نیاز سلیمی : “شاعر جهان را به نظم مینویسد”

نیاز سلیمی :

“شاعر جهان را به نظم مینویسد”

 

کمال رفعت صفایی در منظومه ی بلند در “ماه کسی نیست” مینویسد:

تا شاعری شاعر شود

خون هزار کشت و کار

در چوب و

سنگ و

پولاد

تاراج میشود

رضا براهنی در شعر بلند‌ اسماعیل مینویسد:

“مرده باد شاعری که راز سنگ و ستاره را نداند”

رفعت صفایی مینویسد:

تا شاعری شاعر شود

هزار پرنده می میرد

پس

من هزار بار.

از یک تعهد غمناک بیشترم

براهنی مینویسد:

“مرده باد شاعری که راز نیزه و خون را نداند”

رفعت صفایی چگونگی  شدن را تعریف میکند.

براهنی چگونه “بودن” را تکلیف میکند.

و این هر دو بسیار به هم نزدیک اند. هنرمند و مسئول متعهد ــ عنوان را از خود براهنی نقل میکنم ــ همزاد یکدیگرند. هر دو در تقارن و همزمانی کامل با جهان پیرامون قرار دارند. هر دو ناهنجاری ها را میبینند و هر دو از نمونه آرمانی تصویر روشنی در ذهن دارند.

هنرمند و مسئول متعهد هر دو بی وقفه در کار ساختن جهان آرمانی هستند.

و بنابر این همه همگونی و همخونی ست که دو تصویر بر هم منطبق میشوند و در تعریف این تصویر واحد رضا براهنی در “تاریخ مذکر” مینویسد:‌

“من، مسئول متعهد در جهان کسی را میدانم که قلمش و قدمش در راه مبارزه با شرایط بیمارکننده راه برود و تمام وقوف و هوش و هوشیاری و عواطف و اندیشه هایش در مقابل شرایط بیمارکننده جهت بگیرد و تمام همتش در راه رجعت دادن مفهوم اصیل آزادی به کلمه ی آزادی به کار رود و تمام نفسش در راه آفریدن مفهوم جدید آزادی و انسان جدید آزاده برآید و فرو رود.

شرایط بیمارکننده عبارت است از شرایطی که در آن هیچکس از بردگی صحبت نمیکند. همه از آزادی سخن میگویند. در حالی که، خود یا مدافعان و مبلغان بردگی هستند و یا عملا حاضر شده اند به بردگی گردن بنهند. در این مفهوم آزادی به معنای برده گی ست!

براهنی، در اولین جمله این متن، آنجا که میگوید: “من، مسئول متعهد در جهان کسی را میدانم که قلمش” . . . هنرمند و به عبارت دقیق تر نویسنده و مسئول متعهد را به یک واحد تبدیل کرده است.

و من، در این لحظه، به عنوان یک ایرانی، که تا بوده اسیر شاه و شحنه و شیخ بوده و دریده شده و شکسته شده و بریده شده و مچاله شده و پرتاب شده . . . شهادت میدهم که شاعران و نویسندگان مسئول متعهد ما هماره عرض حال نویس رنج مدام ما بوده اند. تاریخ “روزگار دوزخی” ما را نوشته اند و در صدایشان ما اگر نه “نان” و “آزادیمان” را اما بیگمان “حرمت” و “حقانیت” مان را باز یافته ایم. من امروز آمده ام در این مکان و در حضور شما شهادت میدهم که رضا براهنی از همان سالهای چهل و آغاز سرسپردن به تعهد ادبی تا همین دیروز و پریروز که برای آزادی و سلامت زرافشان و دیگر زندانیان سیاسی قلم زده سطری از ادعای خودش فاصله نگرفته. اگر گاهی نیز سخت گرفته و یا وسواسی به کار آورده بجا بوده و برای ما بوده.

دکتر رضا براهنی در نگارش صدها شعر و قصه و رمان و نقد و تحقیق و مقاله از برخی از بدیع ترین و فرامدرن ترین شیوه های نویسندگی استفاده کرده است. برخی از نوشته های دکتر براهنی از نمونه های نادر و تخصصی ادبیات فارسی هستند که برای درک و فهم آن خواننده نیز میباید در امر ادبیات آموخته و مطلع باشد.

علیرغم این همه برایتان شعری از مجموعه ی “ظل الله” میخوانم به زلالی آب. شعری که برای سرودن و خواندنش کفایت میکند که انسان باشی و آزاده باشی.

“آمین به خدایی که جز انسان نیست”

آمین به خدایی که جز انسان نیست

مرا به بیرون ازین جا اگر میتوانی هدایت کن ! که در بیرون از این جا باید آفتاب باشد، ستاره و زن و کودک و باد و ماهتاب باشد؛ مرا ازین جا اگر میتوانی به بیرون هدایت کن! که دخمه جای انسان نیست، که دخمه ای که جای موش نیست، جای انسان نیست. چهره ی مردمم را، که با سرهای به زیر افکنده، به سوی کار، یا منزل، یا بازار حرکت میکنند، و موقع حرکت به بیدهای مجنون سوگوار شباهت دارند، به من ازین دریچه ی تنگ، که عنکبوت بر آن تاری سیاه تنیده، نشان بده! مرا از مرگ، از نقص عضو، از بیماری روح، از شکنجه ی درون، و از شکنجه ی جسم، از دست جلادانی که گاو  را از الاغ تمیز نتوانند داد، نجات بده! مرا به جایی ببر که ششهایم سلامت خود را بازیابند، که شانه هایم خمیدگیشان را از دست بدهند، که ستون فقراتم راست شود، که زخم پاهایم التیام یابد، که زانوهایم راست شود، که قدمهایم بدوند، که دستهایم پارو بزنند، که روحم سرشار از شادی شود، تا بتوانم باز عاشق باشم، و باز شعرم در بیابانها نطفه افکند،‌ که صدایم را خلق مهربان پاک تر از گلم بشنوند، که دستهاشان را ببوسم؛ به جایی ببر که در آن بتوانم عاشق همه باشم، و در میان همه چرخ زنان به رقص درآیم؛ مرا ازین نشستن، در تاریکی، ازین گوش دادن به صدای درهایی که باز و بسته میشوند، و صدای پوتین هایی که به پهلوهای رفیقانم میخورند، نجات بده! مرا ازین برزخ صداها، جیغها، همه ی ما را ازین برزخ صداها و جیغها نجات بده! ما را از خوابهایی که در این بیغوله میبینیم، از عضدی ها، رسولی ها، منوچهری ها و حسین زاده ها نجات بده! ازین خون آشامان طپانچه و شلاق و باتون به دست که خواب و بیدارمان را اشغال کرده اند نجات بده! ازین اره به دستهای ارقه، ازین جانیان خون به مغز دویده، ازین جاکش های دزد گردنه، ازین غلامان حلقه به گوش زرگران و زورپرستان، ازین حیوانهای ماقبل تاریخ، که بوی احشاشان را به جای آزادی و حکومت ملی به مشام مردم ما میدمند، نجات بده! مرا و رفیقانم را ازین سرسامخانه بیست و چهار ساعته ی دو هزار و پانصد ساله بیرون ببر! ما را از تمام سنتهای فرسوده، از تمام خدایان دروغین، از تمام شعارهای کثیف تر از استفراغ سگ، رهایی بده! مرا، و تمام رفیقانم را، آرامش، یک آرامش صبح بهاری تازه بده! و به من اجازه بده که سرم را روی شکم زنم بگذارم و حرکت دل انگیز و مرموز جنینی را که به من تعلق دارد، گوش کنم! مرا دوباره در وجود او متولد کن! این بختک سیاه نومیدی را که بر سینه ی من نشسته، بلند کن!‌ تمام خدایان عینی و مجرد را از تخیل من به دور نگه دار! و به من تساوی با آدمها، برگها، درختها و رودها عطا کن! آمین به خدایی که جز خود انسان نیست!

شاعر جهان را به نظم مینویسد.

مسئول متعهد بی نظمی جهان را خط میزند

رضا براهنی مینویسد که خط زده باشد.

 

متن سخنرانی نیاز سلیمی در مراسم بزرگداشت دکتر رضا براهنی

۲۵ جون ۲۰۰۵ ــ دانشگاه تورنتو

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۲