هانس ماگنوس انسنزبرگر؛ قدیمها
هانس ماگنوس انسنزبرگر
قدیمها
مهدی استعدادی شاد
آخ، آره، از دست روح!
روحی که قدیما همش ازش صحبت بود.
از خودم میپرسم، کجا جا مونده
اون روحه؟
آن لوکوموتیو کوچیکه هم
خیلی وقته صدای تق تقش نمیآد.
آن مرد فقیر هم دیگر پیداش نیس
که مادر به ش کاسه آشی یا یه چیزی میداد
چیزی که لای ورق روزنامه پیچیده بود.
گیرندههای خلقی نیز مثل بندشلوارها
منسوخ شده اند و چه راحت
این کمبودها را تحمل میتوانیم کرد!
اصلا” چه سَبُک بود، کلمۀ “تحمل درد”.
*
در دورۀ فاشیسم
خودم نمیدونستم که
در دورۀ فاشیسم زندگی میکنم.
آن دوره، معلمای پیانو همه جا ولو بودند.
اما الان کجان؟
سکه های دو زاری روی زمین قل میخوردن و گم میشدن.
کلمۀ “نوستالژی” خجالت میکشید و
خودشو را قایم میکرد
در لغتنامه آمده:” از دورۀ میترورتسه تا اوهمگلد”
همه بریده بریده حرف میزدن.
چاپارهای خبررسان نیز از خروجیها خارج شدن و محو.
مردای آریایی خیلی بودن که مثل دُرشکه ها
تو خیابان بغلی میپیچیدن
چون فکر میکردن اونجا به کار میآن.
آدمهای سالخورده
بدون کیسه پلاستیکهای همیشگی شون
رنجور و آهسته و خمیازه کشان
از میان میدانهای خیس که نامشان آدولف هیتلر بود، میگذشتن.
دخترایی که بند جوراب و سینه بند داشتن
ورجه وروجه میکردن.
بند جوراب و سینه بند، البته جز کلمات بی حیایی بودند
که در فیلمهای صدا دار گاهی به گوش میخورد.
*
بعد همه چیز، بی آن که متوجه بشیم
کوچولو و کوچولو تر میشد، مثل صابون
و یک شبه کمتر درد میکرد، مثل دندان شیری
یا که خود به خود میافتاد، مثل امپراتوری آلمان.
گذشته، سنگین و پُر فشار و ملال آور
غیر قابل تصور بود و اجتناب ناپذیر.
امروزم درست نمیدونم
که چیه این نوستالژی.
*
ندانم کاری، شاید یکی از علائم پیری است
یا مثل یک بیماری مُسری.
آه، ای شپش ها، ای شپش ها
شما کجا موندین؟
:-این عکسهای قدیمی را از جلوی دستت جمع کن!
من مطمئنم که این هم میگذره.
گذرا بودن، نمیگذاره احساساتی بشیم
بوده و خواهد بود و هیچ چیز جلودارش نیس.
برگردان: مهدی استعدادی شاد