منیره برادران؛ طردشدگی

منیره برادران

طردشدگی

نگاهی به کتاب  “سگ و زمستان بلند” نوشته، شهرنوش پارسی پور

این کتاب نسبتا قدیمی را من به تازگی خواندم و آن را رمانی یافتم درخشان و سرشار از نوآوری های ادبی، که کهنگی سزاوارش نیست. رمان خوب همیشه تازه است از آنجا که بازتاب یک موقیعت زمانی معین و برای شناخت تاریخی و جامعه شناختی همیشه جذابیت دارد؛ ولی مهمتر از آن، بازتاب رفتارها و روان انسانهاست با قدمتی به درازای خود انسان.

به نظر می رسد به جایگاه “سگ و زمستان بلند”  در ادبیات ما کم توجهی شده است. شاید به این خاطر که نشر این رمان به قول شهرنوش پارسی پور در عصر خود “سرنوشت غم انگیزی” یافت. “سگ و زمستان بلند” اولین رمان این نویسنده است به سال ۱۳۵۳. ولی نشر آن ابتدا به دلیل مسائل خانوادگی وی به تعویق افتاد و سپس نخستین چاپ، که بنا بود توسط نشر امیرکبیر صورت گیرد مصادف شد با انقلاب. چاپ دوم “فدای زنان بدون مردان شد و از چاپخانه یک راست رفت به جائی که کتابها را خمیر می کنند.”

کتابی که من در دست دارم، باز چاپ آن است به سال ۱۳۹۰ توسط نشر باران. “سگ و زمستان بلند”  بر خلاف فروتنی شهرنوش در همان مقدمه کوتاه، “اگر در خواندن نقصی پیدا کردید، به جوانی نویسنده ببخشید”، رمانی است توانا در ارائه فضای دوره ای که می تواند دهه بعد از کودتای ۲۸ مرداد باشد و با شخصیت پردازی های ماهرانه.

حوادث داستان بر محور حسین شکل می گیرند در جامعه ای که سنتهای پدرسالار همچنان به رغم حضور عناصر تجدد جان سخت مانده اند. جایگاه بازیگران از پیش تعیین شده و کسی که از آن تخطی می کند، مجازاتش طرد است. حسین با اندیشه های نو و آرمانخواهانه علیه این دنیای بسته و قید و بندها می شورد، زندان می رود، و حالا که آزاد شده، دیوارهای روابط سنتی استبدادی همچنان او را در چنبره خود دارند. او، این وصله ناجور در شبکه روابطی، که فردیت و استقلال آدمی را برنمی تابد، نه توان تغییر این وضعیت را دارد و نه مانند برادر بزرگتر، که با دورشدن از آن دنیای بسته تکلیف خود را روشن کرده و نیازی هم با درگیر شدن با آن را ندارد. این برادر بزرگ در آمریکا تحصیل را به پایان رسانده و همانجا با همسر فرنگی اش زندگی می کند و ظاهرا کامیاب است و همین جایگاه قابل احترامی به او می دهد. حسین اما آرمانی دیگر دارد: تغییر نظم پوسیده. مجازاتش اما، تنهائی و طردشدگی است، هم از سوی نظم حاکم و هم از سوی رفیقان همبندی روشنفکرش، که بی بهره از فرهنگ نقد و تغییر خود هستند. عاشق دختری زیبا از خانواده ای متمول است که بدون هیچ مقاومتی به تصمیم خانواده تن می دهد و با مردی ازدواج می کند که از شغل ثابت اداری برخوردار است. وقتی مرزهای واقعی بین خود و معشوق، بین آرمان و واقعیت حضورشان را بر حسین تحمیل می کنند، او به مشروب پناه می برد.

حسین روشنفکری شکننده و سترون است و جوان مرگی اش گوئی نتیجه طبیعی سرنوشت ناسازگار او در جامعه ای است معلق بین سنت و تجدد. ناکامی او را به بیهودگی می کشاند. ضربه نهائی وقتی است که پدر او را با خشونت از وارد شدن به خانه منع می کند. و این شبی است که مادر در حال زائیدن است. زنان فامیل و همسایه در حال رفت و آمد هستند و به فکر زائو و حسین را که تا سحر ساکت روی پله ها نشسته، کسی نمی بیند. در تصویری قوی پارسی پور حس تنهائی، تحقیر و طردشدگی حسین را در آن فضای متناقض نشان می دهد.

راوی داستان حوری است خواهر کوچک حسین و همدم او، و تنها کسی که حسین می تواند از نظراتش، آرمانهایش برای دنیای آینده و رازهای عشقی اش برای او سخن بگوید. ولی حوری جوانتر از آن است که بتواند با بحثهای فلسفی برادر همراه شود در عین حال اما، تنها کسی است که او را می فهمد، همدل و رازدار او باقی می ماند. هم اوست که فراموش نکرده که پدر و همچنین مادر، که جرات ابراز عقیده و حتی عواطف خویش را ندارد و همیشه تابع پدر است، با سردی رفتار و نگاه شان تمام راه های ارتباطی حسین را با خود قطع می کنند و او را به مرگ سوق می دهند. حوری وقتی  به خود جرات می دهد این را جلوی روی پدر به زبان بیاورد “حسین نمرد آقاجان، ما کشتیمش، یعنی شما کشتیدش.” ترس را در نگاه پدر می بیند. اینجا با صحنه تکان دهنده ای روبرو هستیم. آگاهی به ترس پدر به او قدرت و استقلال می دهد.

“چیزهائی که من نمی دانستم. چیزهائی که تازه داشتم کشف می کردم. فکر می کردم سلطان جهانم و از همه مردم برترم. تمام خون جوانی در من می جوشید و یک چشم معلق در فضا نگران من بود. ” ص ۲۲۱

“دو چشم معلق در فضا” که بعد از مرگ حسین در طول داستان حوری را همراهی می کنند، بیان نوعی تبانی بین او و حسین است. حوری هم می خواهدد از نظم مستبد جامعه ی مردسالار و دیوان سالار بگریزد ولی مثل برادر دنبال آرمان خواهی سیاسی و تغییر جهان نیست، استقلال و تغییر وضعیت خود، دست یافتنی تر هستند. او نمی خواهد به مانند خواهر بزرگش، بدری، به مسیری تن دهد که مادرش پیموده. و این برای یک دختر جوان در آن فضای آمیخته با سنت چالش کمی نیست. در این چالشها توانائی حوری آشکارا بیشتر از حسین است، با اینهمه او شکنندگی سرنوشت او هم می شود. پس از مرگ برادر مرزهای وهم و واقعیت درهم می ریزند و افسردگی او را به آستانه پوچی می کشانند. اینجا علی برادر بزرگتر حاضر می شود تا یک بار هم که شده نقشی در خانواده یبفا کند. او خواهر را با تشویق به روان درمانی به زندگی باز می گرداند.

در قسمتهای پایانی کتاب سایه یا خاطره حوری روایت را ادامه می دهد. او به خانه و محله بازمی گردد، بدون آنکه دیده شود، پیرامونش را می بیند. می بیند که خیلی چیزها تغییر کرده است، ولی نه اینکه نو شده باشد، رنگ فرسودگی به خود گرفته است. حالا در غیاب او و برادرانش خانه در سکوت و رو به اضمحلال است. نزدیکانش پیر شده اند، نمازهای مادر کشدار شده اند تا فرصتی برای حرف زدن نباشد. پدر دیروقت می آید و یکراست به اتاق بالا می رود.

در همین فضای خیال و وهم، روایت رنگ سوررئالیستی به خود می گیرد که اما، ابهام قلم گاه خواننده را سردرگم می کند. روشن نیست کودکی در شکم حوری که مرده بدنیا می آید، هذیانهای حوری است، زائیده وهم و خیال یا واقعی.

مکان و زمان

مکانی که رمان در آن جاری است، خانه ای است که پارسی پور در لابلای داستان ما را با گوشه و کنار آن آشنا می کند. بافت این خانه تا حدی از بافت معماری سنتی بهره گرفته است. حیاطی محصور در دیوارهای کاه گلی بلند، درخت کاج، تلمبه از کار افتاده در کنار حوض، ایوان جلوی ساختمان و اتاقی در گوشه حیاط، عطر گلهای یاس، بوی گلاب و حلوا و زندگی در این خانه در پیوند تناتنگ با محله.  این موقعیت مکانی، با روابط با سنت گره خورده از یک هماهنگی برخوردار است.

فامیل بزرگ شامل عمو، دائی، خاله، عمه و عمقیزی، همسایه ها و خدمتکار خانه زاد همگی در امور خانواده دخالت دارند. این شبکه روابط ضمن تحکیم نظم پدرسالار، کارکرد یار و یاوری هم دارند. خانم بدرالسادات زنی خوش قلب که همیشه راه حلی برای وضعیتهای بحرانی خانواده در چنته دارد. هموست که حسین طرد شده را در خانه اش پناه می دهد و از جسم و روان بیمارش مراقبت می کند.

در این رمان با یک زمان خطی روبرو نیستیم. زمان تابع خاطره ها و ذهن سیال راوی و بین گذشته و حال در نوسان است. این نوع روایتگری و همچنین خلق ماهرانه فضای کافکائی در پایان داستان، در زمانه ی خود بی همتا بوده است. فضای کافکائی رمان جائی که حوری وارد زندگی کارمندی می شود، بسیار گیرا توصیف شده است. در اینجا داستان از روابط ملموس خارج می شود و وارد فضائی اثیری و وهم آلود می شود. روسا و کارمندان ورود و خروجشان به دقت زیر نظر است، کارهائی که باید انجام دهند، اما هیچ و پوچ است. در این قسمت مکان داستان از خانه با بافت و معماری سنتی تبدیل به اداره می شود. ساختمانی ترسناک با طبقات، اتاقهای زیاد دربسته، که در نهایت دهلیزهای بی پایانش حوری را در خود می بلعند.

زبان پارسی پور در رمان “سگ و زمستان بلند” توانا و روان است هم وقتی که روایت می کند و هم در گفتگوها. شخصیتها هر یک به زبان خاص خود سخن می گویند و اصطلاحات ویژه خود را دارند. و تصویرپردازی های قوی در سرتاسر کتاب جلوه می نمایند. نوشته را با صحنه آغازین کتاب به پایان می برم.

“پیش از همه خاله جان و انور خانم آمدند، هر دو در پوشش چادرهای سیاه گل آلود، و خاله جان همین که پایش را از پله هشتی توی حیاط گذاشت دستمال چهارخانه بزرگش را از کیف مخمل سیاهش بیرون آورد و روی چشمهای خشکش کشید.
دو نفری با رباب جلو هشتی ایستاده بودند و چادرهایشان را پس و پیش می کردند. چادرها که مرتب شد به طرف اتاق مجلسی راه افتادند، از پله های شرقی بالا آمدند، باز جلو در اتاق ایستادند و دوباره چادرهایشان را مرتب کردند.”

منیره برادران، اکتبر ۲۰۱۸
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۸

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *