حسن حسام؛ در چنبره هراس !

حسن حسام؛

در چنبره هراس !

                    

 

ازآزادیم در هراسی،

چون خفاش ازآفتاب !

به هفت بند گرانم می بندی

باز هم در ترسی!

آواز می خوانم،

می ترسی!

ازخنده ی جوانم،

وَگیسو ان افشانم

می ترسی

رقصیدنم که هیچ!

از تنفس آزادم ،

درهراسی!

از دل ِبی قرارم،

از یارم،

می ترسی!

از تن ِبی جانِ غرقه به خونم ،

از بود وُ از نبودم ،

دیوانه وارمی ترسی !

از سنگِ مزارم حتی،

می ترسی!

نامم خود به تنهایی؛

کابوس شبانه توست!

ترس از من ً

پیچک زهر آلوده هراس است پیچان در تو،

خواب  و ارامش از تو جدا شده اند

با دشنه وُ تفگ وُطناب، بیداری!

*

زندانیِ هراس !

با من بگو!

چرا از ترس مرا می کُشی؟

از جلوه ی نو بهاردر هراسی ؟!

این باغستانِ پرگلِ

سرشار است از غنچه های نو رسته

بیشمارانم

باغستان ِپرگلم!

رقصنده ای که تکرار می شود

میان دو آینه

در میدان

تا من میانِ دو آینه می رقصم

ترا از هراس گریزی نیست

به چون پشه ای اسیرِ تارِعنکبوت

مگر به چاره  مرگی تاریک!

گم شو !

نمان !

به گورستان هزار ساله باز گرد!

فردای زیبا از آن من است

۱۰/۰۹/۲۰۲۳

پاریس