سرگی میشنکوف: چرا «تورگنیف» با «داستایفسکی» ستیزه و اختلاف داشت؟

سرگی میشنکوف

 

چرا «تورگنیف» با «داستایفسکی» ستیزه و اختلاف داشت؟

ترجمه- رحیم کاکایی

«داستایفسکی» و «تورگنیف» تقریباً هم سن و سال بودند و در جوانی با هم آشنا شدند. هر دو نویسنده به استعداد همدیگر پی برده بودند، اما در زندگی شخصی بین آنها روابط بسیار دشواری وجود داشتند که گاهی اوقات به خصومت واقعی تبدیل می‌شد. علت درگیری چه بود که بخاطر آن «داستایفسکی» «تورگنیف» را “انسانی بدرد نخور” می‌نامد و درواکنش به این مسئله او را با «مارکی دو ساد»( رمان نویس، آشوبگر، اشراف زاده ی فرانسوی. مترجم ) مقایسه می‌کند؟

نخستین خاطره و تاثیر

به لطف نامه‌ای که از «فئودور میخائیلوویچ» به برادرش باقی مانده، می دانیم که این نویسندگان در نوامبر ۱۸۴۵ همدیگر را ملاقات کرده بودند. داستایفسکی در آن زمان ۲۴ ساله و تورگنیف ۲۷ ساله بود. نخستین تاثیر  گویا بسیار مطلوب بوده است. «داستایفسکی» در نامه‌ای به برادرش «میخائیل»، از محاسن و شخصیت «تورگنیف» تعریف و تمجید می‌کند. او وی را جوانی باهوش و تحصیل کرده می نامد و از داستان «آندری کولوسوف» که به تازگی در مجله “یادداشتهای میهنی” منتشر شده بود، بسیار قدردانی می‌کند. «فئودور میخائیلوویچ» در شعف و خوشحالی خود به افراط می‌رود و می گوید که او و تورگنیف تقریباً شیفته یکدیگر شده‌اند. این دوران نخستین دوران پیروزی داستایوفسکی بود. داستان او “مردم فقیر” توسط معتبرترین منتقد آن زمان، «بلینسکی»، بسیار مورد قدردانی قرار گرفته بود. «فئودور میخایلوویچ» وارد حلقه نویسندگان پایتخت شد. آنها ضمن صحبت درباره او،  وی را تحسین کرده و شهرت بزرگی را برای او پیش بینی می‌کردند.

غرور ادبی

سرگذشت پیدایش خصومت بین این نویسندگان با بینش روانشناختی هوشمندانه‌ای  در خاطرات« آودوتیا پانایوا » شرح داده شده است. او همسر چهره مشهور این مجله «ایوان پانایف» و معشوقه «نیکولای نکراسوف» بود. «اودوتیا یاکولوونا» در خاطرات خود می‌نویسد که در حلقه نویسندگان پایتخت همه عاشق شایعات و اغلب بد زبان بودند. به محض اینکه نبوغ و  استعداد جوان جدیدی ظهور می‌کرد ، آنها شروع به آزمایش ثبات و پایداری او می‌کردند. به وی تبسمی  کرده و آگاهانه سعی می‌کردند با شوخی‌های توهین آمیز او را نیش بزنند. «داستایفسکی» جوان به طرزی بیمارگونه‌ وسواسی و مغرور بود. او از تمسخر بسیار عصبانی می‌شد. «داستایفسکی» به جای آنکه آنها را  نادیده بگیرد، به شدت به آنها واکنش نشان می‌داد. «فئودور میخایلوویچ» این سخن نیشدار ساخته شده در مورد او را به عنوان یک توهین و بی حرمتی واقعی تلقی می‌کرد  که خیلی سریع هم در سراسر پایتخت پخش می‌شد. در این توهین‌ها او را “جوش تازه ای” می‌نامیدند که بر دماغ ادبیات سرخ شده است. نویسنده این اپیگرام زننده و نیشدار چه کسی بود؟ این پیام توهین آمیز و رنج آور ساخته و پرداخته «تورگنیف» بهمراه «نکراسوف» بود. آنها با این فکر که بالاخره می توانند به این جوان مغرور درس بدهند و او را از آسمان بر روی زمین بیاورند، بسیار سرگرم می‌شدند. آنها حتی نمی توانستند تصور کنند که چه توهین مرگباری به نویسنده جوان می‌کردند. «داستایفسکی» در تمام عمرخود این نکوهش و سخنان نیشدار را به یاد داشت.

آتش بس موقت

در سال ۱۸۴۹ «داستایفسکی» دستگیر و به حبس با اعمال شاقه  فرستاده شد. یکی از اتهامات اصلی که علیه او مطرح شد، خواندن نامه “جنایتکارانه” «بلینسکی» به «گوگول» بود که حاوی انتقاد از سیستم موجود و کلیسا بود. تنها پس از مرگ «نیکلای اول»، زمانی که یک عفو گسترده آغاز شد، «داستایفسکی» بخشیده شد و اجازه دادند که آثار خود را از نو منتشر کند. وی در پایان سال ۱۸۵۹ به سن پترزبورگ بازگشت. گرم شدن روابط «داستایفسکی» و «تورگنیف» به همین زمان برمی گردد. آنها نامه‌های نسبتاً گرمی برای یکدیگر می‌نویسند و به همدیگر “احترام و تواضع ادبی” را رد و بدل می‌کنند. «ایوان سرگیویچ» “یادداشت‌های خانه مردگان” را بسیار عالی ارزیابی می‌کرد. «فئودور میخایلوویچ» رمان‌های «آشیانه نجیب» و «پدران و پسران» را تحسین می‌کرد. «تورگنیف» به «داستایفسکی» اطمینان می‌دهد که هیچ کس دیگری غیر از او، قادر به درک عمیق تصویر قهرمان جدیدی که او خلق کرده- بازاروف- ، نیست. با این حال، این چکامه کوتاه زندگی آرام دیری نپایید. به زودی چنان نزاع بزرگی بین این نویسندگان به وجود آمد که حتی برای مدتی دیگر با یکدیگر صحبت نکردند. دلیل این پرخاش و ستیزه چه بود؟

رمان «دود» تورگنیف به عنوان نقطه اختلاف نظر

در سال ۱۸۶۷، رمان «تورگنیف» بنام  “دود” منتشر شد که «داستایفسکی» را تا حد زیادی عصبانی کرد. معلوم شد که تضادهای ایدئولوژیکی که بین نویسندگان انباشته شده بود به اوج خود رسیده است. «فئودور میخایلوویچ» به عنوان یک مسیحی عمیقا مذهبی و سلطنت طلب از حبس با اعمال شاقه بازگشته بود. او گرایش‌های انقلابی خود در جوانی را رها کرده آنها را یک توهم عمیق تلقی می‌کرد. «داستایفسکی» طبق دیدگاه های خود به ” پان اسلاوویسیم” نزدیک بود و اشتیاق بیش از حد به غرب را محکوم می‌کرد. «تورگنیف» برعکس، اغلب در صفحات رمان های خود ارزش های لیبرال دمکراتیک غربی را تحسین  و حتی اظهارات آتیستی می‌کرد. پس از انتشار رمان «دود»، «داستایفسکی»  نزد «تورگنیف» می‌آید. گفتگوی طولانی ناخوشایندی بین آنها روی می‌دهد که اغلب لحن صدای آنها بلندتر می‌شد. آنها با احساس دشمنی عمیق از هم جدا می شوند. «داستایفسکی» و «تورگنیف» فرصتها را از دست نمی‌دادند تا در مجادلات و مباحثات عمومی به یکدیگر نیش بزنند. «ایوان سرگیویچ» می‌گفت که پس از خواندن “جنایت و مکافات” او چنان واکنشی داشت که انگار قولنج وبای او شروع شده است. «داستایفسکی» به «تورگنیف» توصیه می‌کرد که یک تلسکوپ بخرد تا روسیه واقعی را از اروپای خود بهتر ببیند. اوج انتقام در این جریان، کاریکاتور «تورگنیف» بود که «داستایفسکی» در رمانش بنام «دیوها» می‌آورد. در این کتاب قهرمانی به نام «کارمازینوف» وجود دارد. این نویسنده‌ای است شهرت پرست، تنگ نظر و بی ارزش که از روسیه نفرت دارد، شیفته همه چیزهای اروپایی است و به انقلابیون خوشامدگویی می‌کند. سیما و چهره آن  بسیار روشن و به راحتی قابل شناسایی است. «تورگنیف» نیز به روش خود، اما پس از مرگ نویسنده، انتقام می‌گرفت،. او در نامه‌ای به «سالتیکوف- شچدرین»، «داستایفسکی» را با نویسنده فرانسوی”مارکی دو ساد” به اینکه هر دوی آنها با خوگیری و خشک اندیشی تحریف شده  با رنج روبرو بودند، مقایسه کرد. تاریخ همه چیز را سر جای خودش چیده است. هر دو نویسنده سهم ارزشمندی در ادبیات روسیه و جهان داشتند. آثار آنها همچنان خوانده می‌شوند و در مورد آنها بحث همچنان ادامه دارد، و به این معنی است که آنها اهمیت خود را از دست نداده‌اند.

به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹