رضا بهزادی شاید با پروازی دیگر
رضا بهزادی
شاید با پروازی دیگر
نگاهی به شاید با پروازی دیگر نوشته ناهید کشاورز
“شاید با پروازی دیگر” مجموعه داستانی است به قلم ناهید کشاورز که شامل ۵ داستان میباشد. شاید بتوان گفت دو داستان زیبای “شاید با پروازی دیگر” و “کدام ایستگاه” که دارای ساختاری مشخص و متفاوت با دیگر نوشته های ایشان هستند، با دیگر داستانهای کوتاه ناهید کشاورز در مجموعه داستانهای” کافه پناهنده ها”، “میان دو تاریک” و “رؤیای یک عشق” فاصله دارند.
گرچه دغدغه های ناهید کشاورز در این مجموعه مانند دیگر آثار او همان مهاجرت، سردرگمی مهاجرین، تلاش برای ماندن، تلاشهای، تصمیمها، پایان بخشیدن به دلتنگیها، و جستجوی هویت خویش و موجودیت خود و دنیای پیرامون همچنان در آثار قبل از این مجموعه و در این مجموعه خواننده را از ایستگاهی به ایستگاه دیگر با آرزوهای خود میبرد؛ از ایستگاه مهاجرت به ایستگاه سردرگمی و بعد به آهستگی و بعد از آن به ایستگاه هویت.
این کتاب شامل ۵ داستان کوتاه میباشد که با “دلتنگیهای ناتمام آقای احمدی” شروع و با داستان” آب مروارید من و آسید نصرالله” تمام میشود.
داستان”دلتنگیهای ناتمام آقای احمدی” زندگی مهاجری در آلمان است که در آرزوی دیدن فرزند به تلاش برخاسته است. او میداند که این تلاش بی ثمر است، چون با آمدن فرزند “رگبار سوالها آغاز میگردد، سوالهایی که بیشتر آنها بدون جواب خواهند ماند”. البته نویسنده با تجربه ای چون خانم کشاورز داغ دیدن فرزند را از او میگیرد:”برنامهریزی با آدم یک دندهای مثل آقای احمدی کار راحتی نبود زندگیش نظم غیر قابل تغییری داشت” راوی از زبان همسایه اش خانم انتظاری اینرا به خواننده انتقال میدهد.
همین جمله کافیست که خواننده بداند که شاید با آمدن فرزند زندگی و روش غیر قابل تغییر آقای احمدی همچنان یک معما برای فرزند باقی میماند و همانطور که میبینیم نویسنده در این داستان همچنان خود را از دغدغههای دیگر داستانهای پناهندهها و مهاجرین در دیگر آثارش رها نکرده است. داستان پایانی تلخ دارد.
“یک دورهمی” داستان دیگر این مجموعه است، داستان شبی که چند زن مهاجر تنهایی خود را با همدیگر تقسیم میکنند و همچون داستان آقای احمدی برای ما آشنا و ملموس است گرچه داستانی ساده و بدون اتقاقی خاص است اما تردید، پریشانی، عدم اعتماد و شکستهای عشقی و دهها مشکلات مهاجرین، و آن هم از نوع ایرانی و اسلامیاش را به ما گوشزد میکند و مانند بیشتر موارد راه حل به عهده من و شما گذاشته میشود و همین نیز درست است. داستان” آب مروارید من و آسید نصرالله” خاطره شیرین و شاید خاطرهای بسیار کهنه و قدیمی باشد که نویسنده با عشق به آن دوران آن را از مکان و زمان جدا کرده و در کنار دو داستان نسبتا ساده و بدون عناصر مهم و دو داستان قوی جای داده است و این داستان مرا با خود به سالهای آخر دهه ۴۰ در ایران میبرد.
ناهید کشاورز که در “کافه پناهندهها” از زندگی، آرزوها، مشکلات و دغدغه های پناهندگان مختلف نوشته است، در کتاب آخر مهاجرین او همه ایرانی هستند، ناهید کشاورز شاید جزو نادر نویسندگان زن ایرانی باشد که شخصیتهای داستانش بیشتر مردان هستند در همین مجموعه از ۵ داستان کوتاه فقط یک داستان به زنان تعلق دارد.
در این داستانها به خوبی میشود دلتنگی مهاجرین را برای میهن و آرزوی بازگشت دید. او از زندگی ما مینویسد. از مهمان و میزبان مینویسد و به خوبی سالخوردگی را در برابر این آرزو (بازگشت) که رفته رفته کوچک و کوچکتر میشود قرار میدهد و گاه احساس میکنم که او نه تنها خود را بلکه مرا نیز رواندرمانی میکند. بدون آنکه بخواهم این را در دستور کار این نویسنده پرکار قرار بدهم، او از من و از ما، و از آنها مینویسد، او در داستان “دلتنگیهای ناتمام آقای احمدی” همچون داستان “میان دو تاریکی” (مجموعه داستان) مرگ را به ما و در غربت گوشزد میکند، اما در این داستان اقای احمدی درد و رنجش برای خواننده مانند موجی میباشد که دوست داری از او رهایی یابی، اما میدانی که این موج شاید تو را و مرا نیز با خود ببرد، بدون آنکه در افق از رنگین کمان میهن قاصدکی بسوی تو پرواز کند.
او از زندگی من و آرزوی شما و نبرد آنها مینویسد. او مرا و تو را با تاریخ مان روبرو میکند و قبل از تاریکی، از روشنایی در زندگی مهاجر دل خسته نیز سخن میگوید، گاه در عمل انجام شده، و گاه در کار و تلاش و گاهی نیز در ابراز آرزو.
نویسنده در دو داستان “کدام ایستگاه و شاید با پروازی دیگر” این بار از جهان خود به جهان شخصیتهای خود سفر میکند، به جستجوی موجودیت حاضر به ضرورت تحول سفر میکند و این بار با به بازی گرفتن ذهن و خرد خود در حال، با مهارتی خاص به ذهن و روح خسته فرارییاش از گذشته پیوند میزند و ما را از سطح به عمق میکشاند، خرد و روانکاوی خویش را به جولانگاه آرزو و اهداف انسان مهاجر که همان خوشبختی است میکشاند، یعنی جستجو در نیمهروشنها و خاکستریهای هستی.
“شاید با پروازی دیگر” داستان مردیست در مهاجرت و زنیست که در میهن زندگی میکند و آشنایی و عشق آنها به گذشته تعلق دارد، و با دنیای فعلی آنها، بخصوص مرد فاصله ها دارد. در تمام داستان مرد با دیدن گذشته عشق را به یاد میآورد اما نمیداند که تواناییاش کجا مانده است، شوق دارد و تردید، میخواهد اما لرزان است، میبیند ولی اضطراب دارد، تصمیم را میداند اما بیقرار است. از اول تا آخر تضاد را همچون سایه خویش با خود حمل میکند و انتظار که با آمدن مجدد زن به زندگیش وارد شده است، با بخشیدن گلهای زیبا (که برای پیشواز عشق سالهای جوانی در فرودگاه خریده بود) به مردی که منتظر همسر خود از ایران است، به انتظار خود پایان میدهد و خود را از گذشته رها میکند و دیگر خیالش راحت میشود، چون با خواندن آهنگ هیچ غمی در صدایش نیست و دلشوره هم دیگر ندارد.
نویسند همین راه و استیل را در داستان” کدام ایستگاه” دنبال میکند، نه بخاطر اینکه جالب است یا شیرن تر است، بلکه او با گذشته تصفیه حساب همیشگی میکند و درهای گذشته را میبندد و به درهای حال و آینده خوش آمد میگوید و با این تفاوت که این داستان به نظرم شخصی تر است و خود اوست، من هستم، شما هستید، ما هستیم؛ “ما مهاجرین”، بخصوص مهاجرینی ایرانی که با شروع سرکوب و دستگیریهای آنزمان ناخواسته و با انبوهی غم میهن را ترک کردیم. هر دو داستان نامبرده فضایی دارند که برایم آشناست و من منتظر رسیدن خانم کشاورز به این فضا بودم و چه خوشحالم که توانایی خود را در این زمینه کشف کرد و موانع عاطفی و خودسانسوری را شکست داده و آگاهانه به قلمروی وارد شده که توانایی آنرا دارد و به انتظار خود پایان داد.
من آگاهانه از دو داستان زیاد ننوشتم، بخصوص از کدام ایستگاه، چون باید آن را خواند، باید هر کس برای خود این تحول را عملی سازد، و من به خانم کشاورز برای این کار زیبا تبریک میگویم، گرچه از کمی و کاستی داستان “یک دورهمی” و داستان “دل تنگیهای ناتمام آقای آحمدی” هم نباید غافل ماند.
کدام ایستگاه شاید شروعی است برای خانه تکانی روحی و فکری ما.