باقر مرتضوی؛ على دائى من و اجرای نمایش مرده‌ها در تبریز

 

على دائى من و اجرای نمایش مردهها در تبریز

اینکه چگونه نمایش به شیوه مدرنِ خویش در ایران پا گرفت و نخستین گروهای تئاترى چگونه آغاز به کار کردند و یا اولین نمایش در کدام شهر بر صحنه آمد، و یا اصلاً نخستین نمایشنامه­نویس ایران چه کسى بود، روایت­ها مختلف است. اطلاعات من نیز در این عرصه ناقص است و نمى­خواهم وارد این موضوع تخصصى شوم. اما در تاریخ تئاتر ایران از جلیل محمد قلى­زاده (۱۹۳۲-۱۸۶۹میلادی) به عنوان یکى از بازگشایان و پیشکسوتان این راه یاد مى­کنند. و نیز می‌دانیم که جلیل محمد قلى­زاده به عنوان ناشر مجله طنز ” ملانصرالدین” در ایران شهرتى به سزا داشت.

جلیل‌محمد قلى­زاده به پیروى از روش انتقادى آخوندزاده توانست نمایشنامه­هائى به رشته تحریر درآورد. از میان آثارش نمایشنامه‌ی اوُلولر (مرده­ها) و آنامین کتابى (کتاب مادرم) و هم‌چنین “ماجراهای قریه داناباش”  از شاهکارهاى او هستند.

روزنامه “ملانصرالدین” یکى از برجسته­ترین و تأثیر­گذار­ترین نشریاتى بود که چند ماه پیش از فرمان مشروطیت در تفلیس آغاز به انتشار نمود. تاریخ اولین شماره این روزنامه را به هفتم آوریل سال ١٩٠۶ رجوع می­دهند. اولین شماره مجله، به گفته حمیده محمد قلی­زاده، همسر جلیل‌ محمد، در هزار نسخه چاپ شده بود. در نخستین روز مجموعاً ششصد نسخه آن به صورت تک­فروشی و اشتراک فروخته شد. این نشریه نه تنها در آذربایجان شوروی، که در سراسر آسیای میانه و از جمله ایران خواننده داشت و به عنوان نشریه­اى آزادى­خواه نقش بزرگى در بیدارى افکارعمومى داشت. و این را نیز می­دانیم که جلیل محمد قلی‌زاده وقتى در رابطه با انتشار این نشریه، به مشکلات مالی دچار گشت و در رابطه با کشمکش­های ناشی از درگیری­های مسلمانان با ارامنه؛ آنگاه که مورد آزار قرار گرفت، یکسال در تبریز اقامت داشت.

و چنین بود که به زمان حکومت دمکرات‌ها در تبریز، ملانصرالدین یک سال در این شهر، به همت آزادیخوان وانقلابیون این شهر، انتشار مى­یابد. حمیده خانم، همسر میرزاجلل قلی‌زاده در چگونگی ورودشان به تبریز می‌نویسد؛ “در همین روز، هواداران ملانصرالدین برای دیدن میرزاجلیل آمدند. روز بعد تعداد کسانی که به دیدار ما آمدند زیاد شد. سومین روز تعدادشان به ۶۰-۵۰ نفر رسید و ما به زحمت می توانستیم از میهمانان پذیرایی کنیم. در آن روزها حکومت دموکراتیک به رهبری شیخ محمد خیابانی در تبریز بر سر کار بود. برای میرزا جلیل، مصلحت دیدند که به دیدار او رفته و اجازه انتشار ملانصرالدین را بگیرد.”[۱]

شیخ محمد خیابانی در دیدار با میرزا جلیل به او قول می‌دهد که او را در انتشار ملانصرالدین یاری نماید. اولین شماره این نشریه در تاریخ اول اسفند ١٢٩٩ و آخرین شماره آن، یعنی شماره هشتم، در تاریخ ٢۴ اردیبهشت ١٣٠٠ در تبریز انتشار یافته است. این نشریه توانسته بود به صورت حیرت­آورى توده­هاى مذهبى را علیه ارتجاع مذهبى برانگیزاند. تا جائی که مردم بیسواد در هوادارى از این نشریه به پا خاسته و با خرافاتِ دین و دولت ارتجاعی درمى­افتادند. زنده­یاد هما ناطق پژوهشگر و تاریخ­نگار برجسته ایران در مقدمه خویش بر ترجمه نمایشنامه مرده­ها مى‌نویسد: “در دشمنى و پیکار با اهل شریعت، قلى­زاده بر آن بود که تا مسجد و منبر بر پاست، مردم مسلمان در جهل مرکب خواهند ماند. استبداد دولتى هرگز از استبداد دینى جدا نیست”.

محمد قلی‌زاده مبلغ افکار انقلابی بود؛ “جهان استثمار و استعمار را با رسوم و قوانین ظالمانه آن را به باد استهزا می‌گرفت و با تعصبات و خرافات مذهبی مبارزه می‌کرد. به قول خود “زخمها را می‌شکافت”، “تضادها را نشان می‌داد” و “پرده‌ها را بالا می‌زد” و خطاب به مردم واپسمانده و عاجز و بی‌هنر می‌گفت: “اگر شما آدم بودید، اگر غیرت و شعور داشتید، کدام ظالم جرئت می‌کرد که به حقوق شما دست دراز کند؟”[۲]

از حوادث تاریخی این زمان در تبریز، یکی هم اجرای نمایشنامه “مرده‌ها”ست که با حضور نویسنده آن و کمک وی اجرا می‌شود.

نمایشنامه مرده­ها تصویرى است از فقر و فلاکت زندگى مردم، به ویژه زنان، در پیوند تنگاتنگ با احکام دین. این نمایشنامه که تحت تأثیر “نفوس مرده” نیکلای گوگول نوشته شده، داستان آخوندی شیادی‌ست به نام “شیخ نصرالله” که مدعی می‌شود می‌تواند مردگان را زنده کند. عده‌ای از عوام پیرامون او جمع می‌شوند تا شیخ، مرده‌ی آنان را زنده کند. بین مردم بحث است. بعضی دوست ندارند مرده‌ای زنده شود، نه به این علت که آن عزیز مرده‌ی خویش را دوست ندارند، بل‌که به این جهت که اگر زنده شود، بخشی از پرونده فساد آنان نیز آشکار خواهد شد. زیرا زندگان به مردگان خیانت کرده‌اند و حال ترس از آن دارند که با زنده شدن، با آنان به تسویه حساب روی آورد؛ خیانت برادر به برادر، شوهر به همسر، همسایه به همسایه و دوست به دوست. شیخ با بهره از این موقعیت هر روز پولی به جیب می‌زند و مردم را با وعده‌هایی پوچ می‌فریبد. اسکندر مست (کیفلی اسکند) در این میان از جمله افراد نادری است که می‌کوشد پرده از شیادی شیخ نصرالله بردارد. مردم اما سخنان او را به این بهانه که آدمی مست است، نمی‌پذیرند. سرانجام اما پرده برمی‌افتد و سیمای ریاکار شیخ آشکار می‌شود. شیخ راهی جز فرار نمی‌یابد. در این هنگام است که اسکندر، مستانه بانگ برمی‌آورد: “مرده‌ها شما هستید، خودتان”. به نظر نویسنده “تا موقعی که “شیخ نصرالله ها از صحنه حیات مردم کنار نرفته‌اند، زنده شدن مرده‌های جاندار ممکن نیست. تا موقعی که ماسک و روپوش شیخ نصرالله‌ها پاره نشده، توده بی‌فرهنگ، به حقوق انسانی خویش آشنا نشده، اهمیت آن را درک نخواهد کرد.”[۳]

در پایان این اثر باز اسکندر است که با نشان دادن زنان حرمسرای شیخ نصرالله خطاب به مردم می‌گوید؛ “نگاه کنید…خوب هم نگاه کنید. با دقت بنگرید. در کتاب تاریخ این صفحه به یاد شما خونین است. آیندگان این کتاب را ورق زده، با دیدن این صفحه به یاد شما می‌افتند و می‌گویند؛ تف بر شماها”. در صحنه پایانی این نمایشنامه اسکندر هم‌چون دکتر در نمایشنامه “مجمع دیوانگان”، مردم را مرده خطاب می‌کند. او آرزوی زنده شدن همین مردگان را دارد تا زنده شوند، ببینند و به پا خیزند.

این نمایشنامه در سال ١٩٢١ در تبریز به نمایش گذاشته شد. حمیده همسر جلیل محمد قلی­زاده در کتاب “مونس روزهای زندگی” در این باره می­نویسد: ابوالفتح علوی برای به نمایش گذاشتن نمایشنامه “اوُلولر” از والی اجازه گرفت. به این مناسبت نشست بزرگ هنرپیشه­گان و علاقه­مندان در منزل ما برگزار شد. خود میرزا جلیل کار آماده نمودن پیس و انتخاب هنرپیشه­ها را به عهده داشت. هنرپیشه­ی معروف بیوک­خان نقش اسکندر را بازی کرد. میرزا علی [علی آذری] نقش شیخ نصرالله را ایفا کرد. (او بعدها به همراه ما به باکو آمد. میرزا جلیل در آنجا برای او کار پیدا کرد). نقش کربلایی فاطمه را، لیزا هنرپیشه­ی ارمنی، نقش نازلی را خواهرزاده میرزا جلیل و نقش جلال را پسر مرحوم ما مدحت بازی می­کرد. در شهر تبریز تنها یک سالن تئاتر، آن هم در قسمت ارمنی­نشین شهر بود. ما ساختمان تئاتر را برای اول ماه مه اجاره کردیم. قسمتی از بلیط­ها را مطابق فهرست، توسط عسگرخان[۴] برای مؤسسات و رجال برجسته شهر فرستادیم. هنرپیشه­ها نقش­هایشان را با اشتیاق تمرین می­کردند. اما ترس از برخورد و برای رعایت احتیاط قرار شد که هنگام رفتن روی صحنه با خود تپانچه داشته باشند.”[۵]

در واقع؛ بیوک خان نخجوانى[۶]، هنرمند مشهور آذربایجان و از نخستین کارگردانان تئاتر ایران، که از دوستان جلیل محمد قلى­زاده و از میزبانان او در تبریز بود، موقعیت را با حضور نویسنده نمایشنامه مرده­ها در تبریز مغتنم شمرده، تصمیم به اجرای آن می­گیرد. نخجوانى در جستجوى کسانى بود که بتوانند نقش­هاى این اثر را بر صحنه تئاتر به خوبى اجرا کنند. در این جستجوهاست که على آذرى را براى اجرای نقش شیخ نصرالله برمى­گزیند. على آذرى از آشنایان نزدیک بیوک خان نخجوانى بود.

با قتل شیخ محمد خیابانی ادامه زندگی برای جلیل‌محمد در تبریز مشکل میشود. او در غم از دست دادن این پشتیبان آزادیخواه مینویسد؛ “همه جا دود است. در مجالس و منازل دود دخانیات و مشروب، در کوچه‌ها دود حمام، در معنویات دود موهومات و خرافات، در روح و قلب دود کثافات…خلاصه ملت در میان دودها دارد خفه میشود؛ در حال خفگی منتظر نجات است. از کی؟”.[۷]

میرزاجلیل در همان روز اجرای نمایش تلگرامی از باکو دریافت می‌دارد که او را برای پذیرش پست “کمیساریای خلق” به باکو فرامی‌خواند. او در شماره هشتم ملانصرالدین که در ۲۷ اردیبهشت منتشر شد، انگیزه رفتن خویش را به باکو و تعطیل شدن انتشار ملانصرالدین در تبریز را به همین شکل اعلام می‌دارد.

روز سوم خرداد سرانجام زمان حرکت فرامی‌رسد. حمیده خانم می‌نویسد؛ “…آشناهایمان دسته دسته آمده و با ما وداع کردند. آن روز منزل ما پُر از آدم بود، در روز حرکت نزدیک به چهارصد نفر آمده بودند. ظهر روز ۲۴ مه (سوم خرداد) در ایستگاه راه آهن بودیم، علیرغم ممنوعیت، بیست نفر برای بدرقه میرزاجلیل آمده بودند. دوستان میرزاجلیل خیلی صمیمی با ما وداع کردند. آنها میرزاجلیل را روی دستشان بلند کرده و سوار قطار کردند”.

على آذرى پس از اجراى این نمایشنامه به همراه جلیل محمد قلى­زاده مجبور به ترک کشور مى­شود. على آذرى در سال ١٢٧٩ خورشیدى در تبریز به دنیا آمد و در سال ١٩٢١ به همراه جلیل محمد قلى­زاده به باکو رفت. در آن‌جا تحصیل کرد و تا پایان عمرش در باکو در دانشگاه دولتى آذربایجان به تدریس مشغول بود. او  چندین کتاب فارسى درسى را در دوران اقامت خود در باکو نوشته و انتشار داده است[۸]. آذری در سال ١٩۶۶ به همراه همسرش، طاهره خانم  هم زمان به دلایل نامعلومى که تا به حال روشن نیست در باکو فوت کردند. از مرگ مرموز او اکنون ۵١ سال مى­گذرد. در ایران فکر نمى­کنم نامى از او به جا مانده باشد. مقدار زیادى کتاب، نوشته­ها و تعدادى نامه از او نزد من است  که امیدوارم روزى منتشر کنم. در این نوشته اما مى­خواهم با استناد به خاطرات او در اجراى نمایشنامه مرده­ها چیزی کوتاه بنویسم.

بازیگران تحت نظر نخجوانی نمایشنامه را برای اجرا به مدت چند ماه تمرین می‌کنند. در چند جلسه جلیل محمد قلی‌زاده نیز به عنوان مشاور حضور داشت. وقتی نمایشنامه حاضر شد، تماشاخانه‌ای واقع در محله‌ای ارمنی‌نشین برای اجرا انتخاب می‌شود. قرار بر این بود که اجرا در چند شب دوام داشته باشد. در سطح شهر تبلیغات مؤثر واقع می‌شود و در نخستین اجرا، جمعیت زیادی برای تماشای آن حاضر می‌شوند. و جالب این‌که شهردار شهر در شمار حامیان اجرای آن بود. و جالب‌تر از آن، حضور عده‌ای روحانی و هم‌چنین زن در سالن بود.

در استقبال بی‌مانند از نمایشنامه و چگونگی اجرای آن، على آذرى سال‌ها بعد در نامه­اى به تاریخ ٢٨/ آذرماه /١٣۴٣ (۱۹ /۱۲/۱۹۴۶۴) به خانواده­اش در ایران مى­نویسد. “من در نامه [پیشین] از شادروان حاجى محمد آقاى نخجوانى که شخصیت بزرگ، فاضل و ادیب و آدمی نیکوکار بود و با حاجى دائى[۹] دوستى نزدیک داشت یاد کرده بودم. بدین معنى که در سال ١٩٢١ میلادى در ماه رمضان در تبریز در تماشاخانه ارامنه نمایشنامه “ئولیلر” به تماشا گذاشته شد. من در این نمایشنامه نقش شیخ نصرالله را بازى می­کردم. براى تماشا بسیارى از اهالى تبریز از آن جمله روحانیون آمده بودند. نمایش که تمام شد و پرده پائین آمد کم مانده بود که من هدف هجوم مشتى موهومات پرستان قرار گیرم. ولى از حسن اتفاق، مرحوم نخجوانى در آنجا بود. وى این مطلب را درک می­کند و مرا از چنگال آن­ها رهائى مى­بخشد و مرا با خود مى­برد والخ. یقین که شما این نامه را خوانده­اید. اما من در آن نامه به آن مطلب اشاره نکرده بودم که در شب نمایش به پدرم (آخوند حاجى اسماعیل) می­گویند چه نشسته­اى امشب على تو عملى مرتکب خواهد شد که به کلى بر ضد آئین دین مبین اسلام است. آنست که او خود را به محل تماشاخانه ارامنه مى­رساند که مانع از این کار باشد. ولى ازدحام به حدى بود که پدرم نتوانسته بود حتى به در تماشاخانه نزدیک شود.”

درباره سال اجراى نمایشنامه اتفاق نظر (سال ١٩٢١) موجود است ولى روز نمایش در جائى ١١ اردیبهشت ۱۳۰۰، روز جهانى کارگر، و در جائى دیگر ماه رمضان نوشته شده است. به نظر می‌رسد که تاریخ نخست درست باشد، زیرا یازدهم اردیبشهت این سال مصادف با ۲۱ شعبان سال ۱۳۳۹ و اول ماه مه سال ۱۹۲۱ است. تاریخ هرچه باشد، این را می­دانیم که این نمایشنامه در شهر بسیار مذهبى تبریز، در محله ارامنه به نمایش گذاشته شده، و این را نیز می­دانیم که نقش شیخ نصرالله را على آذرى پسر یکى از آخوندهاى معتبر تبریز بازى کرده است. و این نیز معلوم است که جلیل محمد قلی­زاده خود تا پایان پرده سوم نمایش در سالن حضور داشت، در پیشبرد کار اجرای آن نیز در واقع نقش مشاور نخجوانی را برعهده داشت. با موفقیت بسیار و استقبال بی‌نظیر در اجرای نمایش، فردای آن روز مخبرالسطنه پنجاه تومان برای جلیل محمد قلی‌زاده میفرستد تا بین بازیگران تقسیم کند. و این در حالی بود که درآمد حاصل از فروش بلیط نیز بسیار خوب بود.[۱۰]

 

در خاطرات علی آذری آمده است که او در ٢٢ سالگى در پى اجراى این نمایش به توصیه بیوک‌خان نخجوانى ترک وطن کرده و به همراه قلی‌زاده ایران را به قصد آذربایجان ترک می­گوید.

علی آذری تا پایان عمر “ملانصرالدین” به عنوان یکی از همکاران آن نشریه، با نام‌هایی مستعار[۱۱] در آن می­نوشت. در خاطرات او اما هیچ اشاره‌ای به این­که کار نمایش را در آن دیار پی­گرفت یا نه، دیده نمی‌شود.

دوری او، پدر و مادر و تمام خانواده را در ایران داغدار کرده و در حسرت فرو برد. بیاد دارم مادرم هر روز بیاتى‌هاى آذرى را در حین کار در حیاط و آشپزخانه در زیر زبان زمزمه می­کرد و مى­گریست. و این را نیز می­دانم که دائى محسن ما که تاجر بزرگ فرش در تهران بود تلاش زیادى کرد که دائى على را به ایران بازگرداند. على دائى نیز با این کار کاملاً موافق بود.

در سال ١٩۶۴ به ما خبر رسید که دائى جان به زودى به ایران مى­آید. نمى­دانم، شاید آن موقع تعداد مهاجرین یا پناهندگان ایرانى در خارج به اندازه امروز نبود یا شور و شوق حاکم بر خانواده ما بود که چنان طغیانی را بر پا کرد که هم اکنون مرا بیاد کتاب “١٠ روزى که دنیا را لرزاند” اثر جان رید، مى­اندازد. تحت تأثیر شنیدن این خبر، به طور حیرت­آورى کل خانواده ما از کوچک و بزرگ، از فامیل و همسایه گرفته تا آشنایان، در وجد و شادى در پوست خود نمى­گنجیدند. براى على دائى در تهران یک خانه بسیار مجللى خریدارى شد. تمام فامیل منازلشان را خانه تکانى کردند. مادر بیچاره‌ی من از خوشحالى هر روز حیاط و تمام خانه را جارو می­کرد و در شوق بی‌پایان دیدار برادر، با گریه آواز مى‌خواند. چه غذاهائى که مى‌خواستند برای میهمان بپزند. لباس­هاى تازه دوخته مى­شدند. وضعیت خارق‌العاده مثل حکومت نظامى حاکم شده بود. در گیرودار این خوشى­ها بودیم که خبر رسید دائى على نمى­آید، هرگز نخواهد آمد. گفتند او و خانمش هر دو فوت کرده‌اند. به قول معروف تمام خاک عالم بر سرمان ریخت. چه شده؟ حالا چرا هردو یکجا مرده‌اند؟ امکان پُرس‌وجو و یا تلفن و تلگراف و نامه نیز نبود. آن­ها فرزندی نداشتند و ما نیز دوستان و آشنایانش را نمى­شناختیم. وقتى دائى دیگرم محسن در همین رابطه، براى آمدن برادرش به وزارت امور خارجه ایران رجوع کرده بود، با مواخذه و سؤال -جواب دستگاه اهریمنی ساواک روبرو شده بود. دائى على  و خانمش طاهره با مرگ نابهنگام خویش تمام اعضای فامیل را به سوگ نشاندند.

  • کتاب “علی تبریزی و نمایش مرده‌ها در تبریز” از سوی چاپخانه باقر مرتضوی منتشر شده است. آن را می‌توان از کتابفروشی‌ها تهیه نمود.

[۱] – حمیده محمدقلی‌زاده، “مونس روزهای زندگی، خاطراتم در باره­ی میرزا جلیل محمدقلی­زاده سردبیر مجله ملانصرالدین”، ترجمه: دلبر ابراهیم­زاده، تهران، پژوهنده، ۱۳۷۹، ص ۱۳۶-۱۳۷

[۲] – به نقل از؛ یحیی آرین‌پور، از صبا تا نیما، جلد اول

[۳] – برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ جلیل‌محمد قلی‌زاده، مرده‌ها، ترجمه هما ناطق، چاپ اول شهریور ۱۳۶۳. نسخه‌های این ترجمه را می‌توان در سایت‌های اینترنتی یافت. از این اثر ترجمه‌های دیگری از جمله توسط محمد پیفون نیز در دست است.

[۴] – عسگر خان قاسم­زاده، یکی از روشنفکران که در تبریز به مجله ملانصرالدین کمک می­کرد. او در سال ۱۹۲۱ به همراه جلیل محمد قلی­زاده به باکو رفت.

[۵] – حمیده قلی‌زاده، پیشین

[۶] – بیوک خان نخجوانی، فارغ‌التحصیل رشته هنرهای دراماتیک از آکادمی تفلیس بود. جدش ایرانی و نخجوانی بود. وی یکی از بنیان­گذاران تئاتر نخجوان بود. مدتی طولانی نقش­های اول را در نمایش‌هایی که در این شهر برگزار می‌شد، بازی می­کرد. پس از آن به باکو رفت و و به فعالیت تئاتری خویش در این شهر تا انقلاب اکتبر ادامه داد. با مهارجرت به تبریز، در این شهر کلاس‌هایی برای آموزش هنر نمایش برپا داشت. در سال ۱۳۰۲ شمسی به اتفاق تنی چند “گروه نمایش آرین” را تأسیس کرد که تا سال ۱۳۲۰ فعال بود. یحیی آرین‌پور نویسنده کتاب “از صبا تا نیما” یکی از بازیگران و اعضای این گروه بود. حضور زنان در این گروه، نه تنها به عنوان بازیگر، حتا به عنوان مسئول گروه‌های کار، بسیار چشمگیر بود. نقش این گروه در تاریخ تئاتر ایران و به ویژه آذربایجان بسیار تأثیرگذار بود. این گروه طی بیست سال فعالیت آثار نمایشی بسیاری را به نمایش درآوردند و صدها هنرپیشه تربیت کردند. نخجوانی در کنار کار تئاتر، در جمعیت ” شیر و خورشید” تبریز نیز کار می‌کرد.

[۷] – چکیده‌ای از زندگی و افکار جلیل‌محمد قلی‌زاده (ملانصرالدین)، ترجمه بهزاد آبادی باویل، نشر تلاش، تبریز، ص ۲۶

[۸] – اسامی پنج اثری که من از علی آذری در دست دارم، به این قرار است؛ “لغت­نامه فارسی-روسی”، تاریخ انتشار ۱۹۴۰، چاپ در باکو. “منتخبات (به زبان فارسی)”، تاریخ انتشار ۱۹۴۱، نشر آذر، بادکوبه. “فرهنگ فارسی و روسی (پیوست منتخبات)”، تاریخ انتشار ۱۹۴۲، نشر آذر، بادکوبه. آموزش “زبان فارسی”، تاریخ انتشار ۱۹۵۹، باکو. آموزش “زبان فارسی”، تاریخ انتشار ۱۹۶۱، باکو

[۹] – دائی علی آذری

[۱۰] – برای اطلاع بیشتر رجوع شود به؛ محمود رنجبر فخری، نمایش در تبریز (به روایت اسناد) از انقلاب مشروطه تا نهضت ملی نفت، تهران سازمان اسناد و و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ۱۳۸۳، صص ۵۸۷-۵۸۶

[۱۱] – علی آذری در خاطراتش در این مورد چنین می­نویسد:

چند سالی به اجبار باکو را ترک کردم و از میرزا جلیل دور شدم. در این مدت معلم بودم. چه در “باتوم”، چه در “شامخور”، “قویا” “آبشرون” و روستای “غبدلیان” از حومه “صابرآباد”، همیشه صفات خوب و پسندیده میرزا جلیل و عشق بی­پایانش را به خلق هم­چون سرمشق در قلبم حفظ کرده بودم. اگر “ملانصرالدین” را ورق بزنی، با نگاه به نوشته­های من که با امضای “آدم شلوار پاره” (تومانی جریق)، “معدن ناموس” (ناموس معدنی)، “بیگ اوف”، “آن که زنش را طلاق داد” (آروادینی بوشایان)، “یک وری” (یانقنلنجی)، و “زوار حاجی کند” (حاجی کند زواری) نوشته شده، عمق احساس من نسبت به میرزا جلیل دیده می­شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *