چند شعر از رباب محب
چند شعر از رباب محب
این خانه آشناست
در سرزمین مادری غریبه بودم
با سیبی خیالی که هر چه به دندان گرفتم
جز نرمای تن کِرم
میوهای نداشت
اینجا بهشت برین نیست
از فرزندان ناخلف حوا وُ آدم
من ماندهام
و چوب پرچمی که با باد
تا ناکجای خیال پر کشید
موریانهها در سرادب این خانهی چوبی
از سروکول هم بالا میروند
موشی در کمد لباس
تاروپود پارچهها را میلیسد
الاغی خوشبخت در سایهی تک درختی
خواب حیاط را آشفته میکند
و من همان پیر زالم
اینجا نشسته
لب این سوراخ جادویی
که این شاهمارِ همیشه گرسنه
حاشیههای پیراهنم را رها نمیکند
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹