه «فرمان» و نه «کلامِ ( دور از جان) مقدس»…

در این دنیایِ بزرگ (و البته دون)، گمان نمی‌کنم نوشتن و در معرضِ خواندن قرار دادنِ چند تا جمله از این دست ـ که بیش‌تر شاید لبخندکی بر لب بنشانند ـ به جایی بربخورَد!مطمئنم و خواهشم از تمام دوستان و همزبانانِ عزیز و محترم هم این است که مثلِ من مطمئن باشند: هیچ قصد نیش و کنایه یا صدور حُکم یا هر چیزی که بخواهد به کسی بربخورد نه داشته ام، نه دارم و نه در آینده هم خواهم داشت! در نتیجه، هیچکس لزومی ندارد اینها را به خودش بگیرد و توهین تلقی کند…. عرض کردم که اینها نه «حکم» اند نه «فرمان» و نه «کلام مقدس»…. تا حالا بیست تا جمله و عبارت شده که ممکن است ادامه پیدا کنند، ممکن هم هست ادامه پیدا نکنند…. در این دنیای بزرگ هم فکر نمیکنم نوشتن و در معرض خواندن قرار دادان چهار تا جمله که بیشتر لبخند بر لب مینشانند، به جایی بربخورد….مطمئنم و خواهشم از تمام دوستان و همزبانانِ عزیز و محترم هم این است که مثلِ من مطمئن باشند: هیچ قصد نیش و کنایه یا صدور حُکم یا هر چیزی که بخواهد به کسی بربخورد نه داشته ام، نه دارم و نه در آینده هم خواهم داشت! در نتیجه، هیچکس لزومی ندارد اینها را به خودش بگیرد و توهین تلقی کند…. عرض کردم که اینها نه «حکم» اند نه «فرمان» و نه «کلام مقدس»…. تا حالا بیست تا جمله و عبارت شده که ممکن است ادامه پیدا کنند، ممکن هم هست ادامه پیدا نکنند…. در این دنیای بزرگ هم فکر نمیکنم نوشتن و در معرض خواندن قرار دادان چهار تا جمله که بیشتر لبخند بر لب مینشانند، به جایی بربخورد…. مطمئنم و خواهشم از تمام دوستان و همزبانانِ عزیز و محترم هم این است که مثلِ من مطمئن باشند: هیچ قصد نیش و کنایه یا صدور حُکم یا هر چیزی که بخواهد به کسی بربخورد نه داشته ام، نه دارم و نه در آینده هم خواهم داشت! در نتیجه، هیچکس لزومی ندارد اینها را به خودش بگیرد و توهین تلقی کند…. عرض کردم که اینها نه «حکم» اند نه «فرمان» و نه «کلام مقدس»…. تا حالا بیست تا جمله و عبارت شده که ممکن است ادامه پیدا کنند، ممکن هم هست ادامه پیدا نکنند…. در این دنیای بزرگ هم فکر نمیکنم نوشتن و در معرض خواندن قرار دادان چهار تا جمله که بیشتر لبخند بر لب مینشانند، به جایی بربخورد…. مطمئنم و خواهشم از تمام دوستان و همزبانانِ عزیز و محترم هم این است که مثلِ من مطمئن باشند: هیچ قصد نیش و کنایه یا صدور حُکم یا هر چیزی که بخواهد به کسی بربخورد نه داشته ام، نه دارم و نه در آینده هم خواهم داشت! در نتیجه، هیچکس لزومی ندارد اینها را به خودش بگیرد و توهین تلقی کند…. عرض کردم که اینها نه «حکم» اند نه «فرمان» و نه «کلام مقدس»…. تا حالا بیست تا جمله و عبارت شده که ممکن است ادامه پیدا کنند، ممکن هم هست ادامه پیدا نکنند…. در این دنیای بزرگ هم فکر نمیکنم نوشتن و در معرض خواندن قرار دادان چهار تا جمله که بیشتر لبخند بر لب مینشانند، به جایی بربخورد…. مطمئنم و خواهشم از تمام دوستان و همزبانانِ عزیز و محترم هم این است که مثلِ من مطمئن باشند: هیچ قصد نیش و کنایه یا صدور حُکم یا هر چیزی که بخواهد به کسی بربخورد نه داشته ام، نه دارم و نه در آینده هم خواهم داشت! در نتیجه، هیچکس لزومی ندارد اینها را به خودش بگیرد و توهین تلقی کند…. عرض کردم که اینها نه «حکم» اند نه «فرمان» و نه «کلام مقدس»…. تا حالا بیست تا جمله و عبارت شده که ممکن است ادامه پیدا کنند، ممکن هم هست ادامه پیدا نکنند…. در این دنیای بزرگ هم فکر نمیکنم نوشتن و در معرض خواندن قرار دادان چهار تا جمله که بیشتر لبخند بر لب مینشانند، به جایی بربخورد….

و سرانجام، هستند «مضمون»هایی که دو یا چند بار تکرار شده‌اند، منتها با واژه‌هایی متفاوت. (صرفاً محضِ اطلاع که خواننده بداند خودمان حواسمان بوده است!)

*

در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها، نه «پیر»ها از نصیحت‌گویی خسته می‌شوند، نه «جوان»ها از بی‌اعتنائی به نصایح.

*

معمولاً چند تا پیرهن بیش‌تر پاره کردن و سفید شدنِ چند تارِ مو سبب می‌شود بعضی‌ها خودشان را «عاقل» بدانند.

*

آن‌کس که فکر می‌کند «حقیقت» تمام و کمال نزدِ اوست، جاهلی‌ست که بیهوده از دستِ جاهلانِ دیگر می‌نالد.

*

هیچ‌گاه نباید سراغِ «باران» را از «ابر» گرفت. «ابر» اگر «باران‌زا» باشد، نیازی به یادآوری ندارد.

*

گِل‌آلود کردنِ «چشمه» زحمتی بیهوده است. کمی بعد، باز زُلال می‌شود.

*

بعضی‌ها «سادیسم» و «مازوخیسم» را از «عشق» تمیز نمی‌دهند.

*

کم نیستند زنان و مردانی که خودشان را دوست دارند، تصوّر می‌کنند دیگری را دوست دارند. عاشقِ خودشان هستند، خیال می‌کنند به دیگری عشق می‌ورزند.

*

هستند مردهایی که اِکراه دارند از شُستنِ کونِ بچۀ خودشان، اما با رغبت و لذّتِ تمام، گُهِ سگ‌شان را پاک می‌کنند.

*

«عشوه‌گریِ» پیرانه ـ چه از طرفِ زن‌ها، چه مردها ـ مایۀ مضحکه است.

*

بسیاراَند زنان و مردانی که تا لبِ گور هم چون جلوِ آینه می‌ایستند، تصویرِ «جوانیِ» خود را مشاهده می‌کنند.

*

آدم‌هایِ بااستعدادِ کم‌کار به جایی نمی‌رسند، امّا دیده شده کم‌استعدادهایِ پُرکاری که موفق شده‌اند.

*

بعضی‌ها آن‌قدر حسابِ صنّار سه شاهی‌هایِ خود را دارند که هنوز متوجه نشده‌اند سال‌هاست اسکناس‌هایِ هزارتومنی هم دیگر ارزشی ندارند.

*

بعضی‌ها به‌قدری خواهانِ «همدردیِ» دیگران‌اَند که دائم برایِ خودشان «درد» می‌تراشند.

*

هستند کسانی که «بدنامی» را بر «گُمنامی» ترجیح می‌دهند.

*

هستند کسانی که در تمامِ عُمرشان ـ به‌قولِ معروف ـ یک لگد ناقابل نزده‌اند درِ کونِ یک گُربه، امّا حکایت‌ها دارند از دست و پنجه نرم کردن با گُرگ و ببر و شیر و پلنگ.

*

هستند آدم‌هایی که جرأت نمی‌کنند حتّا یک بار پایِ‌شان را بگذارند تویِ پاشویۀ حوض، امّا دائم خیالِ شنا در اقیانوس را در سر می‌پرورانند.

*

دو چیز هست که «پاک»ش خیلی «ناپاک» است: اول: نژاد، دوم: زبان.

*

بعضی‌ها فقط «عاشق» می‌شوند تا به «رقیب» حسد بورزند.

*

برخی آن‌قدر برایِ خودشان احترام قائل‌اند که دائم جلوِ پایِ خودشان از جا بلند می‌شوند.

*

شهوتِ «کلام» و شهوتِ «شهرت» خطرناک‌ترین نوعِ شهوت است.

*

بعضی‌ها آن‌قدر «خُنک»اند که وقتی از کنارشان رَد می‌شوی، از شدّتِ سرما، بنا می‌کنی به تیک‌تیک لرزیدن.

*

کم نیستند آدم‌هایی که در زندگیِ‌شان یا دارند «خطا» می‌کنند، یا در حالِ «عذرخواهی» بابتِ خطاهایی هستند که مُرتکب شده و می‌شوند.

*

بعضی‌ها مثلِ «خورشید»اند؛ نه باید به‌شان خیره شد، نه نزدیک.

*

فرق گذاشتن بینِ «همدردی» و «ترّحم» کارِ ساده‌ای نیست.

*

ناسَره‌ترین «زبان»ها همان «زبانِ سَره» است.

*

بعضی‌ها آن‌قدر جدّی و معقول‌اند که وقتی برایِ‌شان لطیفه‌ای تعریف می‌کنید، به‌جایِ این‌که بخندند، با حالتی جدّی و متفکرانه، سر تکان می‌دهند و می‌گویند: «عجب!»

*

آدمیزاد معمولاً به‌جایِ این‌که افسارِ اسبِ «خشم» را در دستِ خود بگیرد، افسارِ خودش را به دُمِ این اسبِ وحشی می‌بندد.

*

بشر علاوه‌بر حیوانِ «متفکر» و «ناطق» بودن، تنها جانورِ «زُباله‌ساز» در طبیعت است.

*

بعضی‌ها از دو تا پلّه با ترس و لرز می‌روند بالا، اما پایِ صحبت‌شان که بنشینی، حکایت‌ها دارند از فتحِ قُله‌هایِ دماوند و اِوِرِست.

*

بعضی‌ها چنان اَمر بَرشان مُشتَبَه شده که انگار فقط برایِ این به دنیا آمده‌اند تا دیگران را نصیحت کنند.

*

بعضی‌ها چون دائم همه را «چپ‌چپ» نگاه می‌کنند، خیال بَرشان داشته که واقعاً «چپ»اند.

*

وقتی جنونِ (به‌قولِ صادق هدایت) پیغمبرچی‌گری در برخی اشخاص می‌زند بالا و همراه می‌شود با شهوتِ شهرت و شهوتِ کلام (یا همان «سُخن»)، باید از دست‌شان، یا به کوه و جنگل گریخت، یا به مسجد و کلیسا و کنیسه و معبد رفت و دست به دعا برداشت؛ شاید پروردگار شفا بدهد ایشان را، وگرنه ثابت شده است که در این زمینه، از دستِ بندگانِ خدا هیچ کاری ساخته نیست.

*

بعضی‌ها را چنان «یابو» برمی‌دارد که تصور می‌کنند همیشه سوارِ «شبدیز» یا «رَخش»اند.

*

بعضی‌ها آه ندارند با ناله سودا کنند، شپش تو جیبِ‌شان سه‌قاپ می‌ریزد و از صبح تا شب کاسۀ «چه‌کنم؟ چه‌کنم؟» دست‌شان است، امّا هر چهار سال، وقتِ انتخابات، دوان‌دوان، می‌روند به حوزه‌هایِ رأی‌گیری و به حزب‌هایِ دستِ‌راستیِ طرفدارِ سرمایه‌داری رأی می‌دهند.

*

بعضی‌ها خودشان هزار دردِ بی‌درمان دارند، اما دائم، مانندِ حاذق‌ترین پزشکان در حالِ نسخه نوشتن برایِ این و آن‌اند.

*

بعضی‌ها تصور می‌کنند نه تنها برایِ نجاتِ هفتاد میلیون ایرانیِ به این دنیا آمده‌اند، بلکه وظیفۀ نجاتِ چند میلیارد زن و مردِ رویِ این کُرۀ زمین هم به‌عهدۀ آن‌هاست و اگر دَم به دَمِ‌شان بدهی، می‌بینی می‌خواهند کائنات را هم اصلاح کنند.

*

بعضی‌ها تنها کلمه‌ای که نمی‌دانند «نمی‌دانم» است.

*

بعضی‌ها هر روز که از خواب پا می‌شوند، تا حالِ چند نفر را نگیرند، حال‌شان خوب نمی‌شود.

*

بعضی‌ها از بَس در زندگی، خودشان را به کوچۀ «علی‌چپ» زده‌اند، این تَوَهُم برای‌شان پیش آمده که «چپ» هستند.

*

بعضی‌ها تنها در پَسِ پردۀ «اسمِ مُستعار» و «نامِ ساختگی» یا پُشتِ صورتَکِ «خواننده یا شنوندۀ ناشناس» است که از خود «شهامت» و «شجاعت» نشان می‌دهند، آن هم تنها در فضایِ مَجازی.

*

بعضی‌ها چنان به «جهلِ» خود می‌نازند که گویی عینِ «دانایی» است.

*

بعضی‌ها به‌قَدری از خودشان متشکرند که تا فرصت پیدا می‌کنند، دستِ خودشان را می‌بوسند.

*

بعضی مردها چنان دچارِ توهمِ «خوددُن‌ژوان‌بینی» هستند که حیرت می‌کنند چرا زن‌ها و دخترها به‌خاطرِِ آن‌ها خودشان را نمی‌کُشند.

*

بعضی زن‌ها چنان خود را «وِنوس» می‌پندارند که تعجب می‌کنند چرا مردها برایِ تماشایِ آن‌ها، صف نمی‌بندند تا بلیت بخرند.

*

بعضی‌ها در مبارزۀ سیاسی، دشنام و ناله و نفرین برای‌شان، هم «استراتژی» است، هم «تاکتیک».

*

بعضی‌ها دائم چشمان‌شان این‌ور و آن‌ور دودو می‌زند ببینند دیگری چه کار می‌کند، تا بعد، با تقلیدِ جاهلانه و ناقصِ آن کار، چنان آن را به ابتذال بکشانند که دیگر کسی رغبت نکند برَوَد سراغِ انجام کاری.

*

بعضی‌ها تمامِ عُمرشان را با حسرت خوردن به هَدَر می‌دهند؛ حالا یا حسرتِ دیگران را می‌خورند، یا اگر کسی را پیدا نکردند، حسرتِ خودشان را.

*

بعضی‌ها گاو پیش‌شان «بُقراطِ حکیم» است، اما «افلاتون» و «سُقراط» را به شاگردی هم قبول ندارند.

*

بعضی‌ها چنان از «معنویّت» و «عوالمِ روحانی» دَم می‌زنند که انگار هر شب، در آسمانِ هفتم، با «اَب» و «اِبن» و «روحُ‌القُدُس» پالوده می‌خورند و تخته‌نرد بازی می‌کنند.

*

بعضی‌ها شب و روز، متّه‌به‌دست، دنبالِ «خشخاش»هایِ این و آن می‌گردند تا خدمتِ «ماتحت»شان برسند.

(توضیح: ضمیرِ مِلکیِ «شان» برمی‌گردد به «خشخاش». لطفاً اشتباه نشود.)

*

بعضی‌ها به‌قدری بی‌حوصله‌اند که حتّا حوصلۀ خودشان را هم ندارند.

*

بعضی‌ها بی‌آن‌که حتّا یک سوزنِ نازک به خودشان بزنند، دائم در حالِ فُرو کردنِ جوالدوزهایِ ضخیم به این و آن‌اند.

*

بعضی‌ها که تازه «خِرَد» را کشف کرده‌اند، چنان در بابِ آن دادِ سخن می‌دهند، که انگار تنها خودشان «خردمند»اند و دیگران همه «بی‌خرد».

*

بعضی‌ها به‌اندازه‌ای «غمِ بینوایان» رُخشان را زرد کرده است که ناچارند گرانقیمت‌ترین وسایلِ آرایش را بخرند و مصرف کنند، شاید رُخسارشان کمی رنگ بگیرد.

*

بعضی‌ها تصوّر می‌کنند آفریدگار تمامِ حُسن‌هایِ عالَم را در وجودِ ذیجودِ ایشان ریخته است و دیگران همه زشت و معیوب‌اند.

*

بعضی‌ها به‌قدری خود را نقطۀ مرکزِ کائنات می‌انگارند که انگار «بیگ بَنگ» (انفجارِ بزرگ) محضِ گُلِ رویِ ایشان رُخ داده است.

*

بعضی‌ها تا بیدارند، بر جمالِ بی‌مثالِ خود صلوات می‌فرستند.

*

بعضی‌ها از بَس رُطَب خورده‌اند، شیرۀ آن از لب و لوچه‌شان سرازیر است، امّا همچنان مَنعِ رُطَب می‌کنند.

*

بعضی‌ها با آن‌که «مرگ» را به چشم می‌بینند، امّا ـ معلوم نیست چرا ـ فکر می‌کنند «مرگ» فقط برایِ دیگران است و آن‌ها «زندۀ جاوید» خواهند بود.

*

بعضی‌ها به‌قدری «مُبادیِ آداب»اند که حتّا آب را هم با کارد و چنگال می‌خورند!

*

بعضی‌ها به‌قدری درگیر و مشغولِ دفاع از حقوقِ کارگران و زحمتکشان‌اَند که فرصتِ سر خاراندن ندارند و در نتیجه، هیچ کاری نمی‌کنند.

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۳