منیره برادران «قانون»، طفل گمشده تاریخی ما
منیره برادران
«قانون»، طفل گمشده تاریخی ما
به تازگی کتاب «شیفتگان عشق» نوشته مهناز پراکند را خواندم. بخش نخست کتاب، خاطرات زندان دهه شصت-۶۰ تا ۶۵- است. مهناز هوادار سازمان مجاهدین بود، ۳۰ خرداد در خیابان دستگیر و به اوین برده می شود. بطور ممتد شکنجه می شود و شاهد شکنجه های دیگران. کسی که شکنجه را تجربه کرده، به سختی میتواند آن را برای دیگران بازگو کند. درد و احساس تحقیر با هر یادآوری زنده میشود ولی اگر در بارهاش گفته و نوشته نشود، قبح و خشونت بیحد آن ناشناخته میماند. «دوباره شکنجه شروع میشود. باز پتوی سربازی توی دهانم مچاله مشود تا نعرههایی که از اعماق وجودم خارج میشود، اذیتشان نکند. تا ذکر یاحسین و یا رسولالله را که ناخودآگاه از درونم بیرون پرتاب میشود، نشوند. با هر ضربهای که بر کف پاهایم میخورد، صندلی را از جایش بلند میکنم اما این جسم سنگینی که روی پشتم ایستاده است، هربار فشارش را بیشتر میکند تا تکان نخورم.» ص ۸۵
اعدامی ولی تجربه کشته شدنش را با خود میبرد و یک جای خالی بزرگ به جا میگذارد. دشوار و چه بسا غیرممکن است که مستقیم به آن جای خالی چشم بدوزی، ببینی و به دیگران نشاناش دهی. به واسطههایی نیاز داریم، چیزهایی آشنا که همه بتوانند با آن رابطه برقرار کنند. مثلا کفشهای رویهم تلنبارشده قربانیان هولوکاست در موزهها چه بسا موثرتر از ابزار زبان، غیبت دردناک آنها را یادآوری میکند. فرغونی در راهروهای مرگ زندان گوهردشت، که بار آن دمپایی بود. این صحنه را بازماندگان کشتار ۶۷ نقل کردهاند. همین تصویر به تنهایی هم برای دیدن آنچه که اتفاق افتاد، کافی است. دمپایی خالی یعنی غیاب کسی که آن را بپا داشته؛ یک دمپایی نه، توده دمپایی رویهم انباشته شده که هنوز گرمای تن دارنده آن را دارد. و همانقدر عادی پاسداری آن را میکشد که فرغون خاک و سنگ را با آن حمل میکنند. یا لنگه کفش قرمز رنگ دختربچهای در محل سقوط هواپیمای ۵۷۲ اکراینی بر اثر شلیک موشکهای سپاه معصومیت ۱۷۶ مسافر را بازنمایی میکند.
و مهناز پراکند کفشهای نیلوفر تشید را میبیند وقتی برای اعدام صدا زدند و او هیچ عکسالعملی نشان نداد و مات و مبهوت مانده بود. «نیلوفر به سمت اتاق ته سالن میرود تا وسایلش را که فقط کفشهایش است و توی یک کیسه پلاستیکی گذاشته است، بردارد. دختر پاسدار فریاد میزند: „لازم نیست اصلا کسی که قرار است اعدام شود که احتیاج به وسایلش ندارد. فقط چادرت را سر کن و بیرون بیا. “ص ۱۱۶
پاسدار نفهمید و نخواهد فهمید که کفش رابط و واسطه نیلوفر با دنیای بیرون است، شاهد زندگی خوشبخت و جنبو جوش کودکی او بوده. و اگر پاهای شکنجه دیدهاش در آن جامیگرفت، حتما میپوشید و میرفت.
خاطره نیلوفر تشید بطرز عجیبی درحافظه او ماندگار شده، شاید این دانش آموز ۱۵ ساله سمبل معصومیتیاست که در آن سالها بر صدها نوجوان دیگر رفت.
کتاب شاهدی است بر سرگذشت شیفتگان عشق، آنها که رفتند و آنها که ماندند و چه شرایط غیرانسانی زندانهای دهه ۶۰ را از سر گذراندند؛ گرسنگی، بندهای تنبیهی، «شبهای بی پایان» قزلحصار و … پیشتر خاطرات و گزارشهایی از زندانهای تهران را داشتهایم. بخشهایی از روایتهای این کتاب میتواند با آنها مشترک و یا مشابه باشد. ولی هر روایتی منحصر به فرد است. هم از جنبه سندیت تاریخی و هم حضور و دخالتگری راوی در بازسازی گذشته.
وکیل بی«دادگاهها»
داستان زندگی مهناز پراکند هم در نوع خود، منحصر به فرد است و میتواند موضوع بررسیهای دیگران باشد. در بخش دوم کتاب، مهناز پراکند را در جایگاه وکیل پایه یک دادگستری میبینیم. این تغییر موقعیت، که برای ما تنها ورق زدن صفحه کتاب است، برای نویسنده پانزده سال جنگ بیامان بوده است. او پیش از دستگیری دانشجوی رشته حقوق بوده که با بسته شدن دانشگاه ها و سپس زندان نیمه کاره رها شده است. بعد از آزادی تحصیل را پی میگیرد. برای «زندانی سابق» تنها قبولی از امتحانها کافی نیست هفت خوانها سر راهش قرار دارد. اراده آهنین میخواهد تا خوانها را یک به یک از سر راه بردارد، تا بشود وکیل پایه یک دادگستری. هفت سال معرفی خود به دادستانی، بازجویی و تهدیدها، گزینش دانشگاه، محدودیتهای شغلی و خوان آخر پروانه کار. «نه سال برای گرفتن پروانه کارآموزی و اشتغال به کار وکالت جنگیدم و نهایتا با حمایتهای برخی وکلا و اساتید دانشگاه موسوم به اصلاحات موفق به گرفتن پروانه کارآموزی و اشتغال به وکالت شدم» ص ۴۶۲
حالا دیگر قوانینی بر دادگاهها نوشته شده، متهمان حق داشتن وکیل دارند. گرچه بر «قانون» نوشته، قانونهای نانوشته و قضاتی چون مقیسه (ناصریان سابق، از دست اندرکاران کشتار ۶۷)، صلواتیها و مرتضویها فرمان میرانند، با اینهمه وکلای دلسوز تلاش میکنند از لابلای پیچیدگیها و درزهای کتاب قانون موادی را بیابند برای دفاع از حقوق متهم.
پراکند در تلاشهای بیحد و ازخودگذشتگیهایش در دفاع از حقوق متهمان، که عمدتا متهمان سیاسی- عقیدتی را شامل میشوند، انگار که با صلابتی برآمده از رنجهای گذشته، ناحقیهای رفته بر نیلوفرها را فریاد میزند.
او با همان دقت در جزئیات و تعهدی که در حرفهاش دارد، کتابش را مینویسد. اگر هدف و تلاش در سالن دادگاه دفاع از حقوق متهم بوده و بس، امروز که در قانون به رویش بسته است، وقت آن میبیند که با نوشتن و برملا کردن بیعدالتیهایی که شاهدش بوده، وظیفه حرفهای خود را ایفا کند. از محاکماتی مینویسد، مصداق بارز پروندهسازی، و او از وکلای این پرونده ها بوده است.
چند نمونه:
محاکمه « یاران ایران»، گروه ثبت شدهای که برای اداره امور بهاییان تشکیل شده و حال هفت عضو آن با فتوایی از مکارم شیرازی و با اتهام مفسدفیالارض و محاربه در معرض اعدام قرار دارند. چه بسا تلاش های پراکند و همکارانش در خارج کردن آن اتهامها از پرونده بی تاثیر نبوده است. گرچه آن هفت زن و مرد شریف با حبسهای سنگین سالها را در زندان گذراندند.
یکی از محاکمات جنجالی که مناسبات قدرت، زدوبند و فساد در آن حرف آخر را میزد، پرونده شکایت شیرین عبادی از افتراها و اتهامات بیپایه روزنامه کیهان و حسین شریعتمداری بود و شکایت مشابه از طرف عمادالدین باقی با وکالت صالح نیکبخت در این محاکمه. جایگاه متهم و شاکی، دادستان و قاضی بالکل درهم ریخت. حسین شریعتمداری دادگاه را به تریبون برای لجن پراکنی علیه عبادی تبدیل کرد. تذکرات وکلا به عدم بیطرفی قاضی و خواست سند بر اتهامات البته بیپاسخ ماند. همدستی و زدوبند دادگاه، از قاضی گرفته تا هیئت منصفه با سردبیر کیهان آشکار و رسوا بود. نسرین ستوده به اعتراض سالن دادگاه را ترک کرد. پراکند دندان روی جگر گذاشت و مدام به زبان حقوق، قانون را به دادگاه و قاضی تذکر داد. «تذکر من این است که [شریعتمداری] در چارچوب کیفرخواست صحبت کنند و پاسخ کیفرخواست و شکایت را بدهند. دلایل ارائه کنند…» ص ۴۲۰
دادگاه با سانسور و حذف کیفرخواست و سخنان وکلا و محدود به «دفاعیات» حسین شریعتمداری از تلویزیون صدا و سیما پخش شد. موج تازهای از سرکوب و تصفیه حساب با مخالفان و منتقدان شروع شده بود. با این پرونده سازی دستگیری شیرین عبادی قطعی بود و باعث شد که به کشور بازنگردد. و البته روزنامه کیهان و حسین شریعتمداری تبرئه شدند.
مدتی بعد نسرین ستوده در دفتر کارش دستگیر شد. برای مهناز پراکند که خارج از صحنه دادگاه از همکاران کانون مدافعان حقوق بشر هم بوده، برگ احضاریه به اوین صادر می شود. این سال ۲۰۱۱ است و او ناچار به ترک کشور میشود.
مهناز پراکند در رفت و آمدهایش به دادگستری و در پروندهخوانیها شاهد ظلم و بیعدالتیهایی است که بر متهمان مواد مخدر و محاکماتی است که خود او واژهای جز«روش قرون وسطایی» برایش نمییابد.
« با دستها و پاهای زنجیرشده در مقابل قاضی میایستند. گرچه در شعبه چند صندلی برای نشستن گذاشته شده اما گویا این متهمان حق نشستن ندارند. قاضی نه تنها با نگاهش، که با الفاظ و کلام هم اینها را تحقیر میکند. قاضی فاعل مایشاء است و همه مسئولیتهای دادستان، منشی دادگاه و قاضی را یکتنه انجام میدهد. البته کار زیادی هم ندارد… خیلی کلی با حالتی خشمگینانه و عصبانی همه را متهم به نگهداری مواد مخدر، هروئین و شیشه میکند. جالب است متهمین اگرچه اتهامشان جمعی نیست و هر یک پروندهای جدا دارند اما با هم هماهنگ هستند. » ص۴۴۹
به پیشنهاد همکارش، عبدالفتاح سلطانی، وکالت یک پرونده سرقت مسلح را به عهده میگیرد و موفق به مرخصی آنها با قید وثیقه میشود. اینکه چطور با این پرونده آشنا میشود خود داستان جالبی است. عبدالفتاح سلطانی همکار و حامی مهناز پراکند برای گرفتن اجازه وکالت بارها به جرم انجام وظیفهاش احضار، زندانی و دستگیر شده و بار آخر به شانزده سال حبس محکوم شده است. در زندان شاهد ظلم و ستمی که بر زندانیان غیرسیاسی محروم است و به انها مشاوره حقوقی میدهد و از همکارانش در بیرون از زندان خواستار پیگیری پروندهها آنها میشود. خیلی از آنها در اداره آگاهی و بازجوییها شدیدا شکنجه شده و مجبور به اقرار به ارتکاب جرایم دیگری هم شدهاند که واقعیت ندارد. آنها بدون داشتن وکیل محاکمه می شوند. اگرچه در قانون، در صورت نداشتن وکیل انتخابی داشتن وکیل تسخیر پیش بینی شده است.
وکیل «شیفته عشق» فعالیت حقوقی خود را در تبعید ادامه میدهد. دو کتاب «حقوق زندانی» و «حقوق زن» را مینویسد. در همین کتاب «شیفتگان عشق» – به ویژه در بخش دوم- به بحثهای حقوقی و قضایی می پردازد. فضای دادگاهها را به تصویر می کشد که سند بیهمتایی از فضای مخوف دستگاه قضایی جمهوری اسلامی است.
این کتاب همچنین ما را از نزدیک با دشواریها و موانع پیش روی وکلای دلسوز و پایبند به حقوق بشر آشنا میکند و نیز سبب میشود که ارزش کار آنها را بیشتر بشناسیم.
منیره برادران، خرداد ۱۴۰۲