چند شعر از شهلا شفیق؛ موسم مهسا / ژینا

چند شعر از شهلا شفیق؛

موسم مهسا / ژینا

سه قطعه

مهرـ آبان ۱۴۰۱

 

شکوفه در پائیز

بی پایان می نمود

زمهریر زمستان

و اینک ناگهان

انفجار نور

شکفتگی خیابان

وعده  بهار می دهد

این پائیز درخشان

 

خیابان

می افتم

زمین می خورم مدام

کبود می شود تنم تکه تکه

با هر رگبار گلوله

در التهاب سرخ خیابان

آن سر دنیا ایران

 

کمک لازم دارید ؟

می پرسد رهگذر

در گوشم می پیچد

طنین صدای نیکا

تکون نخور

تکون نخور*

 

دست دراز می کند رهگذر

از جا بلند می شوم

می تکانم از پیراهنم

خرده های کهربائی

خیابان پاییزی را

 

درد که ندارید ؟

می پرسد رهگذر

لبخند می زنم که ممنون

پا تند می کند سوی ایستگاه

دارد می رسد اتوبوس

 

کاش می شد به او بگویم

در سرزمین مادری ام

گلوله می خورند جوان ها

و من مدام

زمین می خورم اینجا

 

شانه، آرنج، و زانو حالا

جائیم نمی شکند

دردش می ماند اما

مثل درد آن صدها و صدها

کشتگان رعنای آن سال ها

* در آخرین ساعات زندگِی اش نیکا شاه کرمی که در خیابان  پشت یک ماشین پناه گرفته به راننده می گوید که تکان نخورد تا بتواند بگریزد .

 

طغیان

ایام مهسا، ژینا

طغیان تقویم

شورش عقربه ها

تکثر قره العین

در خیابان ها

کوبه کو

روبه رو

 

عهد خدانور و شادمهر

مازیارها و کومارها

باز می یابد زمان

قلب خود را *

خونچکان

از امروز

تا خاوران

 

موسم سارینا و نیکاها

مهرگان و سیناها

زمان آتشان

چرخان

گدازان

نوبت حجاب سوزان

وقت دیوارریزان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل حدیث و میلادها

اسراها و غزاله ها

چله شکسته ایم

در شهریور

بهاریه می خوانند

چلچله ها

بر مزار گل های پر

 

*”من از زمانی که قلب خود  را گم کرده است می ترسم”( فروغ فرخزاد)

 

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۰