نسرین رنجبر ایرانی: با  «سلام» چه کنیم؟!

نسرین رنجبر ایرانی:

با  «سلام» چه کنیم؟!

 

۱. تصورکنید به شما خبر می‌دهند که قرار است کسی را، زنی یا مردی را ، از کشوری که شما هم در آن زندگی می‌کنید، از آلمان، مثلا، یا دانمارک یا سوئد یا … به جایی که در ان زاده شده است ، بازگردانند.

و تصور کنید که شما این کس را، این زن یا مرد را می‌شناسید و می‌دانید که او سال‌های دراز، به درازای چند نسل، است که در این کشور، مثلا آلمان، زندگی می‌کند. می‌دانید که او درآلمان رشد کرده است، ازدواج کرده است، در این کشور کارکرده است، فرزندانی به دنیا آورده است که انها هم در این کشور بزرگ شده‌اند، در این کشور کار کرده‌اند، کارمی‌کنند.  می‌دانید که این کس حتی شکل و شمایلش هم تغییر کرده است و در زادگاه خودش، اگر هم او را بشناسند،  با این شکل و شمایل و زبان و با این پیشینه،  نه کاری به او می‌دهند و نه جایی. می‌دانید که او در زادگاه خود بیگانه خواهد بود.

حالا تصور کنید که از شما بخواهند برای بیرون راندن این کس، از این کشوری که از چندین نسل پیشتر در ان زندگی و کار کرده است، همکاری کنید. می‌پذیرید؟!

 

۲. می‌دانیم که واژه‌ها هم مثل انسان‌ها هستند؛ جاندارند. زاده می‌شوند،  بزرگ می‌شوند، به زبان‌های دیگر مهاجرت می‌کنند و گاه پناهنده می‌شوند. در زبان‌های دیگر استخدام می‌شوند، کار می‌کنند، با هم‌میهن یا بیگانه، ازدواج می‌کنند، بچه‌دار می‌شوند، گاه در گروه، انجمن یا دار و دسته‌ای هموند می‌شوند ، بیمار می‌شوند،  پیر و از کار افتاده می‌شوند و می‌میرند!

و البته این بدان معنا نیست که همه واژه‌ها، مثل همه انسان‌ها یا مثل بعضی دیگر از جانداران، همه این مراحل را طی می‌کنند، اما همه این مراحل می‌تواند در زندگی یک واژه اتفاق بیفتد.

 

۱و۲ . حالا «سلام» را در نظر بگیرید. سلام ، قرن‌ها پیش به زبان فارسی، آورده شده است. نه به این زبان کوچیده است، نه پناهنده شده است و نه، به هررو، خود‌خواسته، به این زبان آمده است. او را آورده‌اند. فاتحان عرب، او را به فارسی آورده‌اند. بعد او در فارسی ماندگار شده است. برای خودش خانه و کاشانه‌ای ساخته است. و خیلی زود، عبا و عمامه‌اش را هم در‌اورده است، «ال» را می‌گویم.  آنچه عرب‌ها با خود به فارسی آورده بودند، بیشتر «السلام» بوده است. در فارسی، اما، تقریبا برای همیشه، «سلام» شده است. بعد هم با «کردن» فارسی ازدواج کرده است: «سلام کردن». و بعدتر بچه‌دار هم شده و فامیلی به هم زده است: سلام و احوالپرسی، سلام رسانیدن، سلامت را خوردی، سلام از کوچکتر است، نه سلامی، نه علیکی، سلام و والسلام، سلام و زهرمار، چه سلامی چه علیکی، سلام گرگ بی طمع نیست، … همه این‌ها زاده‌ها، فرزندان و نوه و نبیره‌ها، خویشاوندان «سلام» هستند.

و باز بعدتر«سلام» به استخدام زبان فارسی هم درآمده و در سازمان بزرگ و سراسری «ادب فارسی» کار کرده است: سلام گفتن شده است، سلامی چو بوی خوش آشنایی شده است. سلام گرم شده است.

فردوسی که  عجم زنده کرده است بدین پارسی، بارها سلام را به خدمت گرفته است.  برای نمونه:

 

کس ار ما نبینند جیحون به خواب

و ز ایران نیایند ازین روی آب

مگر با درود و سلام و پیام

دو کشور شود زین سخن شادکام

 

یا:

ز کاووس دادش فروان سلام

ازان پس بگفت آنچ بود از پیام

 

فرخی هم:

دی به سلام  آمد نزدیک من

ماه من آن لعبت سیمین ذقن

 

ناصرخسرو هم:

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

 

سنایی هم:

من ندیدم سلامتی ز خسان

گر تو دیدی سلام من برسان

 

انوری هم:

جستم ز جای و پیش دوید و سلام کرد

واوردمش چو تنگ شکر تنگ در کنار …

شاعران معاصر هم

 

شهریار:

تو می‌رسی به عزیزان سلام من برسان

که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست

 

بهار:

باد بر اهل دل درود و سلام

 

و …

و …

 

باری، سلام به فارسی آورده شده است، اما در فارسی مانده است و برای همیشه پیام‌اور دوستی و آشتی و وصل  شده است.

چند باردر طول این قرن‌ها، کسی دلتنگ کسی دیگر شده است. به در خانه‌اش رفته است ، یا بگوییم  شماره تلفنش، شماره موبایلش را گرفته است و اولین چیزی که به او گفته است، این بوده است: «سلام»!

چندبار سفرکرده‌ای، گمشده‌ای، باز‌آمده است، در خانه‌ای را کوبیده است و درکه باز شده است،  نخستین واژه‌ای که آن از راه رسیده، به منتظر درد فراق و هجر کشیده، گفته است، این بوده است:«سلام»!

چندبار دو دوست ازهم رنجیده و باهم قهر کرده‌، در کوچه‌ای تنگ، در خیابانی، در جمعی رو‌در‌رو شده‌اند، نگاهشان به هم افتاده است و دهانشان باز شده است و گفته‌اند:«سلام»!

 

و حالا ما می‌خواهیم «سلام» را از فارسی بیرون بیندازیم؟  می‌خواهیم بدون «ال» به عربی بازش گردانیم؟ با بچه‌ها و نوه‌ها و نبیره‌هایش؟ یا خودش را به تنهایی؟!

 

و اما معنای سلام:

در واژه‌نامه‌های معتبر، قدیم و جدید، سلام به معناهایی مانند سلامتی خواستن برای مخاطب، تهنیت و درود آمده است  و البته به معنای تعظیم و تکریم و «گردن نهادن» هم. بگوییم به معنای تسلیم هم.

از لغتنامه «دهخدا» نقل می‌کنم :

سلام ، [س ]  )ع ا)اکلمه ٔ دعایی مأخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویند یعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن ، کردن ، و زدن و  گفتن آید ( از ناظم الاطباء)  درودگفتن . تهنیت گفتن.

 

حالا من می‌گویم این داستانی که در باره «سلام» از دکتر زرین‌کوب نقل شده است، اینکه در گذشته ایرانیانی که در گذرگاه‌ها با عرب‌ها رو در رو می‌شده‌اند، از ترس دست‌هاشان را بالا می‌برده‌اند و به آنها می‌گفته‌اند: سلام! یعنی من تسلیم هستم، هم درست!  (این را هم بگویم که  من به یاد نمی‌اورم که چنین چیزی در «دوقرن سکوت» دکتر زرین‌کوب خوانده باشم، اما فرض کنیم که این مطلب براستی ازکتاب  دوقرن سکوت و نتیجه پژوهش‌های دکتر زرین‌کوب باشد و در درستی آن نتوان شک کرد.) می‌گوئیم  این هم درست!

یعنی بر اساس این حکایت، می‌پذیریم که «سلام» نه تنها درگذشته‌های دور، بلکه همین حالا و هنوزهم معنایش این است: «من تسلیم هستم.»  بسیار خوب. پس کافی است که به اسراییل و انگلیس و آمریکای جهانخوار و دیگر دشمنان خارجی «سلام» نگوئیم. همان هلو و های را بگوییم. به دشمنان داخلی‌و شخصی‌مان هم نمی‌گوییم سلام که طرف خیال نکند، تسلیمش شده‌ایم، اما به پدر و مادر و معشوق و دوست و استاد و خاله و عمو و عمه و دایی و … که اگر سلام بگوییم، حتی اگر معنای سلام، فقط همین «من تسلیم تو هستم» هم باشد، که عیبی ندارد!

 

و یک نکته دیگر: من می‌پرسم مگر آنهایی که بخش‌های به آن بزرگی از سرزمین ما را گرفتند، آنها را به ما پس داده‌اند؟ مگر امروز کسی ارمنستان و ازبکستان و تاجیکستان و … را به ایران باز می‌گرداند؟

مگر سمرقند و بخارا را که حافظ به خال هندوی آن ترک شیرازی نبخشید، چرا که او دلش را به دست نیاورد، بالاخره از ایران نستاندند و مگر آن‌ها را به ما پس دادند؟

اصلا مگرهمان  زبان عربی برای نمونه، «گوهر» ما را نگرفته و «جوهر» کرده است و سپس  جمعش را هم «جواهر» گفته‌ و به ما برگردانیده است که ما هم باز جمعش کنیم و «جواهرات» داشته باشیم؟!

مگر همین «فارسی»، «پارسی» نیست و نبوده است؟ مگر …، مگر … مگر … ؟ و مگر این‌ها را به فارسی پس می‌فرستند؟ ما چرا باید «سلام» را پس بفرستیم؟ «سلام» متعلق به فارسی است. عربی اگر می‌خواهد و می‌تواند، بیاید «سلام» را بگیرد و ببرد و «ال» را هم  سرش بگذارد، اما با سلام و احوالپرسی و سلامی چو بوی خوش آشنایی و نه سلامی،نه علیکی و سلامت کجا رفت و  سلامت را خورده‌ای و سلام سلامتی‌می‌اورد و سلام از کوچکتر است و … و … و … چه می‌خواهد بکند؟!

 

البته معنای همه این حرف‌ها به هیچ رو این نیست که ما نباید به جای واژه‌های بیگانه، واژه‌های فارسی را بکار ببریم. درست و زیبا این است که به جای همه واژه‌های بیگانه از هر زبانی، و بویژه به جای واژه‌های عربی، همه جا و همیشه واژه‌های پارسی را به کار ببریم. ولی به گمان من برخی از واژه‌ها با واژه‌های دیگر فرق دارند! برای نمونه «استعمال» را در برابر «سلام» بگذارید. آیا نقش و کارکرد و جایگاه این هر دو واژه یکسان و برابر است؟ آیا می‌توانیم همه آنچه را در باره سلام گفتیم، در باره استعمال هم بگوییم؟

من می‌گویم، نه!

باری، من براین باورم که «سلام» دیگرفارسی است. و برخی از دیگر واژه‌ها هم. از هر کجا که به فارسی آمده باشند.

با اینهمه در باره سلام هم به هیچ رو، به هیج رو، نگفته‌ام و نمی‌گویم که نباید به جای «سلام»، «درود» بگو‌ییم: این هم نیست که  گفتن «سلام»، بهتر از گفتن «درود» است، نه. به‌هیچ‌روی. روشن است که گفتن «درود» زیباتر و بهتر و درست‌تراست از گفتن «سلام»، اما اگر کسی هم گفت «سلام» نباید فکرکنیم که به زبانی بیگانه، به عربی، سخن گفته است. «سلام»، هر طور که فکر کنیم، امروز واژه‌ای فارسی است. پاسپورت فارسی دارد. تابعیت فارسی دارد، همسر و فرزندان فارسی دارد و … .

 

شب شما هم بخیر!

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۲۹