فرشین کاظمی‌نیا؛  پرلاشز، ساعدی، بهمن امینی و «خاوران در تبعید»

فرشین کاظمی‌نیا

 

پرلاشز، ساعدی، بهمن امینی و «خاوران در تبعید»

بیش از سه دهه است که هر سال در اواخر ماه نوامبر، سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی در پرلاشز  برگزار می‌شود. جز دوسال اخیر که محدودیت‌های پاندمی وجود داشت، پاریسی‌ها، از جمله دوستان ساعدی، ۲۳ نوامبر ، بر مزار او‌ گرد می‌آیند.  هوای پاریس، در این این وقت سال اغلب سرد و بارانی است و ایستادن در فضای باز را دشوار می‌کند. از این رو، در ابتدا به حرفی کوتاه یا شعری بسنده می‌شود  و پس از  آن همه با هم به کافه‌ای که مقابل ایستگاه مترو گامبتا واقع است می‌روند و به یاد ساعدی نان و شرابی خورده و نوشیده و سخن‌ها فراز می‌شود و خاطرات ساعدی و یاران نزدیک، گفته‌ و گرامی‌ می‌آید‌.

خانم بدری لنکرانی(ساعدی)، عهده‌دار این مراسم سالانه بود. ایشان را همیشه در این مراسم می‌دیدم که اغلب با همراهی خانم‌ها میهن جزنی و زنده‌یاد فریده حقانی بر مزار همسرش حاضر می‌شد و دسته‌گلی می‌گذاشت و همگان را به همان کافه‌ مقابل گامبتا دعوت می‌کرد و دوستان آن‌جا جمع می‌شدند. خانم ساعدی و نیز خانم حقانی سه سال پیش درگذشتند که جایشان برای همیشه خالی خواهد ماند.

«مرگ ساعدی»، لحظه‌ای مهم در تاریخ تبعید روشنفکران ایرانی است. بسیاری از روشنفکران که در سال‌های اوائل انقلاب، از پس «گریزی ناگزیر» در پاریس جمع شده‌ بودند، با مرگ ساعدی دریافتند که برگشتنی درکار نخواهد بود و تغییری کیفی رخ داده است و به قول آقای پاکدامن، چمدان‌ها را با بغض در گلو، باید گشود.

خاکسپاری ساعدی در تاریخ ۲۹ نوامبر سال ۱۹۸۵ با انبوه جمعیت مشایعت‌کنندگان همراه بود. رضا علامه‌زاده از آن مراسم فیلمبرداری کرده که یادگار ارزشمندی است. فضای خاکستری و سرد و بارانی آن‌روز پاریس، لرزش صدای غمزده‌ی نعمت آزرم که اطلاعیه‌ی «کانون نویسندگان ایران» را می‌خواند، هق‌هق گریه‌های محمد جلالی(سحر) و اندوهی که از چهره‌‌ی افراد هویداست، در این فیلم نمودهایی از آن اتفاق تلخ است. عکس زیبای رضا دقتی نیز از آن مراسم، بسیار دیده شده است که به نظر می‌رسد در همان قطعه‌ی ۸۵ پرلاشز، رضا به بالای مجسمه‌ای رفته و جمعیت اندوهگین درگذر – با سرهایی در گریبان و چتر به دست- را، از ورای چهره‌ی تندیس- که در باران چون الهه‌ای گریان به نظر می‌رسد- ، ثبت کرده است.

یکشنبه‌ی گذشته، باری دیگر بر مزار ساعدی گرد آمدیم. در بازگشت، چنان‌که معمول است، از کنار آرامگاه‌های مارسل پروست و  صادق هدایت نیز گذشتیم و به مزار «خاوران در تبعید» رسیدیم.

در همان قطعه‌ی ۸۵، قبر مشترکی وجود دارد که خاکستر چند تن از درگذشتگان تبعید را در خود جای داده است. مسیح اکبری، عباس فضیلت‌کلام، مادر سنجری، آذر درخشان و بهمن امینی از جمله یادگارهای این خاک‌جا هستند که طی سال‌های طولانی به آن پیوسته‌اند.

باربد گلشیری گفت که این‌جا را «خاوران در تبعید» نام گذاشته است.

باربد، اخیراً «نشان مزار» فوق‌العاده‌ای برای بهمن ساخت که چندی پیش در سالگرد درگذشت بهمن، گذاشته شد. این نشان، ایده‌ی بی‌نظیری دارد: کهن کتابی از  مفرغ، به رنگ سبز-آبی(رنگ مألوف پرلاشز) است. این کتاب از شیرازه باز شده و بر دو جلد آن حکاکی‌هایی دیده می‌شود. جلد سمت چپ، زیر نام بهمن، پرهیب تصویر برجسته‌‌ای از او  قرار دارد و در قسمت پائین، بیتی که مورد علاقه‌ی بهمن نیز بود- به خط «شاه محمود نیشابوری»، خطاط دوره‌ی صفوی، تیموری نقش زده شده است:

سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل و دیده برو رنگی نیست

این بیت، نیمی از رباعی‌ای است که برخی آن را به خواجه عبدالله انصاری و برخی به ابوسعید ابوالخیر منسوب دانسته‌اند، اما به نظر می‌رسد که شاعر آن، مانند باشندگان«خاوران»، گمنام باشد.

در صفحه‌ی قرینه‌ی آن به شیوه‌ی حروف‌چینی سربی کتاب‌ها در چاپخانه‌های قدیمی، حروف نقش برجسته، به طور وارونه، شعری از بهمن را، که برخی از واژه‌هایش افتاده، رقم زده‌اند. کمی پایین‌تر سال تولد و درگذشت بهمن، به همین شیوه حک شده است.

این عبارات چنان است که اگر بر آن مرکب افشانده شود و کاغذی به آن برسد، یک چاپ دستی از عبارات «نشان مزار» بهمن حاصل خواهد آمد.

اما مهم‌تر از همه، رمزنگار یا رمزینه‌ی مندرج در این صفحه است. رمزینه‌ای که سازنده، به میانجی آن، اتصال کوتاهی بین خاوران در تبعید و خاوران اصلی – یا به قول شاملو: «لعنت آباد»-  برقرار کرده و اگر کارافزار بر آن گشوده شود، مختصات جغرافیایی خاوران اصلی هویدا خواهد شد، گویی در یک ساخت اینهمانی، قسمت جدا شده از متنِ تجربه‌ی مشترک، که همانا زیستن سرکوب و شکنجه‌ و اعدام است، به آوردگاه اصلی می‌پبوندد.

«خاوران» در زندگی بهمن، نشانه‌ی مهمی بود. خود او اهل مشهد و خاوران جغرافیایی ایران بود، بسیاری از رفقایش به گورستان خاوران، از پی فاجعه‌ی ملی ۶۷ و کشتار زندانیان سیاسی سپرده شدند و او نام انتشاراتی‌اش را نیز «خاوران» گذاشته بود که امروزه لوگوی آن، بر جلد ده‌ها کتاب ارزشمند از روشنفکران و اهالی فرهنگ و ادب ایرانی قرار دارد. استفاده‌ی باربد از فن‌آوری در این یادواره، خلاقانه است و مفهوم جدیدی در تسری و انطباق را می‌گشاید که می‌توان با تأویل‌های دیگری نیز آن‌را بیان کرد. باربد حق‌ دوستی با بهمن را هم با این ایده‌ی ممتاز ادا کرده است.

بارها در مراسم یادبود فاجعه‌ی ملی پیشنهاد کرده‌ام، که ای‌کاش پاریسی‌ها همتی کنند و مجوزهای لازم از پرلاشز یا شهرداری را برای ساخت و نصب یک «یادمان» از کشتار ۶۷ بستانند، در این‌صورت یادگاری باهویت از مهاجران سیاسی سال‌های بعد از انقلاب، در این شهر باقی می‌ماند. در پرلاشز ، تندیس‌ها و یادمان‌های متعددی از وقایع مشابه، مانند نسل‌کشی رواندا و هائیتی، جانباختگان لهستانی، نسل‌کشی در بوسنی و هرزگوین، کشته‌شدگان صبرا و شتیلا و کَفَر قاسم، قربانیان آشویتس، داخائو و بوخوالد، تیرباران کموناردها، اعدام پارتیزان‌ها و‌کمونیست‌ها و … با معماری مفهومی و منحصر به فردشان، وجود دارد.

 

ای‌کاش، یادمان فاجعه‌ی ۶۷ نیز، به عنوان نشانگانی از دوران پسا آشویتسی ما، که به قول دریدا، «پس از آن دیگر فلسفه وجود ندارد»، ثبت شود، دورانی که برای ما ایرانیان معادل تاریخی و مفهومی «پسا خاوران» را داراست. در این‌صورت، شاید در گذار نگاه و تأویل  عابران پرلاشز، به شرمی پراکنده و دامنه‌دار برسد.

باری، ۳۶ سال پیش، مزار ساعدی را به اقتضای همجواری با صادق هدایت برگزیدند*. طی سال‌های بعد، تبعیدیان دیگری نیز در آن نزدیکی،  به نشان آخر رسیدند. اگر بتوان نقطه-قبرهای پرلاشز را با خطی فرضی بهم وصل کرد، این مسیر در قطعه‌ی ۸۵، هدایت، ساعدی، فریدون ایل‌بیگی، منیره وکیلی و مجموعه‌ی «خاوران در تبعید» را شامل می‌شود. در همسایگی آن‌ها نیز، به سنگیاد‌های دیگری چون رضا مرزبان، تراب حق‌شناس، بهروز جاویدی، پوران بازرگان، خسرو شاکری، اکرم فرمهینی، عبدارحمان قاسملو، پرویز اوصیاء ، نیما میرزازاده، رضا دانشور ،صادق شرفکندی، مهندس احمد رضوی، حمیدرضا چیتگر، تیمسار عباس قره‌باغی و اسلام کاظمیه می‌رسد. شاید، آن‌گاه بتوان مسیر نمادین معناداری را از تاریخ دورماندگی ایرانیان ساکن فرنگ مجسم کرد و در خاطر نگاه داشت.

زمانی ساعدی می‌گفت که بین «رودررویی» و «خودکشی فرهنگی» یکی را باید برگزید. چنان برداری دامنه‌ی قلمرو کسانی است که «رودررو» زیستند و تن به «خودکشی فرهنگی» ندادند تا مقبره‌هایشان، یادواره‌ی مقاومت انسانی ایرانیان در تبعید باشد.

*مشهور است که ساعدی با روحیه‌ی طنز ویژه‌اش، بر مزار هدایت گفته بود:

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

از گوشه‌ای برون آی، ای صادق هدایت!

 

————————————————-

۲۶ نوامبر ۲۰۲۱

بازنویسی: ۱۶ دسامبر ۲۰۲۱

 

به نقل از «آوای تبعید» شماره ۲۵