رکسانا حمیدی علیه سیزیف فراموشکار
رکسانا حمیدی علیه سیزیف فراموشکار* عقربههای ساعت جلو میرن و باز برمیگردن سرجاشون. هر کاری که انجام میشه و
بیشتر بخوانیدرکسانا حمیدی علیه سیزیف فراموشکار* عقربههای ساعت جلو میرن و باز برمیگردن سرجاشون. هر کاری که انجام میشه و
بیشتر بخوانیدقباد آذرآیین “کوچه، هنوز اسم ندارد” برای : رکسانا حمیدی حال همه مان خوب است مادر…بابات بعدازظهرها تو یک
بیشتر بخوانیدکیامرث باغبانی ازمابهتران کَلّهیسحر، خروسخوان جومشا از خواب بلند شد. آتش اجاق را روشن کرد تا هنگام برگشتن شوهرش مثل
بیشتر بخوانیدفرخنده حاجیزاده چند داستان کوتاه یک زرد و نارنجی گل بهی به فیروزه ای حسادت نکرد. گفت خب
بیشتر بخوانیدرشید مشیری لنگه کفش من یک لنگه کفش کتانی هستم که از درون یک گور جمعی در غزه با شما
بیشتر بخوانیدمنظر عقدایی گوشه حزین باد سردی میوزید و ناله پنجره را در آورده بود. پنجره را بستم. بیرون طوفان به
بیشتر بخوانیدرضا بهزادی روز آنها در بالکن را باز گذاشته بودم و در اتاق پذیرایی نشسته بودم و مشغول خواندن
بیشتر بخوانید“آناندا” کتاب تازهای است از شهروز رشید که از سوی “باشگاه کتاب” منتشر شده است. بر پشت جلد کتاب در
بیشتر بخوانیدساناز اقتصادینیا طایفه مگس حالا دیگر حتی تکان هم نمیخوری. تمام شد. دیگر چشمهایت به من زل نزده است که
بیشتر بخوانیدرشید مشیری یک روز اصغر صدای پای طلوع آرام است .اما تو آنرا می شنوی و بیدارت می کند. ساعت
بیشتر بخوانید