مجید نفیسی

نوشته‌ی حاضر بر اساس گفتاری که در تابستان ۱۳۶۸ در سمینار «روشنفکران و تحولات سده اخیر» به دعوت کانون فرهنگی نیما در دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس ایراد شد، تنظیم گردیده و سپس به عنوان مقدمه بر کتاب «در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ‌پرستی و مردسالاری در ایران»، نشر باران، سوئد، ۱۳۷۰ چاپ شده است. 

اینک که شعار اصلی ایرانیان در خیابان‌ها «زن، زندگی، آزادی» است، بازگشت به این کتاب ضروری می‌نماید. م.ن.

در مرگ‌پرستی، فرد مرگ‌زده راه حل همه مشکلات زندگی را در مرگ می‌جوید و شعار همیشگیش این است: «بکش یا کشته شو». ما گرایش فوق را نه‌تنها در شهادت‌طلبی مردم بلکه همچنین در روش‌ها، شعارها و منابع الهام انقلاب بهمن مشاهده می‌کنیم، به خصوص از هنگامی که روحانیت مرگ‌پیشه پس از جنبش خارج از محدوده در تابستان ۱۳۵۶ و شب‌های شعر در پائیز همان سال رهبری انقلاب را به تدریج به دست می‌گیرد. به عنوان مثال: چهلم‌های معروف (۲۹ بهمن در تبریز و …) تظاهرات کفن‌پوش‌ها، حجله بستن‌ها، گردهمایی در گورستان‌ها به ویژه در بهشت زهرا، شبیه‌سازی از واقعه‌ی عاشورا و شعار: “کل یوما عاشورا کل ارضا کربلا”. نمونه‌ی برجسته‌ی این عطش مرگ‌آ‌فرینی را در آتش‌سوزی سینما رکس آبادان می‌بینیم که به قول رفیق از دست‌رفته‌ام مصطفی آبکاشک۱ از سوی روحانیت دامن زده شده بود. مرگ‌پرستی ضد‌دولتی پس از سرنگونی رژیم پلیسی شاه جنبه‌ی دولتی به خود می‌گیرد و قاضیان شرع و قاریان قبور، صحنه‌گردان سیاست می‌شوند. اعدام مفسدین فی الارض، تشکیل بنیاد شهید و مهم‌تر از همه، برکت جنگ. در طی جنگ هشت ساله مرگ‌پرستی در میان ما به اوج خود می‌رسد و در جستجوی شادی قساوت در قتل دیگران و جر‌أت به مرگ خویشتن، عارضه‌ای همه‌گیر می‌شود .

حال پیش از آن‌که به بررسی ریشه‌های فرهنگی و زمینه‌های اجتماعی بروز مرگ پرستی در آستانه‌ی انقلاب بپردازیم، جای آن دارد که نخست ببینیم مرگ چیست و رابطه‌ی آن با زندگی چگونه است و گرایش معطوف به زندگی کدام است؟

تعریف مرگ و مراحل مردن

بر سر تعریف طبی از مرگ انسان اختلاف نظر وجود دارد ولی تعریف سنتی‌اش چنین است: توقف کامل تنفس و جریان انتقال خون. الیزابت کوبلر راس۲ که در مورد مرگ و مردن تحقیقات زیادی کرده است مراحل روحی بیمار رو به مرگ را چنین برمی‌شمرد: انکار، خشم، نذر، افسردگی و بالاخره تسلیم. این الگوی کلی البته بنابر روحیات هر فرد تغییر می‌پذیرد .

آرزوی بی‌مرگی

فرار از مرگ از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده است، چنانچه آرزوی عمر جاوید را در افسانه‌های تمام اقوام مشاهده می‌کنیم: خضر، اسکندر ذوالقرنین، اسفندیار و آشیل. اما تلخی افسانه‌های مزبور در اینجاست که این قهرمانان در اکثر موارد در مقابل مرگ برای خود نقطه ضعفی باقی می‌گذارند، اسفندیار از راه چشم ضربه می‌خورد و آشیل از پاشنه و آن زن یونانی که به مراد خود رسیده و عمر جاوید یافته چون پیر و فرتوت می‌شود از خدایان طلب مرگ می‌کند چرا که بی‌مرگی بدون جوانی و برومندی دلپذیر نیست.

مذهب و انکار مرگ

مذهب به قول فروید برای آن پیدا شد که واقعیت مرگ را از ذهن انسان بشوید. بنا بر اصل میعاد در ادیان ابراهیمی چون اسلام، آدمی پس از مرگ جسما یا روحا برمی‌خیزد و عمر جاوید می‌یابد. در اصل تناسخ هندی هر چیز زنده‌ای پس از مرگ به صورت نوینی در همین دنیا زنده می‌شود. انکار مذهب اما نتیجه‌ی عکس می‌دهد زیرا فرد مؤمن به امید پاداش اخروی زندگانی خود را صرف انجام مراسمی می‌کند که نتیجه محسوس آن زیستن با فکر مرگ و خو کردن به شبح آن است.

عرفان و کشتن نفس

عارف برای غلبه بر مرگ، به جهان پس از زندگی توجه نمی‌کند بلکه او می‌کوشد تا با کشتن نفس و نفی همه مشخصات زنده بودن چون خوردن و نوشیدن و رابطه جنسی و همچنین دیدن و شنیدن و بوئیدن و لمس کردن و به‌یاد آوردن و اندیشیدن، مرغ مرگ را به دام زندگی آورد. اما نتیجه‌ی محسوس عرفان نیز نه بی‌مرگی که پذیرش مرگ‌های کوچک در طول زندگی و آمادگی برای مرگ نهایی است.

خوش‌باشی و فراموشی مرگ

خوش‌باشی (هدونیسم) مکمل غیر مذهبی مرگ پرستی مذهبی است. اپیکور و خیام و حافظ هوشیارتر از آنند که واقعیت مرگ را به شیوه مذهبی- عرفانی از ذهن خود بشویند. اما از آنجا که آن‌ها مانند مؤمن و عارف زندگی را مرعوب شبح مرگ می‌بینند به ناگریز برای زدودن این وحشت به شادخواری و فراموشی حاصل از آن پناه می‌برند. به قول خیام:

جاوید نیم چو اندرین دهر مقیم
پس بی می و معشوق گناهیست عظیم

بدمستی‌های خوشباشانه فقط به فرسودن تن و روان آدمی می‌انجامد و زندگی را در چشم زندگان خوار می‌سازد و هول مرگ را غالب.

فلسفه‌ی پوچی و خودکشی

در جهان معاصر که یوغ مذهب سست شده، گرایش به مرگ غالبا رنگ غیرمذهبی به خود می‌گیرد مثلا آلبر کامو نویسنده‌ی اگزیستانسیالیست فرانسوی مساله اساسی فلسفه را اندیشه‌ی خودکشی می‌داند و در کتاب افسانه سیزیف آدمی را به سیزیف ماننده می‌کند که باید دائما سنگی را به سمت قله کوهی براند ولی سنگ از میانه راه برگشته و او را در رسیدن به هدفش یعنی چیرگی بر مرگ و یافتن معنایی برای زنده بودن ناکام می‌گذارد. کامو پس از اینکه خواننده‌ی خود را با زهر پوچی و وسوسه خودکشی ناتوان می‌سازد ناگهان عصیان کرده و از آدمی انتظار قبول مسوولیت می‌نماید. روشن است که خواننده‌ی مرگ‌زده‌ی او تاب تحمل این وظیفه را نخواهد داشت.

گرایش به زندگی

علم پزشکی موجب کاهش مرگ و میر شده و سفر به کرات دیگر اندیشه‌ی امکان عمر دراز را در ذهن بشر قوت بخشیده است. با این همه، مرگ واقعیتی است که اتفاق می‌افتد و انکار یا نادیده گرفتن آن نتیجه‌ی معکوس می‌دهد. مرگ همزاد زندگی است و باید آن را پذیرفت. انسان تا هنگامی که زنده است می‌تواند از استعداد آفرینندگی خود سود جوید و با باقی گذاردن اثری از خود در مقابل احساس نیستی و مرگ تا حدودی تسکین یابد. به جا نهادن نام نیک، فرزند، بوته‌ی گل، قطعه شعر و موسیقی و داستان و … این‌ها هستند نمونه‌هایی از ابدیت بخشیدن به زندگی نه رستاخیز مذهب یا بدمستی‌های خوش‌باشان. نمونه سنتی گرایش به زندگی را در دیباچه‌ی گلستان سعدی می‌بینیم:

گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد

زمینه های اجتماعی

برخی از زمینه‌های اجتماعی بروز مرگ‌زدگی عبارتند از:

۱- هرجا که در اثر فقر میزان مرگ و میر بالاست، آدمی در مقابل مرگ بیشتر آسیب‌پذیر است و دائما در معرض ضربات آن قرار دارد. کودکی که در خانواده یا محله‌اش زود به زود کسی می‌میرد با این مفهوم چنان خو می‌گیرد که تا پایان عمر گرفتار کابوس است.

۲- در جوامعی که مذهب بر زندگی مردم سیطره دارد مرده‌پرستی و مرگ‌گرایی نیز از قوت بیشتری برخوردار است.

۳- وجود تفاوت‌های طبقاتی و فقدان آزادی‌های سیاسی موجب می‌شود که نه فقط حکومت‌های جبار و طبقات ستمگر بلکه همچنین مردم ستم‌کشیده به خشونت و روش‌های مرگ‌بار کشیده شوند. جنگ و نظامی‌گری، اعدام و شکنجه و زندان از جمله روش‌های مرگ‌زا هستند.

در جامعه‌ی جدید

در جامعه‌ی جدیدی چون آمریکا که مرگ و میر کاهش یافته و قوانین مدنی به جای قوانین شرعی نشسته و حتی در برخی ایالات استفاده از شیوه‌ی اعدام ممنوع شده است، مرگ‌پرستی در اشکال جدید چون تقدیس خشونت و آدمکشی در تلویزیون و سینما، و خطر ایجاد بمب هسته‌ای که می‌تواند زندگی انسان را یکسره نابود سازد خودنمایی می کند.

روشنفکران و مرگ در راه عقیده

حال به آغاز سخن باز می‌گردیم. علاوه بر وجود زمینه کلی برای بروز مرگ‌پرستی در جامعه ایران، نباید از نقش ویژه‌ای که روشنفکران در سال‌های پیش از انقلاب در این زمینه بازی کردند غافل بود. از پانزده سال پیش از انقلاب بهمن به تدریج تحولی در طرز فکر و شیوه‌ی مبارزه‌ی روشنفکران چپ و مذهبی (از جمله روحانیت) علیه رژیم شاه صورت گرفت، انقلابی‌گری به جای رفرمیسم نشست و ایثار جان در راه عقیده به صورت شعار روز در آمد. بدون شک تاثیرات اجتماعی ناشی از انقلاب سفید و عواملی چون ورشکستگی سیاسی سازشکارانه جبهه ملی و حزب توده، شورش پانزده خرداد و راه کوبا در ظاهر شدن این تغییر مؤثر بوده‌اند.

شهید جاوید

در سال ۱۳۴۷ آخوندی به نام صالحی نجف‌آبادی در شهر قم کتابی به نام شهید جاوید چاپ کرد که حاوی برداشتی سیاسی از واقعه عاشورا بود و مقدمه‌ای نیز از یک روحانی به نام منتظری داشت. در برداشت سنتی، امام حسین برای آن شهید می‌شود که بتواند نزد خدا از شیعیان خود شفاعت نماید و شیعیان او نیز در عوض باید هر ساله برایش گریه کنند. در برداشت صالحی، امام حسین اولا شکست‌طلب نبوده و منظورش از مبارزه نه کشته شدن بلکه به دست گرفتن قدرت سیاسی و بازگشت به صدر اسلام بوده است، ثانیا شیعیان باید به جای سوگواری از مبارزه جویی‌اش الهام بگیرند و برای گرفتن قدرت از مرگ در راه عقیده نهراسند.

شهادت

در سال ۱۳۵۰ دکتر شریعتی نطقی تحت عنوان «شهادت» در حسینیه ارشاد ایراد کرد که حاوی برداشت سیاسی تازه‌تری از واقعه عاشورا بود. به نظر شریعتی امام حسین می‌دانسته که قیام منجر به پیروزی نخواهد شد و بنابراین منظور او از شهادت نه به دست گرفتن قدرت سیاسی که فقط نهادن سرمشقی در مقابل مردم و بالا بردن آگاهی سیاسی آن‌ها بوده است. شریعتی به صالحی خرده می‌گیرد که او میان جهاد و شهادت تفاوت نمی‌گذارد. در جهاد امام امت برای به دست گرفتن قدرت سیاسی و انهدام نظامی دشمن فتوا می‌دهد حال اینکه شهادت یک امر داوطلبانه است و فقط می‌خواهد زمینه‌ی اجتماعی جهاد را فراهم سازد. در این برداشت تازه ما تأثیر وقایع روز را مشاهده می‌کنیم، زیرا نطق شریعتی در فاصله کوتاهی پس از واقعه سیاهکل و آغاز عملیات چریکی شهری توسط چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق صورت گرفته بود و میان برداشت او از شهادت امام حسین و تز «تبلیغ مسلحانه» چریک‌ها همانندی دیده می‌شد.

مجاهدین خلق

شعار سازمانی مجاهدین خلق این آیه‌ی قرآن است که «فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما.» آن‌ها می‌کوشند تا برای پیاده کردن نظریه‌ی شهادت انقلابی گام‌های عملی بردارند و در همین راستا با الهام از انقلاب الجزایر به اختلاط نظریات مارکسیستی و اسلامی می‌پردازند.

رد تئوری بقاء

چریک فدایی امیر پرویز پویان خود مدت کوتاهی پس از نوشتن اثر فوق به دست عوامل شاه کشته شد. به نظر پویان روشنفکر انقلابی برای شکستن دو مطلق سرکوب سیاسی و ناتوانی مبارزین باید «تئوری بقاء» و کار آرام سیاسی را کنار گذارده و با عملیات تبلیغی مسلحانه و فدا کردن خویش، توده‌ها را به صحنه مبارزه بکشاند.

در نظریات روشنفکران فوق، به خصوص دو دسته‌ی اخیر به جز نظریه‌ی ضرورت مرگ در راه عقیده، پاره‌ای خصوصیات مشترک نیز دیده می‌شود که من‌ حیث ‌المجموع تصویری از یک فرهنگ مرگ‌پرستانه بدست می‌دهند. از جمله:

جبرگرایی فلسفی

اگر چه روشنفکران انقلابی ما مخالفین اصلاح‌طلب خود را متهم به جبرگرایی می‌کردند ولی آن‌ها خود نیز به نوع دیگری جبرگرا بودند، زیرا خود را نماینده‌ی نیروهای تکاملی الهی یا تاریخی دانسته و در همین راه جان خود را نثار می‌کردند. سرچشمه‌ی فلسفی انجماد فکری یک فرد مرگ‌پرست در همین‌جاست.

تقدس مکتب

یک کمونیست یا حزب‌الهی هر دو ممکن است در راه عقیده مرگ را بی‌باکانه بپذیرند ولی در نظر هر یک مرگ دیگری نه شهادت که هلاکت خوانده می‌شود. زیرا نزد آن‌ها تقدس مرگ از تقدس مکتب ناشی می‌شود. مکتب خود نمودار تقدس ضرورت‌های الهی با تاریخی است و تقدس خود را از همین قوانین می‌گیرد. به نظر من از جان‌گذشتگی از جانب هر کسی یک خصیصه خوب و ابراز بندگی و قبول تحقیر از جانب هر کس یک ضعف اخلاقی است، ولی شخص مرگ‌زده در عین حال یک فرد مکتب‌زده است و بنابراین قادر نیست از ورای ایدئولوژی به فرد انسانی بنگرد.

ریاضت‌کشی

شخص مرگ‌زده خوشی را گناه می‌داند، از خوردن ابا دارد و از رابطه جنسی می‌هراسد. مثلا مجاهد خلق مهدی رضایی در دفاعیه‌ی خود به این می‌بالد که برای مدتی طولانی جز نان و پنیر چیزی نخورده بود و در گروه انقلابیون آزادی طبقه کارگر که در سال ۵۸ به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر پیوست زن و شوهر اجازه هم‌خوابگی نداشتند. ریشه ریاضت‌کشی به عرفان برمی‌گردد.

شیوه ترور

ذهنیت روشنفکر ما نظامی بود. او نه تنها در مبارزات اجتماعی بلکه همچنین در مناسبات درون‌گروهی نیز به اسلحه و خشونت توسل می‌جست. تسویه حساب‌های خونین درون مجاهدین سال ۵۴ و درون چریک‌های فدایی (اقلیت) در ۶۵ به اندازه‌ی کافی معروف هستند.

بازی با مرگ

در سال‌های پنجاه روشنفکر چریک دائما خود را برای دوره اسارت و بازجویی و شکنجه و تیرباران آماده می‌کرد و تمام کوشش او در این بود که کنترل مرگ خود را به جای پلیس در دست بگیرد. به همین دلیل او غالبا قرص سیانوری زیر زبان داشت.

بنابراین بروز مرگ‌زدگی در رژیم جمهوری اسلامی نه فقط زائیده‌ی فقر اقتصادی و وجود مرگ و میر زیاد با حاکمیت اختناق سیاسی و سلطه مذهب در جامعه نیست، بلکه به اندیشه و عمل روشنفکران در سالهای پیش از انقلاب نیز بستگی دارد. امروزه نیز جواب‌هایی که روشنفکر ما به سوال چرا به اینجا رسیدیم می‌دهد بدون شک در وضع آینده جامعه تاثیر خواهد گذارد. البته کار نباید به انتقاد فرهنگی از فرهنگ مرگ خاتمه یابد، شعارهای عملی لازم هستند.

لغو حکم اعدام

از جایی باید این دور باطل را شکست. لاجوردی شکنجه‌گر رژیم اسلامی هنگامی که در زندان شاه بود بی شک خواب میدان‌های تیر امروز را می‌دید و هم اکنون کم نیستند ستم کشیدگانی در رژیم فعلی که خواب عمامه‌های بر سر دار را می‌بینند. باید این رسم آدم‌خواری را کنار گذاشت و پذیرفت که با کشتن و کشته شدن نمی‌توان به دردهای جامعه پایان داد و از همه برنامه‌نویس‌های سیاسی نیز خواست که از هم اکنون حکم اعدام مخالفین سیاسی خود را بدون شرط لغو کنند. حکم اعدام بر تلافی‌جویی ایلی و قصاص مذهبی قرار دارد و از دایر‌ه‌ی قوانین جنایی نیز باید حذف شود. نتیجه‌ی آن نه عبرت مجرمین بالقوه بلکه آموزش خشونت بیشتر است.

در زمینه‌ی حکم اعدام، روشنفکران مذهبی و چپ هر دو سنتی دوگانه دارند: در مقابل دادگاه‌های تفتیش عقاید قرون وسطا و دادگاه‌های شرع خمینی مثلا فرقه کوئیکرها را در امریکا داریم که از ابتدا مخالف کشتن و خشونت می‌ماند و در مقابل لنین و بخصوص استالین زن آزاده‌ای چون روزا لوکزامبورگ را داریم که از درون زندان طرح لغو حکم اعدام را می‌نویسد و علی‌رغم دفاع از انقلاب اکتبر از شیوه‌های خشونت‌بار آن انتقاد می‌کند. در آثار مارکس این دوگانگی وجود دارد.

او از یک طرف در مقاله‌ای در سال ۱۸۵۳ به نقد فلسفه حکم اعدام می‌نشیند و در همان ایام با قبول نظریه دیکتاتوری پرولتاریا به اعدام مخالفین سیاسی رای می‌دهد.

قبول لغو حکم اعدام به منزله آشتی طبقاتی و سازش اجتماعی نیست بلکه برعکس حمله به بنیادهای واقعی فرهنگی ستم اجتماعی است. با کشتن سرمایه‌دارها نمی‌توان سرمایه‌داری را از میان برداشت و با کشتن آخوندها نمی‌توان تفکر آخوندی را ریشه کن نمود. این فقط رزا نبود که علی‌رغم مخالفت با حکم اعدام، انقلابی باقی ماند، بلکه رژیم جدید نیکاراگوئه نیز پس از رسیدن به قدرت حکم اعدام را لغو ساخت.

از یک جا باید این دور باطل مرگ پرستی را شکست. شکنجه سوسیالیستی و اعدام انسانی همانقدر بی‌معناست که سرمایه خوب و برده‌داری مفید. بگذار احترام به انسان در ما ریشه بندد، بگذار جوانه های عشق به زندگی در ما بشکفد. سلام به زندگی!

۲ ژوئیه ۱۹۸۷

۱ مصطفی آبکاشک: مسببین واقعه فاجعه سینما رکس چه کسانی هستند. چاپ دوم لس آنجلس ۱۳۶۷.

۲- Elisabethord Kubler-Ross: Living with Death and Dying, 1981.