کوشیار پارسیپور؛ شیرین، ترش و تلخ؛ حمید پور بهرامی، نگارگری پس از جنگ
کوشیار پارسیپور
شیرین، ترش و تلخ
حمید پور بهرامی، نگارگری پس از جنگ
حیرت یکی از پیچیدهترین احساسات انسانی است. شگفتزدهگی، بُهت، نفرت، وهن و وهم در آن نهفته است. احساسی که هم جذب میکند و هم دفع. خُشکات میزند از حیرت، زیرا واکنش در برابر آن پیچیده است. به کدام سو میروی؟ به سویاش میروی یا از آن میگریزی؟ مینگری یا روی میگردانی؟
خشونت در هر شکلاش میتواند تو را به حیرت وادارد اگر که ناخواسته و ناگهان شاهدش باشی. شاید در زندگی واقعی با آن روبرو نشویم، اما در خبرها، فیلم، رسانههای اجتماعی میبینیم. گاه نیز در کارهای هنری. هنر برای روی گرداندن نیست، نگاه را میکشاند به خود. و اگر ناخواسته با صحنهای خشونتبار در آن روبرو شوی، چه خواهی کرد؟
نگارهها و طراحیهای فرانسیسکو گویا از جنگ استقلال اسپانیا (۱۸۰۸-۱۸۱۴) از این دستاند: تجاوز به زنان، تنهای از هم دریده، لگدکوب کردن جسد. دیدن اینهمه آسان نیست.
اما چرا نگاه میکنیم؟ چرا این همه به تصویر کشیده شده است؟ که احساس حیرت و نفرت در بیننده انگیخته شود؟
حمید پور بهرامی در نگارههاش راهی گزیده که دیدن ِ وحشت ِ جنگ قابل تحمل کند. نگاه ِ او به جنگ تسلیبخش است برای بینندهی کارهاش. از این رو که میگذارد تا با چشمهای او بنگریم و رو به ما میگوید: میتوانی نگاه بگردانی، اما هست. انگار کاری نمیتوانسته جز به تصویر کشیدن. سهیم کردن ِ بیننده در نگاه.
شاید به عکس بیننده نگاه ِ مستقیم و آرام دارد، اما ما را میکشاند به درون صحنهای که تجربه کرده و شاهدش بوده تا نتوانیم نگاهمان را بدزدیم.
در نگارههاش حاصل ِ خشونت را به ما نشان میدهد، اما نه ژرفای آن را تا سر برگردانیم. میخواهد جان ِ انسانی را بیانگیزاند تا حیرت و بهت را خود تجربه کنیم.
تجربهی ما از تصویر خشونت، اساس حیرت ِ ماست: جذب یا دفع. لازم نیست تجربهی مستقیم جنگ داشته باشیم. هیچ بینندهای هم منتظر نیست تا هنر چنین احساسی برانگیزد. اما به زمانی که جهان به درون حفرهی سیاه میرود، چه انتظاری میتوانی داشت؟ هر خط و نقشی میشود نمادی از آنچه منتظرش نیستی. آفریدن کار ِ هنری که از پیش میدانی انگیزانندهی حیرت است، هیچ آسان نیست. بی گمان هنرمند در برابر این تردید قرار میگیرد، اما میداند که باید پا از مرز فراتر بگذارد و بیننده را به فکر وادارد. فکر ِ زندگی، مرگ، درد و رنج.
بیننده شاید انتظار داشته باشد در کار هنری تنها زیبایی و شادی ببیند و تجربه کند. اما خط و رنگ هنرمند در جهان انباشته از ترس، ستم، کشتار و مرگ که بخشی از تاریخ ِ تاریک است، نمیتواند همیشه شادی آفرین باشد.
فرانسیسکو گویا، هرونیموس بوس، فرانسیس بیکن و بسیاری دیگر از زمرهی هنرمندانی بودند که به پژوهش خشونت و اندوه انسان پرداخته و آن را به تصویر کشیدهاند. آنان نیز آگاه بودند که با تماشای کارشان بر جا خشکمان خواهد زد و حیرتمان به وهن و انکار تبدیل خواهد شد. میدانستند که دوستتر داریم تا بدی و رنج در بیرون از خودمان نگاه داریم.
حمید پور بهرامی در نگارههاش از زمرهی این هنرمندان است. بیننده را میکشاند به درون آنچه دیده و تجربه کرده است. هیچ نمیخواهد تا با خشونت و فراوردهی آن ارتباط بگیریم. قصد روایت هم ندارد. بیننده خود نیمی از کار است. با نگاه به نگاره، روایت خود میپردازد. درست مثل کنسرت موسیقی یا نمایش خوب که بدون مخاطب نمیتواند وجود داشته باشد، نگارههای حمید پور بهرامی نیز بی سهیم شدن بیننده جان نخواهد گرفت تا احساس و اندیشهاش انگیخته شود. نگارههای او گشادهاند برای درک نو، برداشت و معنا بخشیدن.
نگارهها برای گزیدن ِ جانب نیست. پیچیدهتر است. ما را میکشاند به درون ِ همهی احساساتی که داریم و میشناسیم: عشق و نفرت، ترس و حیرت. ما را با رنگ، مداد و خطهای ظریف از درون ِ وهم میبرد به درون برداشت خود از آنچه دیده. به عنوان بیننده احساس میکنی خود ِ هنرمند در به تصویر کشاندن، درد و رنج تحمل کرده است. در گام نخست قصد ِ رساندن پیام ِ انسانی – در بارهی جنگ یا رژیم سیاسی – ندارد. میخواهد تا بیننده خود از ورای زمان و رویدادها بنگرد و احساس کند.
تژو کول (Teju Cole)، نویسنده و کارشناس تاریخ هنر نیجریایی-امریکایی به سیسیل رفت تا نگارههای کاراواجو را از نزدیک ببیند. در بندرگاه صحنههای دردناکی از ورود پناهجویان دید. انسانهایی ترسخورده، رو به مرگ از گرسنگی که از دریا گرفته میشدند. در مقالهاش شرح داده است که چگونه نگارههای کاراواجو یاریاش دادند تا احساس رنج و بیگانگی را تجربه کند. یاد نوجوانی خود در لاگوس و رفتن به تبعید افتاد، زیرا رنگ و نقشها به او نشان داد که کاراواجو این احساس را میشناخته و تجربه کرده: ‘لازم نبود او را بشناسم تا بدانم که چه میدانسته. شناختی که سدههای بعد هنوز زمزمه دارد بر سطح ِ دوبعدی نگارهها، نشان از درد، تنهایی، زیبایی، ترس و شکنندگی همهی انسانها دارد.’ کاراواجو خود آدم کشته بود، فراری شده و بیخانمان بود. اما به عنوان هنرمند همهی جنبههای ناشناختهی انسان-بودن را با زیبایی ملموس برای ما به نمایش گذاشته است.
در نگارههای حمید پور بهرامی نخلستانهای سوخته و زمین ویران میبینیم فرو رفته در تاریکی ِ طرح. تصویرهای شاهدی که هشدار میدهد از کاری که انسان کرده است. گاومیشی گریزان در پیشزمینه و زنی – گریزان یا دوان – آنسوتر در چپ ِ نگاره. باقی سوختهگی و ویرانی. حاشیهای سیاه بر جان ِ انسان.
جهان نگارهها جهانی واقعی است آمیختهی رویا. جهانی سخت که میخواهی از آن بگریزی. در نگارههایی که انسان و حیوان با هم حضور دارند، تعامل ِ میان آنان ملموس است. در چشمان ِ آدمهای درون نگارهها تردید و درد میبینی. همان نگاه در چشمان حیوانات نیز حضور دارد. سرزندگی و شور انگار افسانهای است که با جنگ نابود شده است.
توجه نگارگر به جزییات، نگاه ِ بیننده میکشاند به درون موقعیت: گاومیشی در پیشزمینه و جلوی خانه. خانهای که زندگی در آن جاری است؛ ملحفهی شسته و آویخته، دمپایی ِ کسی که پس از آویختن رفته است داخل خانه – باشتاب انگار- و زنی که از پشت پنجره به بیرون مینگرد – همان که با شتاب به خانه رفته است. تردید و نگرانی در چشمان هر دو موجود ِ زنده موج میزند. از چه؟ نگارگر میگذارد تا خود باقی روایت ببینی، احساس کنی و بنویسی.
چشمانداز و دورنمایی هم اگر باشد، پس زمینه است تا موجود جاندار با حرکت و پویاییش در پیشزمینه جان بگیرد.
ترکیب بندی نگارهها، به رغم توجه به جزییات، ساده است. تمرکز روی نگاه است و حرکت و آنچه روی داده یا روی میدهد و خواهد داد. امپرسیون و گرافیک. هرچه دیده و میبیند، درونی میکند و به اشارهای سریع بازتاب میدهد. بیننده تنها انسان و حیوان نمیبیند، بیان هنری نیز میبیند، بی شعار: اکسپرسیون.
کار هنری، نمایش زیبایی است اما پیام ِ نمادین در پس ِ آن نهفته است. پیام ِ نمادین در شکل ِ اعتراض.
کلاغهای نشسته بر نخلهای سوخته، هر یک به حالتی. چه گذشته و چه میگذرد بر آنها؟ میتوانند در این ویرانه به زندگی ادامه دهند؟ بیننده باید بیندیشد. دستمایه در اختیارش گذاشته شده است. چشماندازی از تاریخ ِ فرهنگ در ارتباط ِ انسان و حیوان شده است دستمایهی اندیشه. حیوان در نگارههای حمید پور بهرامی صدا دارد و حرفی برای گفتن. رابطهی ما با آنها چگونه است؟ چه رفتاری با آنها داریم و این همه چه اندازه اهمیت دارد؟ چه سودی از آنها میبریم و چه بر سرشان آوردهایم؟
نگارههای دیگر، نگاه ِ ما میکشاند به ‘کار’ و گونهای روایت مستند است از زندگی کارگران صنعت نفت. گام به گام میشویم با کارگران: روندی روزانه، جمع شدن و رفتن به سر کار، دمی آسودن و بازگشت.
واقع گرا با ایجاز نگاشتاری (گرافیکی) و بازتاب حس و فضا. بازتاب زندگی سخت ِ روزانهی کارگران. و خستهگی از کار و تاب آوردناش به تنهایی و بازگشت. آنهم در شهری آرمیده در آغوش ثروت نفت.
حسی که از دیدن این نگارهها منتقل میشود، به رغم ایجاز همان حسی است که از سختی کار در نگارهی به تمامی واقعگرای گوستاو کوربه از سدهی نوزدهم منتقل میشود. مهم تداعی است که در پیش زمینهی روایت و نگاه قرار گرفته است.
گوستاو کوربه – سنگ شکنان – ۱۸۴۹ – نگارخانهی گمالده، درسدن/ آلمان
نگارههایی یادمانه که چشماندازی از زندگی روزانه در آن بازتاب داده شده، کارگران در مرکز آن قرار دارند. میبینی که هیچ زیبایی آرمانی در آن نیست. کارگران هیچ بهره نمیگیرند از حاصل کار سنگین در گذران زندگی بهتر. آرامشی نیز در زندگیشان نیست. بنگرید به زنی که از کنار بشکهی سوراخ از گلوله باران نفت میگذرد. با کودکی در آغوش؛ یا زن دیگری که در محلهی خالی و خلوت سرشار از تنهایی میگذرد.
حمید پور بهرامی نگارگر میکوشد که هستی انسان در نگارههاش به تماشا بگذارد. صراحت او در این بازتاب ادعانامه علیه نابرابری است. بی این صراحت در بازتاب دادن، هستی به قایقی بی پارو میماند.
واکنش او اما همان احساس ِ اولیهی حیرت است به ساختن پاروی قایقی برای گذر از درد و رنج. آرمان عمیقاش برای نخشکیدن از بهت و داشتن سهمی در بهبود، صراحتاش است. شناخت ِ درد و نومیدی میتواند راهی به بیرون داشته باشد. اطمینان خاطر اما وجود ندارد. از شادی نشان نیست. انسان احاطه شده میان سرنوشتی که تعیین کنندهی هستیش است. احساس به سنگینی سرب از تقدیر.
یادوارههای جنگ سایه انداختهاند بر هستی ِ جاری که آکندهی فقر و تنهایی است. بی عدالتی، استثمار، رنج کار، کودکان لاغر و استخوانی از گرسنهگی، تنهایی و انتظار. همهی نشانههای تهدیدآمیز رنج در نگارهها دیده میشود.
واقعیت ِ دیدنی درون ِ زیبایی ِ زیباشناسانهی ترکیب بندی. همهی حرکت قلم، قلممو و رنگ گذاری در نشان دادن ِ اساس ِ رنج درونی ِ شخصیتهای درون نگارهها. نه تنها گرفتن ِ عکسی از صحنهای. جزییات را باید در درون ِ شخصیتها دید. نگارگر مینگرد به پیرامون و اساس ِ دریافت ِ حسیش را روایت میکند. شاید بیننده خیال کند کار ِ نگاره هنوز تمام نیست. چنین نیست. هنرمند آنچه در دل دارد و داشته، بر پرده نگاشته است. شیوهی بیان ِ اوست که به پرده جان بخشیده است. هر خط و نقشی با همهی رویاگونهگی تاکیدی است بر اندیشه و تفکر نگارگر. از پژواک ِ نور ِ ساختهگی در درخشان کردن صحنه نشان نیست. سایه و تیرهگی دست بالا دارد و حرف آخر میزند.
نوری اگر باشد، از نگاه ِ شخصیت درون نگاره است، حتا اگر پشت به بیننده داشته باشد. زن ِ کوزه به دست انگار جان ندارد. از رابطهی فیزیکی نشان نیست، اما میبینیم که تنها، گمگشته و اندوهگین است و در انتظار.
برای امپرسیونیستها جهان ِ دیدنی ِ بیرون اهمیت نداشت. بیشتر به تجربهی خود در لحظه تاکید داشتند و آن را با نور و رنگ بر پرده نقش میکردند. حمید پور بهرامی نگارگر اما با همهی نگاه به پیرامون، به واقعیت ِ درونی توجه دارد. اگر امپرسیونیسم به دَم ِ گذرا توجه دارد تا سوی پرنور ِ زندگی بنماید، این نگارگر به سایه توجه دارد. هر چه بیشتر به سایهها در نگارههاش بنگریم، بیشتر به سایهی درون کشانده میشویم. برای او هنر نگارگری با نگاه ِ درست و واقعگراست که معنا و حقانیت مییابد. توجه به آنچه نادیدنی است اما باید که دیده و حس شود. زبان ِ دیگری گزیده در گریز از وهم. حس ِ حضور در آنیست که مینگری و نه آنی که میبینی.
آرتور شوپنهاور که زندگی را رنج میدانست، نوشته است: ‘در چنین جهانی که امکان هیچ ثباتی، از هر گونه که تصور کنی، وجود ندارد، همه چیزی گذرا است و بی توقف و به سرعت پیش میرود، اندیشیدن به شادی حتا ناممکن است… اگر بخواهیم جهان انسانی را به دمی نگاه خلاصه کنیم، همه جا تنها ستیزی نابرابر میبینیم.’
برداشت این نگارگر از هستی اما نومیدانه نیست. تنهایی را با هنر آشتی میدهد. تنهایی نشانهی شکست نیست. میتواند هم نشان زندگی داشته باشد. نگارههای چیره دستانهی او سندی است بر این که هنر یاری میرساند در پذیرش ِ تنهایی ِ ناگزیر.
میتوان به دو شیوه به نگارهها نگریست. یکی حالت انتظار است، و همزمان اندوه در نگاه ِ تُهی. دمی که جهان در سکون است. حضور رنگ سرخ که میتواند گرمابخش باشد. زنجیرهای از احساسهای گوناگون. انتظار ِ آنی که رفته و میآید – خواهد آمد.
ترکیب بندی کارها برای تاکید بر موضوع و مفهوم است. از رنسانس به اینسو ‘حالت سه ربعی’ فیگورها معمول شد تا ژرفنمایی به واقعیت نزدیک باشد. در نگارههای حمید پور بهرامی اما همهی امکانات به کار گرفته شده، یا از روبرو، یا نیمرخ یا سه ربعی. از اینرو فیگورها از فضای قرار گرفته در آن جدا شده و مستقلاند؛ در حالتی دو بعدی. این خود تاکیدی است بر تنهایی و انزوای فیگورها از پیرامون. این حالت دو بعدی گویای نکتهی دیگری نیز هست: پسزمینه همان پیرامونی نیست که فیگور در آن قرار گرفته، بلکه بیشتر یادواره است، احساس و اندیشه. در هم تنیدن همهی آنچه در نگاره موجود است، آب و هوا و خاک. فیگورها با همهی احساس به پیشزمینه کشانده شدهاند تا آنچه در درون دارند، به بیننده بنمایند.
آنچه در تماشای نگارههای حمید پور بهرامی بیش از هر چیز جلب نظر میکند، خیره نگاه کردن از درون ِ عدسی به موضوع و فیگورهاست. کار او، به شکلی که ارایه میدهد، گونهای عکاسی خبری است. زیرنویس نمیگذارد، تاثیر احساسی را انتقال میدهد. از اینرو با به زیر ذرهبین کشاندن، فضایی برای دلداری نمیگذارد. فریاد برمیآورد از آنچه جنگ بر جای نهاده. کنار ِ نگاه ِ نو، سلطه دارد بر کار. هیچ خط و نقطهای بیهوده نیست تا فریادش به گوش برسد. شاید فریادی رعدگونه نباشد، اما چهره بخشیده است به ویرانی به جای مانده از جنگ؛ چهرهای که تاریخ مصرف ندارد. و آنچه نگارهها را تاثیرگذارتر میکند، تاکید نگاه بر رنج فردی است. تا خانه کنند در حافظهی جمعی.
ادعانامهای به یادماندنی است علیه ستم و بی عدالتی که سدههاست حضور بی چون و چرا دارد. مثل عکس یادمانهی ادی آدامز (Eddi Adams) از مبارز ویتکنگ که در خیابان اعدام میشود، چشم در چشم ِ دوربین. کرکسی که خیره نشسته برابر کودک خردسال گرسنه – در سودان، عکس کوین کارتر (Kevin Carter)، از زندانبانان خندان در زندان ابوغریب؛ و عکس نیلوفر دمیر (Nilüfer Demir) از کودک پناهجوی خردسال کرد، افتاده بر ساحل.
به هنرمندی چون حمید پور بهرامی نیاز داریم تا از یاد نبریم در این جهان چه گذشته و میگذرد.
کوشیار پارسی
فوریه ۲۰۲۲
به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۵