بهروز شیدا؛ تا انسان چراغ زمین روشن کند

نگاهی کوتاه به چند نام و نشانه در «داستان بلند» تاریک‌خانه‌ی آدم، نوشته‌ی فرشته مولوی

 

«داستان بلند» تاریک‌خانه‌ی آدم، نوشته‌ی فرشته مولوی، در هفت بخش روایت می‌شود؛ هر بخش از سه زاویه دیدِ ایوب، خرمگس، راوی.

ایوب، مرد پنجاه‌وچند ساله‌ی ایرانی، در کانادا زنده‌گی می‌کند. از هم‌سر آمریکایی‌اش جدا شده است. پسرش، آدم، هم‌جنس‌گرا است. ایوب خود در کودکی، هنگامی که در یک فرش‌فروشی کار می‌کرده است، مورد تجاوز صاحب فرش‌فروشی قرار گرفته است. در دوران دانش‌جویی‌اش دختری به اسم یکتا را دوست داشته است. یکتا در اثر تصادف با اتومبیلی مرده است. ایوب قصد می‌کند، پسر هم‌جنس‌گرایش را بکشد. دستان‌اش اما از او فرمان نمی‌برند. آدم یادداشتی برای او می‌گذارد و خانه‌ی پدر را برای همیشه ترک می‌کند.

ایوب خود را به قصد خودکشی زیر اتومبیلی می‌اندازد. در یک بیمارستان روانی بستری می‌شود. روان‌کاوش زن جوانی است که عشق دوران جوانی‌اش، یکتا، را به یاد او می‌آورد.

ایوب از بیمارستان می‌گریزد. به گفت‌وگوی ضبط‌شده‌‌اش با دختر روان‌کاو گوش می‌کند. در بالکن خانه‌اش صندلی‌ای زیر پا می‌گذارد تا به قصد خودکشی خود را به پایین پرتاب کند.

خرمگس را در تاریک‌خانه‌ی آدم بخوانیم.

 

۱

در جایی از تاریک‌خانه‌ی آدم خرمگس ایوب را تحقیر می‌کند که آن‌قدر «مردانه‌گی» ندارد که آدم را به خاطر هم‌جنس‌گرایی‌اش بکشد: «شب آخری که تو تاریک‌خانه دیدمش کشتمش. آن شب نکشتمش؟ یک هفته پیشترش کشته بودمش. تو بار نکشته بودمش؟ کله‌ام چرا داغ می‌شود؟ گوش‌هام به وزوز افتاده. حالا چی؟ باز هم آمدم بکشم؟ حالا می‌توانم بکشم؟

– کی تو خایه‌اش را داشتی که حالا داشته باشی!

خرمگس این را می‌گوید که بدانم خودم با خودم نیستم.»[۱]

در جایی دیگر خرمگس بازهم ناتوانی‌ی ایوب در کشتن آدم را به یاد او می‌آورد: «حالا آمدی اینجا به خیال خودت کار را یک‌سره کنی. خب، بکن! این گوی و این میدان و این هم پهلوان‌پنبه‌ای که لاف می‌زند جربزه‌ی کشتن دارد.»[۲]

در جایی دیگر خرمگس باز هم تلاش می‌کند «غیرت» ایوب نسبت به آدم را تحریک کند: «خب حالا هم به جای این که این‌جوری مثل مار به خودت بپیچی […] کلاهت را بگذار بالاتر! برو تو خیابان جار بزن، رژه برو! هان، نمی‌شود؟ هر چی هم که سیب‌زمینی باشی، این یک قلم دیگر توی کتت نمی‌رود؟ درست است؟»[۳]

افلاطون در رساله‌ی آپولوژی که محاکمه‌ی سقراط در دادگاه یونان را موضوع دارد، از زبان سقراط او را خرمگس می‌‌نامد. سقراط در محاکمه‌اش مردم یونان را اسب تنبلی می‌خواند که برای آن که گاه به اندیشیدن واداشته شوند، به نیش خرمگسی چون او نیاز داشته‌اند. هم از این رو است که باید از جان او درگذرند.[۴]

به روایت سقراط خرمگس نماد شورش، پرسش، میل به تغییر است؛ نماد تفاوتی که در تقابل با گفتمان حاکم تعریف دیگری از انسان و جهان‌اش دارد.

به روایت رساله‌ی آپولوژی، سقراط خرمگسی است که نماد آزادی‌ی اندیشه و زنده‌گی است.

در تاریک‌خانه‌ی آدم اما انگار خرمگس نماد تقابل با شورش، پرسش، میل به تغییر است؛ نماد هم‌خوانی با گفتمانی که از مفاهیم بندسازش تقدس می‌سازد.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار خرمگس نماد اسارت اندیشه و مرگ است؛ زندانبان ایوب.

ایوب را در تاریک‌خانه‌ی آدم بخوانیم.

 

۲

در جایی از تاریک‌خانه‌ی آدم ایوب از تلاش ناکام خویش برای کشتن آدم می‌گوید: «خرمگس بود؟ بود که دست‌هام بالا رفت. بود که دست‌هام پایین آمد. بود که دست‌هام خفت بیندازد. انگشت‌هام به هم چفت بشود. فشار بدهد. کار را تمام کند. دست‌هام بالا رفت. پایین آمد. خفت نینداخت. خرمگس نبود؟ نبود که انگشت‌هام به هم چفت نشد. دست‌هام شُل شد. انگشت‌هام پوک شد. »[۵]

در جایی دیگر ایوب شرمگین از تلاش خویش برای کشتن آدم خود را «دَد» می‌‌یابد: «مگر خود آدم می‌تواند هم شب بار و هم شب تاریک‌خانه را ندید بگیرد؟ بی‌خود نبود هر کار کردم بِهِم بگوید بابا نشد شدم دَد. دد نبودم کله‌ی یکتا پسرم را نمی‌کوبیدم به دیوار. دد نبودم نصفه‌شبی نمی‌رفتم بالا سرش نفله‌اش کنم.»[۶]

در جایی دیگر ایوب از دوران شاگردی‌اش در مغازه‌ی فرش‌فروشی‌ی حاج آقا رضا می‌گوید؛ از دوران کودکی‌‌اش که با تجاوز جنسی‌ی حاج آقا رضا تاریک شده است: «حاج آقا رضا رو هر وقت می‌دیدم، از اون چشم‌های گاوی و از اون دهنش که دایم می‌جنبید، انگشت به‌دهن می‌شدم. […] آره اولش با روغن‌مالی شروع شد. بعد هی بیخ پیدا کرد. هر جا رو می‌مالیدم می‌گفت افاده نمی‌کنه. بعد یه روز گفت تو دراز بکش من بمالم حالی‌‌ت شه چی کار کنی. […] از همون شب گیر خرمگس افتادم. نه اون شب گذاشت به آق‌جونی بگم، نه بعدش.»[۷]

در جایی دیگر راوی از لحظه‌ی خودکشی‌ی ایوب می‌گوید؛ از لحظه‌ای که همه چیز تمام می‌شود: «دست به میله‌ی دیواره می‌گیرد و روی صندلی می‌رود. دست از میله برمی‌دارد و می‌ایستد. حالا دیگر وقتش است که به پایین نگاه کند. آب دهانش را قورت می‌دهد و با صدایی که نه بلند شده است نه بی‌رمق، می‌گوید، با تو همه چیز تمام می‌شود.»[۸]

به روایت کتاب ایوب در عهد عتیق، ایوب پیامبری است که از همه‌ی آزمایش‌هایی که خداوند پیش پای او گسترده است، سربلند بیرون می‌آید. ایوب در برابر همه‌ی رنج‌هایی که از سوی آسمان نازل شده است، صبوری نشان می‌دهد. ایوب هرگز در عدالت و دانایی‌ی خداوند تردید نمی‌کند. ایوب انگار نشان باور به تقدسِ آسمانی است که در راه آزمایش انسان زمینی به او رنج‌ها هدیه می‌کند.[۹]

در تاریک‌خانه‌ی آدم اما ایوب انگار نماد تزلزل همیشه است؛ نشان حضور تقابل مهر انسان زمینی با جان‌سختی‌ی خرمگس درون؛ نشان تقابل عشق به فرزند و میل به کشتن او در راه تعظیم به صدایی غیرانسانی.

در تاریک‌خانه‌ی آدم ایوب انگار تقابل میان زنده‌گی و مرگ است؛ تقابل میان پذیرش صدایی دیگر و ترس – زخم – گریز از تسلط گفتمانی که در قامت خرمگس تلاش می‌کند به او نفرت از خویش و دیگری، ترس، ددمنشی بیاموزد.

در تاریک‌خانه‌ی آدم ایوب انگار از شدت رنج از وسوسه‌ی آسمان تک‌صدا مرگ را برمی‌گزیند؛ از هراس تسلیم در مقابل آسمان تک‌صدا.

در تاریک خانه‌ی آدم مرگ ایوب نشان تنهایی است؛ نشان گریز از تک‌صدایی آسمانی؛ نشان گریز از گذشته و حال و آینده؛ نشان بن‌بست. انگار ایوب با مرگ خویش از هجومِ صدایی مرگ‌‌‌خواه می‌گریزد؛ از وسوسه‌ی هم‌خوانی با صدایی مرگ‌خواه. انگار مرگ ایوب نشان رهایی‌ی او است. انگار ایوب با گزینش مرگ تنها تمام نمی‌شود؛ «آدمیت‌اش» را نجات می‌‌دهد.

آدم را در تاریک‌خانه‌ی آدم بخوانیم.

 

۳

در جایی از تاریک‌خانه‌ی آدم ایوب از یکی از اتاق‌های آپارتمانی که کرایه کرده است تا به هم‌راه آدم در آن زنده‌گی کند، به‌عنوان تاریک‌خانه‌‌ی عکاسی‌اش استفاده می‌کند: «گفت خب یکی اتاق تو یکی اتاق من این یکی اتاق کی؟ گفتم این یکی تاریک‌خانه. نفهمید. گفت انگلیسی بگو. گفتم. گفت برای چی؟ گفتم تا استودیو ندارم باید تو خانه کار کنم. پرده‌ی سیاه که زدم اخمش تو هم رفت. گفتم مادرت عکاس پدرت عکاس آن وقت تو باید از عکاسی بدت بیاید! گفت از تاریکی بدم می‌آید.»[۱۰]

در جایی دیگر ایوب برای عکاسی‌اش استودیویی کرایه کرده است. یکی از اتاق‌های آپارتمان‌اش را که از آن به‌عنوان تاریک‌خانه استفاده می‌کرده است، به آدم می‌دهد: «گفت تاریک‌خانه را چی کار می‌خواهی بکنی؟ گفتم چی کارش کنم خوب است؟ گفت بده به من. گفتم می‌خواهی اتاق کارش کنی؟  خندید گفت می‌خواهم روشنش کنم. میز گذاشت. شمع و چراغ و کاغذ و مداد روی میز گذاشت. پرده‌ی تور سفید زد. پرده‌ی سیاه را کنار زد. گفتم پرده‌ی سیاه رابِکَن دیگر! خندید گفت نه. گفت باشد شاید باز این اتاق شد تاریک‌خانه‌ی تو دَد.»[۱۱]

به روایت ادیان ابراهیمی، آدم و حوا به جرم خوردن میوه‌ی درخت ممنوعه از بهشت رانده شده‌اند و به پرتاب به زمین محکوم.[۱۲] آن‌چه که آن‌ها را واداشته است که به میوه‌ی درخت ممنوعه میل کنند اما تنها آن بوده است که فریب شیطان را خورده‌اند و از فرمان خداوند سرپیچیده‌اند.[۱۳]

به روایت ادیان ابراهیمی آدم و حوا به دلیل سرپیچی از فرمان خداوند از روشنایی‌ و بی‌مرگی‌ی همیشه حاکم بر بهشت  محروم شده‌اند و به مرگ و تاریکی‌ی جاری در زمین محکوم.‌

به روایت ادیان ابراهیمی سرپیچی‌ی آدم و حوا از خداوند نشان گناه، پذیرش آزمایش زمینی، وسوسه‌ی دوزخ‌ساز است؛ که انگار باز گشت به بهشت همیشه به معنای پذیرش تک‌صدایی آسمانی است.

در تاریک‌خانه‌ی آدم اما آدم انگار تاریک‌خانه‌ی آپارتمان پدر را روشن می‌کند تا

به سرپیچی‌ی آدم از فرمان خداوند و اخراج از بهشت، معنای شورش روشنایی‌بخش ببخشد.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار آدم تاریک‌خانه‌ی آپارتمان پدر را روشن می‌کند تا با کمک کاغذ و مداد متنی دیگر بسازد؛ تا جهانی دیگر بیافریند؛ تا تصویر پدر از جهان را دگرگون کند؛ تا تصویر خویش از جهان را در تقابل با تک‌صدای آسمانی، بنیان روشنایی‌کند.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار آدم از تفاوت خویش با پدر پرسش می‌سازد؛ از پرسش خویش روشنایی.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار آدم با روشن کردن تاریک‌خانه‌ی پدر، تصویر خویش از هستی را می‌سازد؛ عدد هفت را هم طور دیگری می‌خواند.

عدد هفت را در تاریک‌خانه‌ی آدم بخوانیم.

 

۴

نخست یک بار دیگر بخوانیم که تاریک‌خانه‌ی آدم در هفت بخش روایت می‌شود. و بعد باز هم بخوانیم.

در جایی از تاریک‌خانه‌ی آدم ایوب سوگوار غیاب آدم است که خانه‌ را ترک کرده است: «یکی بگوید آخر آدمم را کجا پیدا کنم! هفت سال باشد. […] تاریک‌خانه را روشن کرده باشد. حالا نباشد. خانه باشد. تاریک‌خانه باشد. آدمم نباشد.»[۱۴]

در جایی دیگر ایوب از دوران کودکی‌ی آدم سخن می‌گوید؛ هم از هفت سال رنج دوری از او هم از هفت سال مراقبت دل‌سوزانه از او: «گفت بچه نمی‌خواهم. گفتم نگه‌داریش با من. گفت برو بچه را بگذار. رفتم هفت سال خودم را گم و گور کردم. گفت بیا بچه را بگیر. آمدم آدمم را پیدا کنم. این هفت سال کم از خودم مایه گذاشتم؟»[۱۵]

عدد هفت در اساطیر و ادیان و آیین‌های بسیار نماد تقدس است.[۱۶] بر مبنای آیین زرتشت اهورامزدا جهان مادی را در هفت نوبت می‌آفریند.[۱۷] بر مبنای آیین مهر عارف در راه نیل به جهان مینوی باید هفت مقام را طی کند.[۱۸] بر مبنای آیین عرفان ایرانی – اسلامی عارف در راه وصل معشوق آسمانی باید از هفت مرحله بگذرد.[۱۹] در حماسه‌ی ایرانی رستم، پهلوان ایران زمین، در راه نجات کیکاووس، پادشاه ایران زمین، از چنگال دیو سپید از هفت‌ خان می‌گذرد.[۲۰]

در اساطیر و ادیان و آیین‌های بسیار عدد هفت نماد راهی است که انسان برای جاودانه‌گی باید از آن عبور کند؛ گاه نماد تقدس معشوقی آسمانی که انسان در راه نیل به او باید از وسوسه‌ی خواست‌‌های زمینی بگذرد؛ گاه نماد ستیز در راه معشوقی آسمانی؛ گاه نماد تک‌صدایی آسمانی که راه رستگاری‌ی انسان را ترسیم می‌کند.

در تاریک‌خانه‌ی آدم اما انگار آدم بر مبنای گزینش دیگری از رابطه‌ی عاشقانه با معشوق زمینی، عدد هفت را رمزوراز دیگری می‌بخشد.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار در زنده‌گی‌ی ایوب عد هفت نشان غیاب و حضور آدم هر دو است.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار آدم از آن‌رو جست‌وجوگر روشنایی است که که عدد هفت را طور دیگری می‌‌یابد.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار عدد هفت به ظرف روایت زمینی‌ای بدل می‌شود که در آن شورش در برابر آسمان تک‌صدا «یکتا» راه وصل معشوق زمینی می‌ماند.

یکتا را در تاریک‌خانه‌ی آدم بخوانیم.

 

۵

در جایی از تاریک‌خانه‌ی آدم دختر درمانگر در بیمارستان روانی، یکتا عشق قدیمی‌‌ی ایوب را به یاد او می‌آورد: «قرص‌ها حل شده‌اند. نه تو شکم. تو خلا. این را که به پرستار نگفتم. به درمانگر گفتم. […] ابرو بالا کشید. اخم کرد. ته رنگِ خنده رو لب‌هاش نشست. نگاهش کردم. جوری که یک بچه‌ی خلاف کرده به مادرش نگاه می‌کند. خنده‌اش پررنگ شد. چال به لپ‌هاش افتاد. یکتا پیش چشمم آمد. یک آن یک گرمای ولرم زیر پوستم خزید.»[۲۱]

در جایی دیگر ایوب از یکتا می‌گوید؛ از عکسی که در یکی از روزهای اول آشنایی‌اش با یکتا در آتلیه‌اش از او گرفته است: «نگاهش بر تاریکیِ پایین خیره ماند تا خیالش با عکس برود به آن بعدازظهر آفتابی اول مهر که یکتا را به آتلیه برد و روبروی دوربین نشاند. […] دلش می‌خواست عکس روی کارت دانشجویی‌اش خوشگل‌تر از خودش باشد. ایوب سر به سرش گذاشته بود. حالا کی گفته تو خوشگلی؟ […] هر چه زشت‌تر باشم، عکاسم باید بهترتر باشد. بهتر‌تر خانم دانشجوی ادبیات؟ آره بهترتر، آقای عکاس بعدازاین. چه ایرادی دارد؟»[۲۲]

   در جایی دیگر ایوب به یاد ماجرای مرگ یکتا می‌افتد که بیست‌ونه سال پیش رخ داده است: «می‌شد آخه تو اون شلوغی جاده یه ماشین بیاد عدل بزنه به ماشینی که یکتای من پشتش نشسته باشه؟ تازه، نه اون که جلو نشسته و نه دایی که پشت فرمون نشسته، هیچ مرگ‌شون نشه و عدل یکتای من مرگش بشه؟»[۲۳]

در جایی دیگر ایوب آرزوی دیدار «آدمی» را دارد که «یکتا» پسرش بود: «همه بروند و آدمش بیاید. نه آن آدمی که توی بار دیدش و توی رویش ایستاد. نه حتا آن آدمی که توی فرودگاه دیدش و دل‌به‌شک نگاهش کرد. آن آدمی که یکتا پسرش بود؛ پاره ی تنش بود؛ پنج سال شب و روز و روز و شب دلواپسش بود مبادا آخ بگوید.»[۲۴]

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار یکتا تنها یک نام نیست که نشان مانایی‌ی عشقی است که با مرگ معشوق و حضور سمج خرمگس در ذهن ایوب به یغما رفته است. انگار یکتا هم نام معشوق است هم صفت فرزند هم برمبنای حضور «درمانگر»، تداعی‌کننده‌ی عریانی‌ها و گم‌شده‌گی‌ها و تناقض‌ها و بی‌چاره‌گی‌های ایوب؛ شاید نشان بی‌معنایی‌ی جهان در غیاب عشق؛ شاید نشان یکتایی‌ی پرتفاوتِ عشق؛ شاید نشان تقابل همیشه‌ی عشق با آسمانی که تقدس تک‌صدا می‌پراکند.

تقابل‌های دوگانه در تاریک‌خانه‌ی آدم را بخوانیم.

 

۶

به روایت بخش بزرگی از ساختارگرایان، ساختار جهان بر مبنای تقابل‌های دوگانه‌ی نشانه‌های جاری در زبان ساخته می‌شود. بر مبنای این نظریه مفاهیم جهان ما برمبنای ساختاری متکی بر تفاوت‌ها و تناقض‌های نشانه‌ها ساخته می‌شوند.[۲۵]

تقابل‌های دوگانه‌ی جاری در زبان اما گاه ابزار طبیعی‌سازی‌ی گفتمانی هستند که انگار همه‌ی هنجارهای انسانی را می‌سازد. زبان گاه از تفاوت‌ها و تناقض‌های نشانه‌ها  در راه بنای نوعی روابط قدرت سود می‌جوید؛ که انگار هرمی می‌سازد که در آن مقام همه چیز هم از پیش تعیین شده است.[۲۶]

تقابل‌های دوگانه گاه در آفرینش و حفظ  هرم‌های سیاسی – اجتماعی – فرهنگی چنان عمل می‌کنند که انگار نه جای‌گاه  مفاهیم «روشن» و «تاریک» تغییر می‌کنند؛ نه مفاهیم خاکستری آفریده می‌شوند.

برمبنای تقابل‌های دوگانه گاه نظم مانایی ساخته می‌شود که درآن تعریف ثابت مفاهیمی چون زمین، آسمان، مقدس، نامقدس، سنگ‌بناهای هرم قدرت اند؛ سنگ‌بناهای هرم قدرت در جامعه‌‌ای پدرسالار که در آن مفهوم جنسیت و تصویر زنانه‌گی و مردانه‌گی نیز جاودانه فرض می‌شوند.[۲۷]

کمی دیگر از حضور نام‌ها و نشانه‌ها در تاریک‌خانه‌ی آدم بخوانیم

 

۷

در تاریک‌‌خانه‌ی آدم انگار بر مبنای گزینش نام‌ها و نشانه‌ها، تقابل‌های دوگانه‌ی حاکم بر گفتمانی پدرسالارانه جان می‌بازند. انگار هرم برآمده از یک گفتمان فرو می‌ریزد. انگار هم مفاهیم سفید و سیاه مقام عوض می‌کنند هم مقام‌های خاکستری آفریده می‌شوند.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار بر مبنای گزینش نام‌ها و نشانه‌ها، تعریف گفتمان پدرسالارانه از زنانه‌گی و مردانه‌گی به خاک می‌افتد. انگار آسمان تک‌صدا مغلوب زمین رنگارنگ می‌شود.

در تاریک‌خانه‌ی آدم انگار خرمگس نماد اسارت اندیشه و مرگ می‌شود، ایوب در راه رهایی از تک‌صدای آسمانِ مرگ‌خواه، مرگ خویش برمی‌گزیند، آدم شورش هستی‌ساز می‌‌کند، عدد هفت رمزوراز زمینی می‌یابد تا عشق در آواز روشن همه‌ی صداها «یکتا» بماند؛ تا انسان چراغ زمین روشن کند.

 

دی‌ماه ۱۳۹۶

دسامبر ۲۰۱۷

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱- مولوی، فرشته. (۱۳۹۴)، تاریک‌خانه‌ی آدم، لندن، ص ۴

۲- همان‌جا، ص ۱۰

۳- همان‌جا، ص ۳۸

 ۴- راسل، برتراند. (۱۳۵۴)، تاریخ فلسفه‌ی غرب: کتاب اول، ترجمه‌ی نجف دریابندری، تهران، صص ۱۹۱ – ۱۷۵

۵- مولوی (۱۳۹۴)، ص ۲۲

۶- همان‌جا، ص ۴۹

۷- همان‌جا، صص ۹۳ – ۹۲

۸- همان‌جا، ص ۱۱۰

۹- … (۲۰۰۹). کتاب مُقدس: عهد قدیم و عهد جدید، کتاب ایوب، انگلستان، صص ۶۴۵ – ۶۱۳

۱۰- مولوی (۱۳۹۴)، صص ۹۸ – ۹۷

۱۱- همان‌جا، ص ۹۸

۱۲ – … (۲۰۰۹)، کتاب پیدایش، صص ۴- ۱

۱۳- … (۱۳۷۴)، قرآن مجید، ترجمه‌ی عبدالمُحمد آیتی، تهران، سوره‌ی بقره ۲، آیه‌های ۳۸ – ۳۵ و سوره‌ی اعراف ۷، آیه‌های ۲۵ – ۱۹، صص ۸ – ۷ و صص ۱۵۴ – ۱۵۳

۱۴- مولوی (۱۳۹۴)، ص ۹۸

۱۵- همان‌جا، ص ۳۵

۱۶- یاحقی، محمد جعفر. (۱۳۶۹)، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، صص ۴۵۱ – ۴۴۷

۱۷- بهار، مهرداد. (۱۳۶۹)، بندهش: فَرنبَغ دادَگی، تهران، صص ۳۸ – ۳۳

۱۸- رضی، هاشم. (۱۳۷۱)، آیین مهر: میترائیسم، تهران، صص ۳۶۷ – ۳۴۶

۱۹- عطار نیشابوری. (۱۳۸۳)، منطق‌الطیر، مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، ص ۳۸۰

۲۰- رضا، فضل‌الله. (۱۳۷۴)، پژوهشی در اندیشه‌های فردوسی: تفسیر و تحلیل شاهنامه، برگزیده‌ی اشعار، تهران، دفتر پنجم، صص ۱۴۲ – ۱۱۱

۲۱- مولوی (۱۳۹۴)،  ص ۱۹

۲۲- همان‌جا، ص ۷۲

۲۳- همان‌جا، صص ۷۷ – ۷۶

۲۴- همان‌جا، ص ۴۰

۲۵ – مقدادی، بهرام. (۱۳۹۳)، دانش‌نامه‌ی نقد ادبی: از افلاتون تا به امروز، تهران، صص ۱۷۳ – ۱۷۲

۲۶  – اسمارت، بَری. (۱۳۸۵)، میشل فوکو، ترجمه‌ی لیلا جوافشانی، حسن چاوشیان، تهران، صص ۱۵۴ – ۹۳

۲۷ – Butler, Judit. (2005), Könet Brinner, Översättning av Karin Lindeqvist, Finland, sid. 49

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *