مارمولک پیر: شعری از گارسیا لورکا
مارمولک پیر: شعری از گارسیا لورکا
برگردان: علی حسینی
مارمولک پیر
(۲۶ ژوئن ۱۹۲۰)
در کوره راه آفتاب سوخته
مارمولک نیکو را دیدهام
(قطره تمساح)
مثل راهبی بدخو
غرق در اندیشه.
با جلیقهای سبز رنگ
یقهای اتو کشیده
و حضوری بینقص
اما اندوه وار و مالیخولیایی
همسان پرفسوری سالمند
و با چشمان پژمرده هنرمندی ناموفق
مشاهدهگر غروب رو به پایان!
آی آقا مارمولک، دوست من،
برای قدم زدن شبانهات میروی؟
پس چه بهتر که عصایی برداری؛
الان سرخوشی
اما بچههای روستا
مسبب ترس و وحشتاند.
آی فیلسوف نزدیک بین،
در این غروب افق ــ شکستهِ مرداد ماه
همچون تماشاگری مردد
در جستجوی چه هستی
در کناره این کوره راه؟
آیا از این آسمان رو به افول
التماس صدقهای لاجوردی داری؟
تکه ــ ستارهای شاید؟
یا شاید درس خوانده
کتابی از لامارتین هستی
و به دنبال لذت بردن
از جیک جیک ظریف پرندگان؟
(—ای اژدهای قورباغهها!—
در نگاه به غروب
چشمانت برق میزنند
با درخششی انسان گونه
و لایهای از ایدههای انده وار
مثل بلمهای بی پارو
روان در مردمکهای سوختهات.)
شاید در جستجوی آن ماده مارمولک زیبا هستی
سبزرنگ چون گندم اردیبهشت،
و یا با موهای بور فوارههای به خواب زمستانی رفته؟
او ترا طرد کرد
و از این دشت رفت.
لحظههای دلنشین
شکسته بر خنکی نخی از جَگن!
اما زندگی همین هست! به جهنم!
تو رفیق نیکی برای من بودهای
روحیه پیروزیِ «با مارها مخالفم»
در بادی است که به گلو میاندازی
مثل غبغب اسقف اعظم.
آفتاب پشت نوک تپهها حل شده
و روستاییان در بازگشت
گرد و غبارِ راه را به هوا دادهاند
وقت رفتن است.
کوره راه را رها کن
و مراقبه را بس.
بعداً که کرمها آهسته به جانات افتادهاند
وقت بیشتری خواهی داشت
برای تماشا کردن ستارهها.
شب بخیر آقا مارمولک،
دوست من!
به خانهات در پایین دهکده سیرسرک ها
برگرد.
تنابندهای در کشتزار نمانده:
تپهها خاموشاند،
راه خالیایست
و در سایه صنوبرها
تنها فاخته است که گه گاه
میخواند.
The Old Lizard
July 26, 1920
(Vega de Zujaira)
In the sunbaked path
I’ve seen the good lizard
(drop of crocodile)
Meditating.
Like a diabolical abbot
with his green waistcoat,
his prefect demeanor,
and his ironed collar;
melancholy, like
an old professor.
Those wilted eyes
of an artist manqué–
how they observe
the fainting afternoon!
Is this your evening
stroll, my friend?
You should use a cane;
you’re getting on now,
Mr. Lizard,
and the village children
could give you a scare.
Myopic philosopher,
what do you seek
along the path,
if the hesitant specter
of an August afternoon
has broken the horizon?
Are you begging azure alms
from this dying sky?
A star-penny?
Maybe you studied
a book by Lamartine
and you just enjoy
the plateresque twitter of birds?
(Looking at the setting sun,
your eyes gleam
—oh dragon of the frogs!—
with a human brilliance.
Oarless gondolas
of ideas ply murky water
in your burnt pupils.)
Maybe you’re looking
for the pretty lizardess,
green like May wheat
or the hair of dormant fountains,
who spurned you
and left your field?
Oh sweet idyll, broken
on the cool sedge!
But that’s life! What the hell!
You’ve been good to me.
The motto “I’m against
the serpent” triumphs
in that double chin, big
as a Christian archbishop’s.
The sun has dissolved now
on the crest of the hill,
and returning flocks
stir up the dust.
It’s time to go.
Leave this narrow path,
leave off your meditation.
You’ll have time later
to look at the stars
as the worms consume you
slowly.
Back to your house
under the cricket village!
Good night, Mr Lizard,
friend!
Not a soul in the fields now:
extinguished the mountains,
deserted the path.
From time to time
in the shadow of poplars
a cuckoo sing.