جمشید شیرانی سبک و سنگین
جمشید شیرانی
سبک و سنگین
میانِ شور و ملال
تاب می خورد این سَر،
شورِ سبکبار و ملالِ گرانسنگ.
پَر باز می کند
و دیده می گشاید
به ناگاه،
در آن جهان
که آنِ من نیست
از آنِ ما نیست.
آه! پیش از آن که
دلتنگی
پرچم برافرازد
دَلوی در دریای فریب
فرو می بَرم،
سراب
خراب می شود
در شبِ شوره زار.
: “بار دیگر آیا
شورابه های شور
ما را
به جستجو
نخواهد برد؟”
: “دریغا! دلسردی
جوهرِ شور است و
خورشید
ما را دیگر باره فریبی
در آستین نخواهد داشت.”
آه ای سَرِ بی سامان!
در مرگِ شور
بی افسونِ هستی
دیگر
هیچ چیز
نومیدت نخواهد کرد
نه دام ها،
نه فریب ها،
نه سراب،
ونه
دوست داشتن،
آن
پادافرهِ جاوید.