پنج شعر از زیبا کرباسی

 

پنج شعر از زیبا کرباسی

از مجموعه  نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی

 

 

 ۱

نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی

۴۷۱ B

 

گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی

هم به مردی که گناه است دلی آزردن

محمد حسین شهریار

 

آرامشت را حفظ کن

آرایشت کامل باشد

مداد ابرو و فرمژه یادت نرود

این صندلی خوب است

کتاب های پشت سرت را طوری مرتب کن

که دوست داری

گلدان کنار دستت را طوری

که نیمه ی پرپشتش

بیشتر به چشم بیاید

بطری ی آب را از روی میز بردار

درب رایانه ات را تا کن

تا دیده نشود

حالا سرت را بالا بگیر و آهسته

کمی خم کن از پشت

سمت شانه ات

و نگاهت را از بالا بگیر سمت فضای خالی

و خیال کن خرگوشی سپید و بازیگوش

روبرویت اطوارهای سیرک تازه را تمرین می کند

با حافظه ات

لحظه های شادمانی اش را

در قاب هایی تازه ثبت کن

و اولین لبخندت را

از این واقعه

به دوربین من هدیه بده

به شرطی که بتوانی

در همان لحظه

مثل یک عاشق قلبت را افشا کنی

مگر یک آدم

چند بار می تواند از قلبش بزاید

 

 

۲

نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی

۴۶۹ A

 

کبکوش آن باز کبوتر نمای

فاختهرو گشت به فر همای

نظامی گنجوی

 

پری گرفته ام از بال آن پرنده ی آبی

به پای جمله بسته ام

تا بلند شود

خوابی کوتاه

قلنج عافیت را

شکسته زیر کلمه ی بندر چابهار

نفس تازه می کنم گرد اکسیژن خالصش

عرق ملی دارم

چند پهلو

به آفاق آن

درختی که جفت می شوم

بالای خوش اقبالش

تا کنفی را

باور کنند

فاعلان نیشخند

وقتی ریش و پشم خنده های شان می ریزد و

چشم های شان خیره می ماند

تا دستی

زیر چانه ی دهان باز شان را ببندد

جریان شعر این است عشق من

می گذارد

صدای قلبت را

بشنود روحت

 

 

۳

شعری برای بکتاش آبتین

نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی

۴۶۸ A

 

شمشیر برهنه می شود در دل

آبی که خورند بی رضای تو

صائب تبریزی

 

شبی که سوسو زدی

اندازه ی کرم شب تاب

در دل تاریکی

و درخشیدی

مثل دندانی طلا

در دهان مکنده ی زمان

بکتاش

ای گونه هایت

مهربان تر از خنده روترین کودکان محله

خوش خیال تر از هوا

ساده تر

ای موسیقی تر از فرشته های سکه های ساسانی

سربلند کرده شرف شعر را

با شانه های افتاده ی خویش

وقتی هنوز کسی به راستی

مردنت را

با پاهای کلبچه بسته

باور نمی کند

 

 

۴

نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی

۴۶۷ A

 

بعد ازین آیینه را بر طاقِ نسیان مینهی

گر ببینی در دلِ پاکم صفای خویش را

صائب تبریزی

 

اتصال دارد کلمه در دهانم

مثل برق

وقتی می گویم دست

و وصل

تفاهمی عمیق می یابد

در سه ضلع عهدی

که با دوست بسته ایم

اینجا تفاوت من و ما پیدا نیست

یک تن

سه نفر

سه تن

یک نفریم

چرب نمی گیرد زیر صدای مان هرگز

قهر نمی کند خنده از لب مان

تاریخ دست های ما را با هم

مهربان بنویس

 

 

۵

نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی

۴۶۵ B

 

بر فراز ای قهرمان عشق قد چون علم

تا ز اطراف این سپاه بیکران گردند جمع

صائب تبریزی

 

تو هرگز نمی توانی انکار کنی

شعری را

که چشم های مادرم را آبی نوشتند

چرا که می شناسم

آنهایی که مرده انگاشتی

آنهایی که حرف هایی داشتند

برای آشتی

برای مثال

از این درخت تو سرو می بینی

من زنی را که در زندان کشته اند

و

مردی که تازه دمیده از کالبدش

و مثل موج

در دل دریا می پیچد

تبعیدی ی جان بر کفی ست

که به آب های لمپ دوسا زده بود

دلگیرم از تو

من دیگر کاغذ تو نیستم

ننویس مرا