رشید مشیری: لنگه کفش

رشید مشیری

لنگه کفش

من یک لنگه کفش کتانی  هستم که از درون یک گور جمعی در غزه با شما صحبت می کنم. من حدود یکسال پیش توسط یک جوان قد بلند وخوش‌سیما خریداری شدم .صاحب‌ام مرا  خیلی دوست داشت ومرتب می شست . من هم از محبت به او کم نمی گذاشتم و تمام تلاش‌ام را برای راحتی پای او در هنگام پیاده‌روی ودویدن انجام می دادم . تا اینکه جنگ در غزه آغاز شد .صاحب من در پی غذا و مکان امن مرتب  در حال رفتن از جایی به جای دیگر بود و در بسیاری شب ها در حالیکه هنوز من را به پا داشت می خوابید . البته او حق داشت چون تخریب ساختمان‌ها به دلیل بمب‌باران فرصت پوشیدن کفش را بهنگام فرار  به کسی نمی داد. تا اینکه یک روز متوجه شدم صاحب ام در حال دویدن به زمین افتاد و دیگر برنخاست. بعد از دو روز کسانی آمدند واو را با خود بردند، اما قبل از بردن یک نفر از آنها که کفشی به پا نداشت من را از پای صاحبم درآورد و پوشید . من برای پاهای او تنگ بودم و او مجبور شد پاشنه من را بخواباند تا بتواند راه برود. من کم کم رو به فرسودگی می رفتم‌ و لنگه راست‌ام از پنجه سوراخ شده بود. یک شب که صاحب جدیدم در گوشه ای از یک ساختمان تخریب شده در خواب بود و من را به جای بالش زیر سرش گذاشته بود یک بمب به بقایای ساختمان برخورد کرد وما زیر آوار ماندیم. پس از سه روز  ما را  بیرون آوردند . صاحب‌ام مرده بود . یکنفر به من نزدیک شد . من را در دستانش گرفت و به کف و رویه من نگاه کرد، اما من را با خود نبرد و در همان جا رهایم کرد، تا اینکه یکنفر دیگر آمد و من را با خود به خانه ای برد که نسبتاً سالم بود و خانواده‌ای در آنجا زندگی می کردند . او با استفاده از نخ وسوزن پنجه های سوراخ‌شده من را تعمیر کرد ومرا شست . درست اندازه پایش بودم وقتی که من را پوشید به یاد اولین صاحب ام افتادم. هنوز چهره دوست‌داشتنی‌اش را فراموش نکرده بودم . اما از اینکه تعمیر شده و رنگ و رویم هم کمی باز شده بود خوشحال بودم. روزها گذشت و صاحب من شب و روز به دنبال اندکی غذا و آب برای خانواده‌اش در رفت و آمد بود، تا یک روز نزدیکی های ظهر مسافتی بسیار طولانی را چنان با سرعت به سوی خانه دوید که دوخت پنجه من پاره شد.او هراسان به همراه خانواده اش به یک بیمارستان پناه برد که نیمه های شب صدای حرکت تانکها از بیرون بیمارستان شنیده شد . کسانی با لباس‌های سبز رنگ و اسلحه به دست وارد بیمارستان شدند وهر کسی را که در بیمارستان بود حتی پزشکان و پرستاران و بیماران را در محوطه بیرونی بیمارستان جمع کردند و در میان جیغ وفریاد بچه ها، زنان و مردان صدای رگبار آمد که صاحب من هم به همراه خانواده‌اش به زمین افتادند . کسانی آمدند و کشان کشان کشته‌شدگان را به داخل یک گودال در حیاط بیمارستان می انداختند که در حین کشیدن صاحب من روی زمین لنگه چپ من روی زمین جا ماند و من اکنون به همراه تعداد زیادی انسان مرده تلنبار شده در داخل گودال مدفون هستم. خواست من این است اگر روزی این گور جمعی شکافته شد، من را تمیز کنید و به یاد هزاران انسانی که ماهها پابرهنه بدون هیچ مقصدی از جایی به جای دیگر دویدند ودر نهایت هم بدون کفشی در پا جانشان را از دست دادند در یکی از میادین شهر به نمایش بگذارید.

۱۴۰۳/۲/۲۳