نسیم خاکسار؛ قصه پردازی در متنهای کهن ایرانی
همخوانی دو متن
در کتاب قصص قران، متنی فارسی از قرن پنجم هجری دوره سلجوقیان، ابوبکر عتیق نیشابوری، مولف کتاب، پیش از شرح قصهای به نام “قصه انصاری و ثقفی”[۱] به همان سیاق قصه نویسی کهن، پیش از آن که شرح قصه کند آغازهای کوتاه میآورد که این قصه را بر بنیاد تفسیر این آیه از قران در سوره آل عمران ” والذین فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم……”[۲] آفریده است.
او بر این باور است “این آیت در شأن انصاری و ثقفی” آمده است. از آنجا که این قصه شباهتهای تصویری، رویدادی و معنانی چندی دارد با قصهای از تورات درباره داود، برابر گذاری این دو متن میتواند کمکی باشد به شناخت چگونگی آفرینش قصه پردازی در زبان فارسی. از این که مولف قصص قران، تورات را خوانده و با داستانهای تورات آشنائی داشته، نباید محل تردید باشد. قصههای دیگر این کتاب، نظیر قصه طالوت از جنگ داود با جالوت با فلاخن یا تیرکمان، که با شرح جزئیات در تورات آمده و در قران هیچ اشارهای به استفاده داود از فلاخن در نبرد با جالوت نیامده، میتواند از زمره گواهان روشنی بر این آشنائی باشد. در عهد عتیق نیز روایتی هست از داود و چگونگی اولین دیدار و همخوابگیاش با بتشبع، دختر الیعام و زن اوریا، که در قران نیست، هرچند ماجرای آزمایش داود و خطای داوری او که ربطی دارد با این ماجرا در قران هست. مولف کتاب قصص قران، همین رویداد را به صورتی دیگر در قصهاش بازآفرینی کرده است. و اما نخست روایت چگونگی نخستین دیدار داود با بتشبع را در عهد عتیق بیاورم.
“و واقع شد بعد از انقضای سال هنگام بیرون رفتن پادشاهان که داود، یوآب را با بندگان خویش و تمامی اسرائیل فرستاد و ایشان بنیعمون را خراب کرده ربه را محاصره نمودند اما داود در اورشلیم ماند. و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی دید که خویشتن را شستشو میکند و آن زن بسیار نیکو منظر بود. پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند که آیا این بتشیع دختر الیعام زن اوریای حیتی نیست. و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت من حامله هستم. پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حیتی را نزد من بفرست و یوآب، اوریا را نزد داود فرستاد. چون اوریا نزد وی رسید داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. و داود به اوریا گفت به خانهات برو و پایهای خود را بشو، پس اوریا از خانه پادشاه بیرون رفت و از عقبش خوانی از پادشاه فرستاده شد. اما اوریا نزدِ درِ خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانه خود نرفت. و داود را خبر داده گفتند که اوریا به خانه خود نرفته است، پس داود به اوریا گفت آیا تو از سفر نیامده، پس چرا به خانه خود نرفته. اوریا به داود عرض کرد که تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمهها ساکنند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روی بیابان خیمه نشیناند و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم. به حیات تو و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد. و داود به اوریا گفت امروز نیز اینجا باش و فردا ترا روانه میکنم. پس اوریا آنروز و فردایش را در اورشلیم ماند.”[۳]
و داود فکر میکند چه بسا با مست کردن او شاید بتواند او را به خانهاش و به بسترش بفرستد.
“و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد و وقت شام بیرون رفته بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه خود نرفت.”[۴]
داود پس از این نامهای برای یوآب مینویسد و به دست اوریا برای او میفرستد و از او میخواهد که “اوریا را در مقدمه جنگ سخت بگذارید و از عقبش پس بروید تا زده شود و بمیرد.”
وقتی خبر کشته شدن اوریا به داود رسید به قاصد یوآب گفت “به یوآب چنین بگو این واقعه در نظر تو بد نیاید زیرا که شمشیر، این و آنرا بی تفاوت هلاک میکند.” و “چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است برای شوهر خود ماتم گرفت. و چون ایام ماتم گذشت داود فرستاده او را به خانه خود آورد و او زن وی شد و برایش پسری زائید. اما کاری که داود کرده بود در نظر خداوند ناپسند آمد.”[۵]
“قصه انصاری و ثقفی” در قصص قران.
ابوبکرعتیق نیشابوری بعد از آوردن آیهی مورد نظرش از قران و شأن نزول آن آیه به شرح قصهاش میپردازد و مینویسد که پیغمبر اسلام، “میان انصاری و ثقفی برادری داده بود. و هر آن دو تن از یاران رسول که میان ایشان برادری بودی، چون غزوی (جنگی) پیش آمدی ایشان قرعه زدندی، هر که را قرعه برو افتادی به غزو رفتی، آن دیگر نایب بودی در اهل او.”
و در ادامه میآورد: “وقتی رسول به غزوی رفت، انصاری و ثقفی قرعه زدند. قرعه بر ثقفی افتاد و برفت. انصاری از بهر او نیابت میداشت و هر روز به در سرای او آمدی و شغلی که در سرای بودی راست کردی. آنگه با سر شغل خویش رفتی. روزی به در سرای ثقفی آمد. زن او غسل کرده بود و مویش برهنه بود. انصاری را چشم برو افتاد، صبرش نماند. خویشتن را از در سرای درافگند و قصد آن زن کرد و دست خود را بر روی او نهاد و دست خود را بوسه داد زن گفت: “خُنتَ صاحِبکَ الغازی وَ لمَ تَنَل مرادک”[۶] انصاری را ندامت و حسرت دریافت و با خود می گفت چرا کردم، و بر سر و روی میزد و موی می کند و دست خویش را میخائید؛ همچنان خروشان روی به صحرا نهاد و بر خویشتن نوحهها میکرد.”
وقتی ثقفی از جنگ برمیگردد و حال انصاری را میپرسد میگویند برادر هم پیمان تو، “خان و مان بدرود کرد و روز شب در کوه و دشت و بیابان همیگردد زاری کنان و نوحه کنان.”
ثقفی به جستجوی او میرود و بعد از یافتنش، از او میخواهد قصه درماندگی خویش را به رسول بگوید. نخست نزد ابوبکر میروند. و انصاری شرح درد خویش میگوید، سپس نزد عمر میروند و بعد نزد علی. هر سه به او میگویند گناه بزرگی مرتکب شده. زیرا به برادر خود که در جنگ بوده خیانت کرده. او درمانده و پشیمان نزد محمد میرود. رسول نیز “خشم گرفت و او را نومید باز گرداند.”
بعد از این دیدار، قصه بدینگونه پایان می یابد: “انصاری با دلی پر درد از نزد رسول بیرون آمد و میگفت آوخ از یاران نومید شدم و از رسول نومید شدم، واویلاه، واحسرتا، واندامتاه، واشقاوتا. و همچنان روی به صحرا نهاد، هرجا ریگ سوزان دیدی در آن مراغه کردی( میغلتید) و هرکجا که سنگ سوزان دیدی خود را برآن میزدی و میخروشیدی. تا روزی جبرئیل این آیت در شأن او بیاورد که “والذین فعلوا فاحشه…. ” الایه، رسول کس فرستاد تا او را بیاوردند و این آیت به رو خواند و او را بشارت و مغفرت داد.”[۷]
هردو این روایت واقعیتهای مشترکی دارند. در روایت اول، بثشبع در حال آبتنی است و در روایت دوم زن ثقفی بعد از آبتنی دیده میشود با موهای خیس. در روایت اول، داود از روی ایوان زن را برهنه میبیند و وسوسه می شود و در روایت دوم انصاری از بیرون در، زن و موهای خیس او را میبیند و وسوسه میشود. در روایت اول داود، زن را به خانه میکشاند و با او همبستر میشود. در روایت دوم انصاری بعد از آن که به سمت زن میرود میترسد و به جای بوسیدن روی زن، دستش را روی چهره زن میگذارد و دست خودش را میبوسد. زنان هر دو روایت شوهرانشان به جنگ رفتهاند. وسوسه خوابیدن و تماس با زنی زیبا و شوهردار و بعد حس گناه، مضمون بنیادی هردو روایت است.
“قصه انصاری و ثقفی” بلافاصله و در ادامه زندگی داود که در “قصه طالوت” آمده، نمیآید. بنیاد و نظم بخش بندی قصههای کتاب ابوبکر عتیق نیشابوری بر بنیاد همان نظم قرانی است. و به همان نظم که حکایت پیغمبری داود و نبرد او با جلیات، و ماجرای ورود فرشتگان به هیئت دو برادر برای داوری خواستن از داود، بخش بخش در قران آمده، حکایت اول در سوره بقره و دومی در سوره ص، ابوبکر عتیق نیشابوری نیز” قصهی طالوت” و “قصه انصاری و ثقفی” را در فصلهای از هم جدا میآورد. قصه طالوت را که حکایت نبرد داود است با جالوت، بر بنیاد چند آیه از سوره بقره مینویسد و با جزییات بیشتر که پیوندهای زیادی دارد با همین حکایت در تورات، و داستان دوم را بر بنیاد تفسیر آیهای در سوره آل عمران. از آنجا که در منابع اسلامی نقل و حدیثهایی فراوان هست در رد ماجرای بین داود و بتشبع که درتورات آمده، از جمله نقل و حدیثهائی از حضرت رضا و علی ابن ابیطالب، با این تاکید که این روایت عصمت و پاکی پیغمبران را خدشه دار میکند، به نظر میرسد ابوبکر عتیقی برای پرهیز از برخورد فقها و متشرعان با این قصه، با تغییر دادن نام شخصیتها و پیوند دادن آن با آیهای از قران که دور بوده از حکایت داود، همان داستان عهد عتیق را درباره داود به روشی دیگر و با اشخاصی دیگر، در فضا و زمانهای دیگر باز آفرینی کرده است.
ژانویه ۲۰۱۵
اوترخت
[۱] – قصص قران. ص ۳۵، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به سورآبادی. به اهتمام یحیی مهدوی. انتشارات خوارزمی. چاپ چهارم ۱۳۹۲. تهران
[۲] – ترجمه فارسی کامل این آیه چنین است: “نیکان آنها هستند که هرگاه کار ناشایستهای از ایشان سرزند یا ظلمی به نفس خویش کنند خدا را بیاد آرند و از گناه خود به درگاه خدا توبه واستغفار کنند ( که میدانند) جز خدا هیچکس نمیتواند گناه خلق را بیامرزد، و آنها هستند که اصرار در کار زشت نکنند چون به زشتی معصیت آگاهند.” قران. ترجمه مهدی الهی قمشهای. سوره ال عمران. آیه ۱۳۵ ص ۶۸
[۳] – عهد عتیق. کتاب دوم سموئیل. باب یازدهم. ص ۴۹۰
[۴] – همان.
[۵] – همان
[۶] – به صاحب و برادر جنگجوی خود خیانت کردی و به مراد نرسیدی.
[۷] – قصص قران. ص ۳۶