ابراهیم هرندی؛ بومـیایی ذهن

واژه “بومیایی“۱ را من برای بیان نکته‌ای که در این نوشته می‌آورم، ساخته‌ام. بومیایی، بر وزن مومیایی یعنی اندودن ذهن با ارزش‌ها، اندیشه‌ها، آرمان‌ها، افسانه‌ها و نگرش‌های بومی و پرکردن ذهن از آن‌ها. البته از آغازِ پیدایش ذهن، تا پیش از جهانگیر شدنِ شیوۀ زیستِ غربی، کسی نیازی به این چگونگی نداشت، زیرا که ذهنِ همه مردم در زیستومشان خودبخود از ارزش‌ها، اندیشه ها، آرمان‌ها، افسانه‌ها و نگرش‌های بومی پُر می‌شد. اما در روزگار ما ذهن بومیایی‌شده، ذهنیتی محلی، خاک و خون‌گرا، نژادپرست، بسته، قبیله‌ای، ستیزه‌جو و ناسازگار با جهان کنونی پنداشته می‌شود و در پنداره همگانی، این ذهنیت، دارنده خود را در چنبر سنّت‌های بومی اسیر می‌کند. اکنون دیگر قوم و ملتی، خود را برگزیده و برتر از دیگران نمی‌پندارد و سرزمین خود را مرکز جهان و خانه خورشید نمی‌داند.

هر فرهنگ، مکانیزم نگهدارنده‌ای دارد که هماره می‌کوشد تا پیروان خود را سربازانِ آن فرهنگ کند. ارزش‌های فرهنگی از کودکی با عواطف و احساسات ِ انسان گره می‌خورند و ذهن ما را خانه خود می کنند. این گونه است که بسیاری از مردم برای پاسبانی از ارزش‌های فرهنگی خود، تا پای جان می‌ایستند. اما این چگونگی هرگز راه را بر بررسی و پذیرش ارزش‌های فرهنگ‌های بیگانه نمی‌بندد. پس بومیایی شدن ذهن، چیزی فراتر از بازتاب طبیعی فرهنگ بر ذهن انسان نیست. ذهن انسان – بی که او بخواهد و یا بداند – در روندی ناخودآگاه، بسوی ارزش‌ها و آرمان‌های بومی می‌گراید. اما پیشگیری از این روند، کوششی آگاهانه می‌خواهد. این چگونگی از آنروست که هر آنچه در خردسالی به ذهن انسان راه می‌یابد، با دل و جانِ او چنان درمی‌آمیزد که وی در بزرگسالی آن‌ها را طبیعی می‌داند. این چگونگی زمانی روی می‌دهد که هنوز خِرَد نقاد انسان شکل نگرفته است و ذهن انسان توانایی ورانداز کردن و سنجش چیزی را ندارد. پژوهش‌های روانشناسیک نشان داده است که آنچه نوزادان، پیش از بازکردنِ زبان می‌آموزند، ترجمانِ زبانی ندارد و نمی‌توان آن‌ها را به زبان آورد و در پرتو چراغ خِرَد بررسید. این آموزه‌ها از راه حس‌های پنجگانه، به ذهن نوزادان راه می‌یابند و در حافظه تصویری و آوایی و چشایی و بساوایی انبار می‌شوند. دریافت‌ها و برداشت‌های این چنینی از جهان در اوان کودکی، پی‌ریزِ شالوده چیزی‌ست که به آن، “شخصیت” می‌گویند.۲
آموزه‌های پیش از زبان‌گشایی هر نوزاد، با عواطف کودکی او گره می‌خورند. برای همین، ابزار بیان آن آموزه‌ها نیز عاطفی‌ست و هیچ گونه گزارش زبانی از آن‌ها نمی‌توان داد. چنین است که یادآوردِ آن‌ها، همیشه با انده و یا شادی و اشک و لبخند همراه می‌شود. همچنین، نیک و بد این آموزه‌ها را نمی‌توان با سنجه‌های خِرَدمدار بررسی کرد. ریشه گرایش‌های شادی‌بخش ِنابخردانه را باید در این چگونگی پی جُست.

بومیایی ذهن در شکل و شیوه کنونی‌اش، پدیده تازه‌ای در گستره گیتی‌ست. اگرچه در روزگاران گذشته، هر قومی که بر قوم دیگر چیره می‌شد، آنان را وادار به پذیرش ِآئین و فرهنگ ِ خود می‌کرد، اما آنچه در زمان ما رُخ می‌دهد، کوشش ِ برخی از قوم‌ها، گروه‌ها و گروهک‌ها در بومیایی کردن ذهن خود به گونه‌ای آگاهانه، برای در امان ماندن از “آلوده شدن” به ارزش‌ها، نگرش‌ها و آداب و رسومِ بیگانه، بویژه فرهنگ غربی‌ست. این کوشش، تلاشی ماندگاری- جو، از سر ِدرماندگی و هراس و بیمناکی از بلعیده شدن و اندر شدن در سیاهچالی ناشناخته و هراسناک است که یکی از نام‌های آن در زبان فارسی، “غرب‌زدگی” است. کنُشی امیدوارانه برای نگهداری هویت قومی، ملی، فرهنگی و یا دینی. بومیایی کردن ذهن، کرداری ناخودآگاه و واکنشی‌ست که ریشه در هراس انسان از پدیده‌های ترسناک و شناخته دارد که همانا هراس از مرگ است.۳

روانشناسی رفتاری و کرداری دارندگان فرهنگی که خود را در خطر نابودی می‌پندارد، روانشناسی ویژه ای‌ست. دارندگانِ چنان فرهنگی، در واپسین‌گاهِ تاریخی خود، همه توان خود را آرش‌وار، در چله کمان نبردی سرنوشت‌ساز می‌گذارند و بسوی دشمن رها می‌کنند. زمانمندترین پرسش کانونی در چنان فرهنگی، بودن یا نبودن است. پرداختن به برخی از نمایه‌های رفتاریِ روانشناسی شکست، می‌تواند برای ما ایرانیان نیز سودمند باشد. پُرنماترین ویژگی‌های این روانشناسی این‌هاست:

۱- واکنشی بودن همه رفتارها و کردارهای همگانی
۲-  واپسگرایی
۳- خشمگنانگی و ستیزه‌جویی در نگرش و استراتژی و گرفت و داد سیاسی
۴-  شتاب‌زدگی در شناسایی و بررسی و برنامه‌ریزی
۵-  آسیب‌پذیری
۶- دادخواهی
۷- بُحران
۸- عاطفی
۹-  یک سویه
۱۰-  نگرش تونلی

دارندگان فرهنگی که خود را گرفتار در چنبر فرهنگ توانمند دیگری می‌دانند، رفتارها و کردارهایی واکنشی دارند. این واکنش‌ها همیشه و در همه جا خشمگنانه و ناسنجیده و پرخاشگرانه است. این چگونگی راه را برهرگونه گفتگوی سودمند و پایانمند می‌بندد و به کشمکش و ستیز و جنگ کشیده می‌شود. آنچه در خاورمیانه پس از فروپاشی حکومت عثمانی گذشته است، نمادی از این چگونگی‌ست. در آن بخش از جهان، غربیان تاریخ و جغرافیِا و هویت مردم را از دیدگاه خود بازتعریف کردند و برآن شدند که نگرش خود از هستی را چون حقیقتی انکارناپذیر در ذهن مردم جا بیندازند. این چگونگی، بسیاری از مردم آن سرزمین‌ها را به واکنش واداشت. تاریخ خاورمیانه در سده گذشته را می‌توان، گزارش این واکنش مردمی پنداشت. این گزارش در برگیرنده رنگین کمانی از واکنش‌های سیاسی، از پیدایش اخوان‌المسلمین، پایمردی محمد مصّدق، کودتای عبدالناصر، رویش گروه‌ها و گروهک‌های گوناگون راستی و چپی تا به امروز بوده است.

آنچه بر خاورمیانه در دوسده گذشته رفته است، تنها ویژه آن بخش از جهان نیست. این چگونگی چنان فراگیر و جهانی بوده است که مردم بسیاری از سرزمین‌ها را بناگزیر، پریشان و سرگردان کرده است و آنان را وادار به واکنش‌هاِیی گوناگون کرده است که برای خودشان نیز شگفت‌آور است. بومیایی کردن ذهن، واکنشی روانی در راستای کوشش برای ساختن هویتی بومی‌ست. این واکنش، شگردی روانشناسیک است که مردمِ سرزمین های پیرامونی را وادار به پناه بردن به سنت‌های کهن خود برای ساختن هویتی بومی می‌کند. از اینرو، این کوشش همیشه رو به گذشته دارد و در پی بازگشت به روزگاری شکوهمند در گذشته ست.

گونه ایرانی این کوشش، روشنفکران ایرانی را پس از انقلاب مشروطیت، به دو راهه‌ای رساند که یکی رو بسوی ایران باستان داشت و دیگری بسوی گذشته اسلامی. این دو چشم‌انداز، در سده گذشته دو حکومت نیز پدید آورده‌اند؛ حکومت پهلوی که در پی بازسازی شکوه باستانی ایران بود و حکومت اسلامی که بازگشت به خویش را در بازگشت به دوران آغازین اسلام می‌جست. این دوگانگی را ما در سده گذشته در گستره‌های سیاست و فرهنگ و هنر و ادبیات نیز داشته‌ایم. در گروه نخست، کسانی چون فروغی، رضازاده شفق، ملک‌الشعرای بهار، هدایت و اخوان ثالت و در گروه دوم افرادی مانند؛ شیخ فضل‌الله نوری، آل‌احمد، خمینی، بازرگان، شریعتی، شایگان، فردید و شریعتی.

تاریخ ایران در سده گذشته، تاریخ ِ بازتاب‌های زیانمندِ پی‌گیری این دو چشم‌انداز بوده است. نگرش نخست، برآن بود تا ایران را از تاریکای هزاره‌های کهن به اتوبان صنعت بکشاند و آنچه راه “پیشرفت”، پنداشته می‌شد را برای آن هموار کند. چشم‌انداز دوم در پی کشاندن ایرانیان به دوران پیامبر اسلام. دورانی که از چشم‌اندازِ پیروان این گروه، خداوند در کتاب آسمانی مسلمانان، به آن سوگند یاد کرده است۴. شتاب زدگی پیروان این دوچشم انداز، سبب شده است که در سده گذشته هراین دو نگرش در ایران در بوته آزمایش گذاشته شود و ناسازگاریِ هر دو با نیازهای کشور و دنیای کنونی آشکار گردد.

شتاب زدگیِ قومی که هویت خود را رو به نیستی می پندارد، همانند کسی‌ست که از دست مرگ می‌گریزد. آسیمه‌سر و سودایی و بی‌باک. چنان کسی را نمی‌توان به بررسی همه رویه‌ها و سویه‌های رفتارها و کردارهای خود در پرتو بردباری و شکیبایی و خِرَد فراخواند. ذهن بومیایی‌شده، با شعارهای آتشینی چون، “حکم جلودار است، سر در پیش داریم”، “هر روز عاشوراست و هر سرزمینی کربلا”، “من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی برخیزد؟”، “همه سربسر تن به کشتن دهیم”، دمخوتر است تا با چاره‌جویی روشمند و خِرَدمدار. چنین است که شتاب‌زدگی را باید یکی از ویژگی‌های ذهنیت بومیایی‌شده پنداشت که نسخه شکست پایانی هر خیزش واکنشی را در خود دارد.

ویژگی دیگر این ساختارِ روانی، ستیزه‌جویِی و رویارویی با خطر برای از پا درآوردن آن است. درگیری یکراست با آنچه انسان آن را دشمن می‌پندارد، نخستین بازتاب روانی انسان است. اگرچه آتشِ خشم و خشونت در هر رویداد، هردو سوی آن آتش را می‌سوزاند، اما این آتش در هر کشمکشی خودبخود به گونه‌ای غریزی در انسان افروخته می‌شود و آسان می‌تواند شعله‌ور شود و چنان کند که نه از تاک نشان مانَد و نه از تاک‌نشان. این کردار جانوری، ریشه در شیوه رفتاری بسیار کهنی دارد که از روزگار جنگل‌زیستی انسان در او به یادگار مانده است. شعارهای؛ “می‌کشم، می‌کشم”، “اعدام باید گردد.”، “نابود باید گردد.”، همه فریادهای غریزه کورِ کهنی‌ست که از ژرفای هزاره‌های برآیشی پیشین در نهادِ انسان بیادگار مانده است.

شاید یکی از دلیل‌های بنیادی این که هیچ‌گونه گفتگو و داد و ستدِ فرهنگی معناداری میان کشورهای کانونی و پیرامونی رُخ نمی‌دهد، شتاب‌زدگی و ستیزه‌جویی حاکم بر ذهنیت سردمداران سرزمین‌های پیرامونی‌ست که آنان را از درک و دریافت جایگاه خود و دیگران در جهان ناتوان می‌کند. آگاهی از دانستن این که دونکته اساسی که ما کیستیم و در کجای جهانیم، پیش‌نیازِ هرگونه راست‌اندیشی و برنامه‌ریزی راهگشاست. تا زمانی که انسان نداند که کیست، نمی‌تواند بداند که چه باید بکند و تا نداند که کجاست، هرگز نمی‌تواند بداند که به کجا باید برود. این سخن را در باره ملت نیز می‌توان گفت. ملتی که نمی‌داند در کجای تاریخ ایستاده است، نمی‌تواند بررسی درستی نیز از جایگاه خود در جهان کنونی داشته باشد. چنان ملتی، بسیار آسیب‌پذیر و فرصت‌سوز می‌شود و در جهان کنونی، کشوری همیشه خبرساز خواهد داشت.

آسیب‌پذیری دهنیت بومیایی‌شده در زندانی بودن آن است. چنان ذهنیتی، بجای آن که سود و زیان فرهنگ و سرزمین خود را با چشمداشت به سیاست و اقتصاد و دیپلماسی جهانی بررسی کند، رفتاری واروی آن می‌کند و رویدادها و روندهای جهانی را از دریچه تنگِ ارزش‌ها و آرمان‌های بومی خود می‌نگرد. این که امروز حکومت ایران بسیاری از رویدادها در کشورهای غربی را، از حق ازدواج برای همجنس‌گرایان تا کانال‌های ماهواره‌ای و سخن درباره حقوق بشر، کوششی برای براندازی حکومت اسلامی می‌داند، نمونه‌ای از این چگونگی‌ست. چنین حکومتی با استراتژی‌های سیاسی و فرهنگی ِخود، دشمنانش را از بهانه‌تراشی بی‌نیاز می‌کند. ذهنیت بومیایی‌شده، کارکردی ایدئولوژیک دارد. همه ایدئولوژی‌ها نیز، چاه را بجای راه به انسان نشان می‌دهند و او را بی که بخواهد و یا بداند، قربانی آزمازیش‌های ابلهانه خود می‌کنند و به ژرفای سیاهچالی بی‌نشان می‌فرستند.
بومیایی کردن ذهن، پیامد پیروی از ایدئولوژی خود- برتر- انگاری سنت‌گرایانی‌ست که داد و ستد فرهنگی با دیگر سرزمین‌ها را خطری برای ساختارِ قدرت خود می‌پندارند. از این چشم‌انداز، سنَت، مرزی فرهنگی‌ست که مردم هر سرزمین را به ارج‌گذاری و برترانگاریِ ارزش‌ها و راه‌ها و روش‌های بومی می‌خواند. این چگونگی از آنروست که مردم هر سرزمین از نگاه قدرتمندانِ آن، بخش بزرگی از دارایی حکومت بشمار می‌روند.

ذهنیت بومیایی‌شده، ذهنیتی هماره دادخواه و شهیدپرور و شهیدنماست. این ذهنیت ریشه همه شکست‌ها و ناکامی‌های فردی، قومی و یا ملی را در جلوگیریِ دیگران از پیشترفت او و سرزمین‌اش می‌داند. دارنده چنان ذهنیتی، افسونِ پنداره‌ها و انگاره‌های افسانه‌های فرهنگ و هنر خویش است و در جهانی خیالی زندگی می‌کند که در آن، قوم، قبیله، هم‌کیشان و یا پیشینیانِ او، پیش‌آهنگانِ نوآوری در تاریخ بوده‌اند و اکنون نیز جهان ریزه‌خوار سرمایه تاریخی تمدن و فرهنگ اوست. این ذهنیت، از جامعه بُمبی روینده و ویرانگر می‌سازد که اگر خنثی نشود، روزی بنیاد آن جامعه را به آتش می‌کشد و مردم را از خویشتن خویش و تاریخ و تمدن و فرهنگ بیزار می‌کند. این چگونگی برای ما ایرانیان، نیازی به نمونه آوردن ندارد.

ذهنیت بومیایی‌شده، ذهنیتی بُحرانی‌ست، زیرا که کنُش‌ها و کوشش‌های آن در پاسخ به نیازهای زندگی روزمره شکل نمی‌گیرند. این ذهنیت را عواطف خامی که با افسانه‌های حقیقت‌نمای ذهنی درهم تنیده‌اند، می‌راند و می‌رواند. چنین است که دارنده آن، نازکدل و زودرنج و آماده پرخاشگری و انفجار است. روانشناسی شکست، روانشناسی مارِ زخمی‌ست. این چگونگی سبب می‌شود که ذهن بومیایی‌شده، خواهان داوری شتابزده و یک‌سویه، بسود او باشد و خود را برحق بداند.

امروزه نگرش کسی که جهان را از دریچه تنگ ارزش‌های بومی خود می‌نگرد، نگرشی تونلی ست۵. این گفتمان از دانش چشم‌پزشکی وام گرفته شده است و درباره گونه‌ای کاستی بینایی‌ست که بیننده را ناتوان از دیدن هرآنچه در دیدرس اوست، می‌کند. بیماری که دیدِ تونلی دارد، تنها می‌تواند آنچه را که در انتهای دیدرس اوست ببیند و از دیدن دیگر پدیده‌ها در گستره دید خود ناتوان است. گاه چشم درون انسان نیز، دچار نگرش تونلی می‌شود و تنها می‌تواند نورافکن ِآگاهی خود را برروی یک پدیده، اندیشه و یا گفتمان بتاباند. ذهن بومیایی‌شده، این نورافکن را هماره برروی فرهنگ بومی و پدیدارهای آن نگه می‌دارد و به رویدادها و روندهایی که او آن ها را، “بیگانه” می‌پندارد، بهایی نمی‌دهد و می‌کوشد که با برچسبی ساده بر آن‌ها، بسادگی از کنارشان بگذرد. نمونه این برچسب‌ها، گفتمان‌هایی مانند؛ کفرآمیز، امپریالیستی، استعماری، غرب‌زده و پوچ‌گراست. البته گاه نیز، اندیشه‌های تازه‌ی فرهنگ‌های دیگر، در واژه‌ای آشنا ریخته می‌شود و این‌همانیِ شگفتی پدید می‌آورد. مانند؛ دولت، ملت، مجلس و آزادی. امروز در زبان فارسی، هر یک از این واژه‌ها، ظرف زبانی گفتمانی مدرن است. اما چون هر واژه پیش‌تر نیز معنای دیگری داشته است، اکنون تاب کشیدنِ بار ِمعنایی گفتمانی را که در آن ریخته‌اند، ندارد.

پیشینیان ما در برابر سه واژه انگلیسیِ؛Freedom, Liberty & Emancipation, ، واژه ی” آزادی را گذاشته‌اند که شاید برایFreedom  مناسب باشد اما معنای آن دو واژه ِ دیگر را ندارد. اگر چه هرآن سه واژه، با آزادی سروکار دارد، اما هر یک معنای ویژه خود را دارد که برابری برای آن‌‏ها در زبان فارسی نمی‌‏توان یافت. این گرفتاری، ویژه این سه واژه نیست و دامنه درازی در فرهنگ و زبان ما دارد. ترجمه گفتمان ‌های فرهنگی، زبان و فرهنگ ‌های پیرامونی را با بحران معنا رویارو کرده است. در فرهنگ ما این بحران سبب شده است که ما با آنچه “مدرنیت” خوانده می‌شود، از راه مفاهیم سنتی فرهنگ خود آشنا شوِیم و دریافتی نادرست از آن داشته باشیم. این چگونگی برخی را برآن داشته است که نگرش مدرن به انسان و جهان را از پیشداشت ‌های فرهنگی خود ما بدانند و ریشه‌های تاریخی آن را در دین و آئین و تاریخ ما بکاوند.۶
نگرش تونلی، یک‌سویه، تک‌زاویه، کوررنگ و جزمی‌اندیش است. در این نگرش، نه تنها جایی برای نسبی‌گرایی و چشم‌اندازهای دیگر نیست، بلکه هیچ گونه “دیگری”، پذیرفتنی نیست.

بومیایی ذهن، پدیده‌ای تاریخی- سیاسی‌ست. اگرچه این پدیده، واتابِ هراسِ مردم سرزمین‌های پیرامونی از فرهنگ فراگیرِ غربی و گرایش جهانگیری آن است، اما در کشورهای پیرامونی، گروهک‌های سیاسی و حاکمان خودکامه نیز از آن در بیگاری کشیدن از مردم بهره می‌برند.

یادداشت‌ها:

(۱)  ما از هنگام رویارویی با فرهنگ غربی، ناگزیر از یافتن واژه‌های فارسی مناسب برای برگرداندن واژه های فرنگی بوده‌ایم. اما در اینجا من در پی واژه مناسبی در زبانی فرنگی هستم که بتوانم آن در برابر بومیایی بگذارم. اما چنین واژه‌ای را در زبان انگلیسی سراغ ندارم. پس برای بومیایی ذهن، می‌گذارم؛ “Nativisation of Mind”. البته در معنایی که من از واژه بومیایی مراد کرده‌ام، واژه مرکب “Gingo-culturalization” را نیز می‌توان بکار برد، اما چنان واژه‌ای در زبان انگلیسی کاربرد ندارد، اگرچه معنا دارد.

(۲) شخصیت‌شناسی، رشته درازدامنی در روانشناسی مدرن است که در پی جدال‌ها و کشمکش‌های پُر فراز و فرودی شکل گرفته است. پهنا و ژرفای این رشته چنان است که برخی از دست‌اندرکاران این رشته، روانشناسی شخصیت را، شبه‌رشته‌ای در همسایگی گستره روانشناسی می‌دانند. با این همه، هنوز به این پرسش که، آیا شخصیت بنیادی ژنتیک دارد یا فرهنگی، پاسخ روشنی داده نشده است. برای آگاهی بیشتر در این باره، نگاه کنید به این کتاب:
Schultz, D (2016), Theories of Personality. Wadsworth Publishing; 11th Edition, UK

(۳) نیچه، فیلسوف آلمانی، این کردار واکنشی را بازتاب خشمِ ناشی از رشک (Resentment) دانسته است. این خشم زمینه‌ساز انقلاب‌های ویرانگر و خانمانسوزی در کشورهای پیرامونی مانند، ایران شده است.

(۴) وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ (قران)

(۵) . Tunnel Vision

همه فرهنگ‏‌های جهان، گمانه‌های ویژه خود را درباره کیستی انسان و چیستی جهان و چگونگی آمد و رفت او دارند. هر جا که انسان می‌زید، ادبیات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی نیزشکل می‌گیرد. پس آشکار است که درهمه زبان ‌ها، همه واژه‌هایی که بکار انسان و زیستبتوم ویژه او می‌آید، هست. اما نکته این است که آیا معنای این واژه‏‌ها را می‌توان با یافتن برابرهای آن ‌ها در زبانی دیگر از صافی ترجمه گذر داد؟ برای نمونه می‌توان پرسید که آیا مراد از ” Economics “، همان ” اقتصاد است که در زبان فارسی، یک پیشوند “علم” هم به آن افزوده‌اند تا شّر ِکار را کنده باشند؟ بار معنایی مفهومی که در فرهنگ ما “اقتصاد”، خوانده می ‌شود، چیزی‌ست و آنچه درغرب بدان Economics می‌گویند چیزی دیگر. آن یک درباره حق خورد و برد از نعمت‏های الهی و انفال است و این یک رشته‌ای‌ست که سررشته‌داران آن می‌کوشند تا شیوه تولید و توزیع و کاربرد فراورده ‏های کشاورزی و صنعتی و خدماتی را شناسایی و رده‌بندی کنند و نیز رفتارها و کردارهای بازرگانی مردم را بررسند. در نمونه بالا، هنگامی که ما از آزادی سخن می‌گوییم، روشن نیست که آیا مراد ما معنای سنتی آزادی ، یعنی آزادی در تقلید و برخی از احکام و آداب دینی است و یا آنگونه که در جهان مدرن از آن مراد می‌‏شود؟ آن یک با آن شعار انقلابی، استقلال، آزادی،…. بسِیار همخوان‌تراست تا این یک، اما شوربختانه بسیارانی که این شعار را سردادند، از خود نپرسیدند کدام آزادی ؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *