چند شعر کوتاه از عسگر آهنین

ملاقات

او، در جهان خوابگونه ی من، چرخ می زند
در این فضای مه گرفته ی مهتابی،
با موی باز و ُ دامن گلدارش …

اینجا، تمام مرزها و ُ فاصله ها محو می شوند
اینجا، محل تماشای چشم های آهوست
اینجا، محل ملاقات من و ُ اوست.
۲۱ مارس ۲۰۱۱

با بادبان گل ها

با بادبانی از گل
کشتی به سوی زادگاه آفتاب، راندم

از ساحل سلامت او
آوازهای جاذبه می آمد

لنگر در آب های ساحلی انداختم

با شاخه ای گل سفید، زنی، منتظرم بود
خود را به آب سپردم.
۲٨ مارس ۲۰۱۱

صید صدا

ذهن من آشیانه ی مرغیست،
کز زادگاه آفتاب می آید،
با نغمه های طلایی …

باید به فکر صید صدایش،
در لحظه ی وزش آفتاب، باشم.
۲۹ مارس ۲۰۱۱

ناروشنایی

آرزوهای بر نیامده
ما را به فضایی کشانده اند
که پای سخن، هیچگاه، به آنجا نمی رسد
فضا، فضای مه گرفته ی سنگینی ست
سخن به روشنی چگونه توان گفت
جایی که سعی آفتاب، نیز
به جایی نمی رسد؟

۱۰ آوریل ۲۰۱۳

 

بهار در قفس

 

بهار هم نتوانست

درهای قفس ها را بگشاید

تنها پرندگان را

در تنگنای قفس

بی‌قرار کرد

۲۴ آوریل ۲۰۱۴

 

آواز های گمشده

کنار پنجره ای رو به نیمه شب
آواز گنگ عابری را می شنوم
که لحن او، به طور عجیبی، بارانیست

چه فرق می کند که از کدام نقطه ی جهان می آید
یا راهی کدام خانه در کدام خیابان است
شبانه ای که می خواند
با بوی خاک گمشده همراهست

آن پنجره ی رو به نیمه شب را می بندم
آواز های گمشده آغاز می شوند.

۲۸ مارس ۲۰۱۴

 

تغییر فصل

شکل درخت ها عوض شده است
آن شاخه های لخت
حالا به گل نشسته اند
به جای آشیانه های ویران
پرندگان نورسیده
آشیانه های تازه ساخته اند

ببین پرندگان چه غوغایی
در پیشواز و بدرقه ی آفتاب
به راه می اندازند؟

قلبت چرا، هنوز
بر مدار زمستان است؟

۲۵ آوریل ۲۰۱۵

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *