علی کامرانی؛ در بزرگداشت فریدون فرخزاد

در بزرگداشت فریدون فرخزاد[۱]

 

برف
زردها بی‌خود قرمز نشده‌اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی‌خودی بر دیوار.
صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما
«وازنا» پیدا نیست
گرته‌ی روشنی مرده‌ی برفی همه کارش آشوب
بر سر شیشه‌ی هر پنجره بگرفته قرار.

وازنا پیدا نیست
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب‌آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار

نیما یوشیج

جهان جهانی‌ست که برای سود  انسان‌ها را  به جان هم انداخته و آواره کرده و پناهجو. در چنین شرایطی، من می‌خواهم در مورد بخشی از کار های هنرمندی سخن بگویم که تمام تلاشش را برای آگاه سازی جامعه ایرانی به کار بست .تلاش کرد در برنامه‌هایی که اجرا می‌کرد  از زحمتکشان  تجلیل کنه و با  پرسش‌های ساده‌یی از رهگذران  مانند الان  در  چه خیابونی هستیم و…  مردم را به  دقت کردن در رویدادهای پیرامون خودشون  واداره. با این مقدمه می‌روم سراغ یکی دو کاری از میان این همه ترانه که او خوانده و سروده. در اینجا بد نیست اشاره‌یی بکنم به خوانندگان و شاعرانی که به خاطر  هنرشان و در خدمت مردمی بود نشان، جانشان را  به دست قشری‌ترین و  ارتجاعی‌ترین موجودات باختند. در دوردست تاریخ ایران خودمان که بنگریم  با عنوان شاعر حقیقت‌گو  منصور حلاج را داریم و عمادالدین نسیمی را و بعد میرزاده‌ی عشقی و فرخی یزدی و در شیلی  پابلو نروداو در دوره‌ی خودمان نیز سعید سلطانپور و محمد مختاری و پروانه فروهر، به خوانندگان جان‌باخته‌ی ایران و جهان بپردازم و سپس به  فریدون.

در دوره‌ی  مظفرالدینشاه دده بامشاد باجی، سردسته‌ی مطرب‌های دربار را به جرم هجو مظفرالدینشاه و به دستور او، پایش را نعلکوبی کردند و وادارش کردند آنقدر دور حیاط کاخ  بدود تا جان بدهد. در دوره ی حکومت جهل اسلامی روحپرور خوش‌صدا را به جرم خواندن، حنجره بریدند که ایرج جنتی عطایی در نمایش پروانه‌ایی در مشت به این فاجعه اشاره می‌کند. این‌ها درسرزمین فرصت‌های سوخته، امیدهای بر باد رفته و آسمان‌های غبارآلودِ ایران روی داده اما بد نیست که ببینیم حکومت‌های تمامیت‌خواه رفتارشان در همه‌ی روی زمین یکسان  بوده و هست و خواهد بود. حکومت سرهنگ‌های یونان را یادمان نرفته که در فیلم  سینمایی Z ساخته‌ی گوستاو گاوراس به خوبی به ممنوعیت‌ها و آواره‌سازی‌های مردم و هنرمندان اشاره می‌کند. یا در شیلی ویکتور خارا را به جرم آوازخوانی در استادیوم بزرگ فوتبال با هزاران دانشجو و فعال سیاسی تیرباران می‌کنند و سی سال بعد از مرگ او آن استادیوم را به نام او نام می‌گذارند. یا همین چند سال پیش  سال ۲۰۱۱  ابراهیم قاشوش را به جرم خواندن ترانه‌یی اعتراضی بر علیه بشار اسدِ سوری  حنجره‌بر می‌کنند و سرانجام  پیش از خواننده‌ی سوری فریدون فرخزاد که تکه‌تکه می‌شود به جرم فرافکنی. حال می‌پردازم به  عشق و تعهد در ترانه‌ی او.

یک ترانه‌ی عاشقانه و یک ترانه‌ی متعهد یا سرود از او می‌خوانم و بررسی کارهای او را به کارشناسان می‌سپارم. او عاشق ایران و انسان بود و همه‌ی تلاشش را برای سرفرازی انسان و آزادی او از یوغ خرافه و نادانی انجام داد و سرانجام زبان سرخش سر سبزش را بر باد داد. اگر چه جانش را به خاک داد اما اندیشه‌اش را برای ما باقی گذاشت و شاهد زنده همین که در هفتادوهفتمین زادروز او گرد هم آمده‌ایم و به یاد او همواره بودیم و هستیم همانگونه به یاد هزاران به خون خفته‌ی راه آزادی از دیروز و امروز- امیدوارم فردا دیگر جانباخته‌یی به خاطر اندیشه‌اش نداشته باشیم-

او بیرون از ایران به خاطر دوری از یاران ترانه‌سرا و آهنگ‌ساز هم آهنگ می‌ساخت و هم ترانه می‌سرود که بیشتر کارهای بیرون از ایرانش را خودش تهیه و ساخته است. و اما عشق نقش بسیار مهمی در کارهای او دارد که از آن میان  ترانه‌یی‌ست به نام عشق  که نخستین بار  سعید محمدی آن را خوانده است ترانه و آهنگ از فریدون.

او در نقل قولی  از برشت می‌گوید ما که پیام‌آور مهربانی بودیم خود مهربان نبودیم. باور داشت به این نقل قول و خودش تلاش کرد تا با کمک به پناهجویان و بچه‌های بی‌سرپرست ایرانی که در عراق آواره بودند و از جمهوری جهل گریخته بودند، سهم کوچکی در یاری رساندن به انسان‌، انسان آواره داشته باشد و در بیشتر ترانه‌هایی که خودش نوشته پیام‌آور عشق و آزادی بود . او که شاعر بود و شعر را می‌شناخت کمتر در کارهای داخل به پیچیدگی آن می‌پرداخت و همواره ترانه‌هایی آسان می‌خواند  روزمره و شبیه به دیگران، به جز چند ترانه‌یی که به دو نمونه از آن ها اشاره خواهم کرد. این را هم بگویم این گزینش‌ها گزینش من است و می‌تواند پسند همه نباشد. اما می‌تواند بهانه‌یی باشد، که کارشناسان به ترانه به طور جدی نگاه کنند و آن را بر رسند.

پیش از هر چیز یک تعریف کلاسیک از ترانه به دست بدهم و بگویم که ترانه‌سرایی کاری سرسری نیست و باید بلد کار باشیم تا بتوانیم ترانه‌ی ماندگار بسراییم. به کهن‌ترین تعریف از ترانه به شمس قیس رازی می‌رسیم که در “المعجم” می‌نویسد ترانه به دوبیتی‌هایی می‌گویند که با آهنگ خوانده شود و بعد اشاره به فهلویات و قول و این‌ها می‌کند و سپس می‌گوید در زبان پهلوی به ترانه ترانک می‌گفتند که در زبان پارسی دری به ترانه تبدیل شده، همان‌که امروز هم ما به کار می‌بریم. با استقلال یافتن ترانه از شعر کلاسیک و غزلپاره‌هایی که با آهنگ خوانده می‌شد. اکنون برای خودش شاخه‌یی پربار از خانواده‌ی شعر است و  بدون آهنگ هم قابل اجراست. بار ی فریدون بیرون از ایران  به سبب این‌که تمام عوامل پدیدآورنده دور از او بودند خود به ساختن آهنگ و سرودن شعر بر روی آن‌ها پرداخت. یا  برخی آن‌ها را بر آهنگ‌های خارجی نوشت و من به آن‌ها خواهم پرداخت و همراه با برنامه‌هایی با بی‌باکی به فرافکنی علیه خرافه و برایِ تبلیغِ زندگی و عشق و مهربانی پرداخت و کم هم کار نکرد و مانند همه‌ی هنرمندان در تنهایی تلاش کرد که کورسوی ترانه را در این پراکندگی زنده نگهدارد. واگر بود حتمن به افشای خوانندگانی می‌پرداخت که بیرون از خاک ایران به سر می‌برند و به نوعی در تبعید و پناهندگی زندگی می‌کنند، اما صدایشان را در اختیار  وزارت ارشاد اسلامی قرار داده‌اند. که بر جسته‌ترینشان شکنجه و شکنجه‌گر را ریزودرشت می‌کند و درشتش را انتخاب می‌کند و می‌خواند؛ اگر شکنجه‌گر تویی شکنجه اشتباه نیست. یا دعوت به سکوت می‌کند و سکوت را به عنوان آخرین سنگر نوید می‌دهد. و باز اعتراض می‌کرد به این‌که چرا نیمی از مردم ایران که زنان باشند از شرکت در مجامع مختلط عمومی و ورزشی یا آواز‌خوانی دورمانده‌اند، به دستور همان وزارت و نهادهای ارتجاعی وابسته به حکومت اسلامی که دست به فعالیت‌های به اصطلاح فرهنگی در خارج زده است. معمولن هنرمندانی که در همه‌ی زمینه‌های هنری و اجتماعی و فرهنگی‌ کار می‌کنند تنها در یک زمینه برجسته‌تر می‌شوند مانند چاپلین که تقریبن همه‌ی کارهای فیلم‌هایش را خودش انجام می‌داد؛ آهنگ می‌ساخت  شعر می‌نوشت، بازی می‌کرد و کارگردانی  و. .و .و  اما تنها به صورت تراپ مشهور خاص و عام شد. فریدون هم خوانندگی می‌کرد، ترانه می‌سرود، آهنگ می‌ساخت، برنامه‌گردان بود، بازیگر سینما بود و سر آخر شاعر و سیاستمدار. اما تنها به عنوان برنامه‌گردانی برجسته جا افتاده بود. هرچند چندین آلبوم موسیقی و آواز از او در بازار اینتر نت موجود هست که من توانستم دوازده تا از آن‌ها را برای این بررسی مورد موشکافی قرار بدهم. از میان همه‌ی ترانه‌هایی که او ساخته و موضوعات گونه‌گونی را در بر می‌گیرند،  من نگاهی به تعهد و عشق  در ترانه‌های او دارم.

در آغازچند سروده‌یی از او را در ارتباط با عشق، که به قول خودش “در نهایت جمله آغاز است عشق”  و بعد، از تعهد او نسبت به آزادی و انسان اسیر ایرانی سخن می‌گویم و سر آخر دوتا از ترانه‌هایی که به چشم من چون الماسی در تاریکی می‌درخشند خواهم پرداخت.

 

همچون گرمای تیر و مرداد

چیزی که نیمه‌یی دیگر به من داد

آفتابی که روی ابرم افتاد

آرامش عشق مانند دریاست بعد از جذ ر و مدی دوباره

مانند موجی روی دست من غرق پولک‌های ستاره

عشق تو هر چه هست، غرق آرامش است

عشق من عشق من طغیان خواهش است

عشق کاغذ رنگی‌های عهد شباب است

پیغام قاصدک گویای خواب است

تصویر آسمان در عمق آب است

عشق دردی مانند درد تلخ غربت

شعری بین حرف و نجوا و صحبت

نوری بی‌پایان تا پایان عمرت

آه ای پرنده که

چیزی شبیه آن لحظه هستی

که لحظه‌ی شوق پرواز است

عشق تو هر چه هست

غرق آرامش است

عشق من عشق من طغیان خواهش است

 

و اینک  تعهد او نسبت به اجتماعش و مردم؛  می‌گفت هنرمند باید متعهد باشه نسبت به فجایعی که دور و بر او روی می‌دهد و نباید ساکت بنشیند و غارت مردم را ببیند. و در این راستا  اگر بود حتمن به این‌که نیمی از مردم سرزمین زادگاهش  یعنی  زنان  اجازه‌ی خواندن برای همگان را ندارند و در استادیوم‌های ورزشی نمی‌توانند حضور داشته باشند یا  به خوانندگانی که تنشان در تبعید است و صدایشان در اختیار  وزارت ارشاد اسلامی، اعتراض می‌کرد.

همرزمانم

همرزمانم انسان بودند و آزاده

مردان و زنانی با غیرت و ساده

در طغیان وطن خودرا جلا داده

همرزمانم، همرزمانم

کفن‌هاشان پرچم سه رنگ ایران

در ذهنشان نه چیزی به جز عهد و پیمان

پیمانی که آن هارا می برد به میدان

همرزمانم، همرزمانم

آنها لبریز از عشق وطن بودند

دور از وسوسه‌های روح و تن بودند

سرسبزی صداقت سخن بودند

همرزمانم ، همرزمانم

همرزمانم قهرمانان شرف بودند

تمام عمر دنبال یک هدف بودند

تا در های آزادگی را گشودند

همرزمانم، همرزمانم

همرزمانم چون قطرات باران بودند

پاک و صادق و همرزم یاران بودند

شیر و خورشید پرچم ایران بودند

همرزمانم ، همرزمانم

آن‌ها در میدان شهادت غلطیدند

پستی‌های جهان را در نوردیدند

تا به شرافت انسانی رسیدند

همرزمانم ، همرزمانم

برای ماندن ما رفتند و مردند

میان بازوانمان جان سپردند

تا ذرات وطن را به ما سپردند

همرزمانم، همرزمانم

کودکانی که فردا  دنیا می آیند

داستان همرزمانم را می دانند

روی خورشید نامشان را  می خوانند

همرزمانم ، همرزمانم

کجا هستند امروز آن زنان و مردان

که هستی ما  هست از قیام آنان

قلبشان می‌طپد در پرچم ایران

همرزمانم ، همرزمانم

زمانی باز می اییم گرد هم

سخن می‌گوییم از همرزممان با هم

می‌نویسیم در تاریخ روی غم

همرزمانم‌، همرزمانم

هزاران ، بهار و تابستان می آیند

هزاران بار برف و باران می بارند

مردم دوباره عشق را دوست می دارند

با همت هرزمانم

 

در این جا حیفم آمد ترانه‌یی را که او بیست سال پیش از تکه تکه‌شدنش خوانده و به گونه‌یی آینده‌اش را پیش‌بینی می‌کرد و کمتر شنیده شده را برایتان بخوانم. ایرج جنتی عطایی بیست و سه چهار ساله برروی آهنگی  از زنده یاد پرویز اتابکی سروده به نام هم پیمان.

 

هم پیمان

ای هم پیمان امشب با من بمان

افسانه ی فردا با من بخوان

پناهم باش از خود مرا مران

مگذر از من همچون دیگران

ای آسوده در این شهر فریاد

فردا وقتی چشمت بر من افتاد

افسانه ی مرا آور به یاد

نام مرا بگو به باد

من می ترسم از فردایی غمگین

پنهانم کن ای آوار سنگین

ای داغ من خفته در قلب تو

در ماتمم هرگز اشکی نبار

قلب خودرا گور این قصه کن

نام مرا بر لب میار

فردای من مرگ افسانه هاست

من می میمیرم شاید در نیمه راه

در مرگ من روزی خون می گرید

چشمان این شهر سیاه

من می ترسم از فردایی غمگین

پنهانم کن ای آوار سنگین

 

عشق با شعر  فریدون فرخزاد بر آهنگی خارجی  با صدای سعید محمدی

عشق

عشق تا روی جاده ش پا می گذارم

تا در عمق غمش  ره می سپارم

پر از گلهای سرخ انتظارم

عشق چیزی همچون گرمای تیر و مرداد

چیزی که نیمه یی دیگر به من داد

آفتابی که روی ابرم افتاد

آرامش عشق مانند دریاست بعد از جذر و مدی دوباره

مانند موجی روی دست من  غرق پولک‌های ستاره

عشق تو هر چه هست  غرق آرامش است

عشق من عشق من طغیان خواهش است

عشق کاغذ رنگی های عهد شباب است

پیغام قاصدک گویای خواب است

تصویر آسمان در عمق آب است

عشق دردی مانند درد تلخ غربت

شعری بین حرف و نجوا و صحبت

نوری بی پایان تا پایان عمرت

آه ای پرنده که

چیزی شبیه آن لحظه هستی

که لحظه ی شوق پرواز است

عشق تو هر چه هست

غرق آرامش است

عشق من عشق من طغیان خواهش است

 

هوسم عشق

تو از دیار من آمدی

سکوت جان را بر هم زدی

کتاب غم شد دوباره باز

چو نغمه یی بیش و کم زدی

صدای من شد صدای تو

هوای من شد هوای تو

طپیدن قلب به خاطرت

کشیدن درد برای تو

نفسم عشق هوسم عشق

تب و تاب قفسم عشق

 

به خاطر تو گذشتم ازجسم

گذشتم از نام  گذشتم از اسم

رسیدن ما به هم محال است

عشق من و تو خواب و خیال است

نفسم عشق هوسم عشق

تب و تاب قفسم عشق

 

اتاق خانه زهم تکیده

به جای شادی به غم رسیده

نهایت عشق رنج و عذاب است

نقش من و تو نقشی بر آب است

نفسم عشق هوسم عشق

تب و تاب قفسم عشق

 

واما در مورد تعهد او به مردم و  مبارزه‌ی مردم؛ او می‌گوید شاید از ما بپرسند شما چکار کردید در مورد مردمتان و من می‌گویم  ما خیلی کارها کردیم و خیلی حرف‌ها زدیم شما ندیدید و شما نشنیدید و این سروده‌ی انقلاب یکی از آن‌هاست و باز  می‌گوید.

هنرمندبودن یعنی انسان بودن و من فکر می‌کنم هنرمند باید متعهد باشه.

 

انقلاب

بر روی  آهنگی از انریکو ماسیاس  خواننده و نوازنده ی فرانسوی

 

اکنون آوازی می خوانم

برای آینده

برای روز ی که می رقصد

روی هر لب  خنده

اکنون آغاز راه ماست

و انتهاش پیداست

پرچم ها پیش ای مردم

رزمتان پاینده

برای خشم ملتم(۳) می خوانم

که می جنگد و باز

ملتم رود به پیش

ملتم رهد زخویش

ملت آزادم

فردا از آن من و توست

اگر چه می آ ید

اما بدون رزم ما

فردا نمی آید

به پا خیزید ای مردم

میان تاریکی

به سوی صبح پر گیرید

که شب نمی پاید

برای خشم ملتم …

 

دهقانان و زحمت کشان

همگی در یک صف

سر به سوی آینده

امیدتان در چنگ

ره مستور است  می دانم

اما مرزش پیداست

همه به پیش بر خیزید

آینده زان ماست

برای خشم ملتم…

 

و یا؛

شعر و آهنگ فریدون فرخزاد  در ارتباط با اعدام بیست و سه تن در تیر ماه ۱۳۶۰

 

آن ها فقط بیست و سه نفر بودند

که در تمامی عمر یک لحظه نیاسودند

ودست را هرگز به جنایتی نیالودند

 

آن ها در شکنجه گاه اوین جان دادند

به خاطر شرف در خون خود افتادند

تا راه خود و راه مرگ را به ما نشان دادند

اکنون تمامی شان آزاده و آزادند

سعید سلطانپور کجایی

ای انسان ای فدایی

مگر تو هرگز از ذهن ما جدایی

نه هرگز هرگز هرگز

علی رضا رحمانی

طلعت رهنما

منوچهر اویسی  بهنوش آذریان محسن فاضل  خمینی قاتل

آن ها فقط بیست و سه نفر بودند آه خمینی قاتل

 

آیا هرگز تیر باران شدن دختری را دیده یی

آیا هرگز از استواری مردان شنیده یی

آیا هرگز از تمامی زیبایی های دنیا بریده یی

آنها فقط بیست و سه نفر بودند

نه میلیونها نفر بودند

به خاطر مردم به خاطر من به خاطر شما

 

اما آن ترانه‌هایی که برای من زیبا هستند و چند لایه، یکدست و پر از سخن آهنگ  یونانی‌ست.

 

نام ترانه: شرقی غمگین

ترانه سرا: ایرج جنتی عطایی

با صدای: فریدون فرخزاد

 

 

ای شرقی غمگین! وقتی آفتاب تو رو دید
تو شهر بارونی بوی عطر تو پیچید
شب راهشو گم کرد تو گیسوی تو گم شد
آفتاب آزادی از تو چشم تو خندید

ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری
نذار خورشیدمون بمیره
تو مثل روز پاکی مثه دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره

 

ای شرقی غمگین! بازم خورشید در اومد
کبوتر آفتاب روی بوم تو پر زد
بازار چشم تو پر از بوی بهاره
بوی گل گندم تو رو به یاد میاره

ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری
نذار خورشیدمون بمیره
تو مثل روز پاکی مثه دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره

ای شرقی غمگین! چه سخته بی تو مردن

سخته به ناکامی به دندون لب فشردن

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن

اما مجالی نیست برای غصه خوردن

 

ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری
نذار خورشیدمون بمیره
تو مثل روز پاکی مثه دریا مغروری
تو مثل روز پاکی مثه دریا مغروری
نذار خاموشی جون بگیره
نذار خاموشی جون بگیره

ای شرقی غمگین! زمستون پیش رومه
با من اگه باشی گِل و بارون کدومه
آواز دست ما می پیچه تو زمستون
ترس از زمستون نیست که آفتابش رو بومه

ای شرقی غمگین! تو مثل کوه نوری
نذار خورشیدمون بمیره

 

 

و دیگری  هم پیمان

 

آهنگ از پرویز اتابکی  ترانه از ایرج جنتی عطایی

هم پیمان

ای هم پیمان امشب با من بمان

افسانه ی فردا با من بخوان

پناهم باش از خود مر مران

مگذر از من همچون دیگران

ای آسوده در این شهر فریاد

فردا وقتی چشمت بر من افتاد

افسانه ی مرا آور به یاد

نام مرا بگو به باد

من می ترسم از فردایی غمگین

پنهانم کن ای آوار سنگین

ای داغ من خفته در قلب تو

در ماتمم هرگز اشکی نبار

قلب خودرا گور این قصه کن

نام مرا بر لب میار

فردای من مرگ افسانه هاست

من می میمیرم شاید در نیمه راه

در مرگ من روزی خون می گرید

چشمان این شهر سیاه

من می ترسم از فردایی غمگین

پنهانم کن ای آوار سنگین

 

با سپاس

[۱] – متن یک سخنرانی در بزرگداشت فریدون فرخزاد در شهر مونیخ