س. سیفی هزل سعدی بر جایگاهی از طنز
س. سیفی
هزل سعدی بر جایگاهی از طنز
مجالس سعدی در مجموعهی هزلیاتش بخشی ماندگار از کلیات اوست. این مجلسهای سهگانه هرکدام به تفکیک از هم نوشته شدهاند و به سهم خود آیینهای تمام نما از نقد طنزآمیز جامعهی عصر او را پیش روی ما میگذارند. در برداشت سعدی، مجلس به نوعی خاص از قالبهای ادبی اختصاص مییابد. در این نوع از قالب ادبی، خطیب یا واعظ به تدریس مبحث ویژهای روی میآورد و آنوقت مخاطبان مجلس پرسشهای خود را با همین خطیب و واعظ در میان مینهند تا پاسخ مناسب را از زبان او بشنوند. چیزی از نوع پرسش و پاسخهای امروزی که سخنرانان در پایان سخنرانی روشنگرانهی خویش، اجرای آن را به پیش میبرند.
سعدی همانند بسیاری از نویسندگان همدورهی خویش متن موعظه یا سخنرانیِ این مجلسها را به شکل مکتوب پیش روی خوانندهاش میگذارد. اما متن طنزآمیزی که سعدی صورتجلسهای از آن را در دیدرس خواننده مینهاد، هرگز نمیتوانست در مجلسی عمومی عنوان شود. چون هرزهگویی یا هرزهنگاری آزادانه به طور حتم چنین امکانی را از او سلب مینمود. پس شکی باقی نمیماند که سعدی در خلوت خویش نمونههایی از آنها را مینوشت، بدون آنکه از پیش در مجلسی بازگو گردند.
در مقدمهی عربی یکی از همین مجلسها، شخصی به منظور روشنگری از چند و چون نوشتن هزلیات، یادداشتی از خود به یادگار نهاده است. او مینویسد که کسی از حاکمان زمانهی سعدی از او تقاضا نمود تا سعدی نوشتههایی با درونمایهی هزل برایش بنویسد. نویسندهی این مقدمه یادآوری میکند که حاکم یاد شده حتا سعدی را به مرگ تهدید کرد تا سعدی از توان ادبی خود در این راه چیزی کم نگذارد.
شکی نیست که این مقدمهنویس در ذهن خویش، سعدی را به دلیل نوشتن هزلیات، فردی گناهکار میدید. در نتیجه ترفندی را به کار میگرفت تا بیگناهی او را در نوشتن این هرزنامههای ادبی به ثبوت برساند. بدون تردید اگر هم گناهی در این کار باشد، آن را باید به پای نگاه سادهلوحانهی چنین مقدمهنویسانی نوشت. چون آنان در نقد خود از سعدی، برای هزلگوییهای او توجیه به عمل میآوردند تا شخصیتی قدیسمآبانه و اخلاقی به سعدی ببخشند.
این گروه از ناقدان ادبی برای سعدی و هر شاعر و نویسندهی دیگری شخصیتی اخلاقی را انتظار دارند. چیزی از آن نوع که در زمانهای پیش از آن، افلاطون نیز چند و چون چنین شخصیتی را از هر شاعری انتظار داشت.
بعدها زندهیاد احمد کسروی نیز از تبلیغ رویکردهای اخلاقی در شعر چیزی نکاست. اما او در این میان، تنها برای حکیم توس فردوسی جواز برائت صادر میکرد. چون خواندن حماسه و شعرهای قهرمانی فردوسی را برای جوانان امری پرورشی و تربیتی میدید که گویا به بازپروری روان ایشان یاری میرسانید.
چنین نگاهی به گسترهی آفرینشهای هنری، در قضاوتهای ادبی محمدعلی فروغی نیز دیده میشود. چون او نیز هزلیات و مُضحکات سعدی را نمونهای کامل از هرزهگویی و بداخلاقی به حساب میآورد. فروغی حتا کار را به آنجا رسانید که همین نوشتهها را از کلیات سعدی حذف نمود تا به گمان خویش از سعدی شخصیتی اخلاقی بسازد.
محمدعلی فروغی در مقدمهای که بر کلیات سعدی نوشت همچنین یادآور شد که خواندن بسیاری از غزلهای او را برای جوانان کاری اخلاقی نمیبیند. به همین دلیل تمامی غزلهای سعدی را به دو گروه اخلاقی و غیر اخلاقی تقسیم نمود. هدف او آن بود که نوجوانان و جوانان را از خواندن غزلهای به ظاهر غیر اخلاقی یا عاشقانهی سعدی بازبدارد. چنانکه تا به امروز نیز در کلیات سعدی چنین رویکردی از تقسیم دوگانهی غزلهای او، به قوت و اعتبار خود باقی مانده است. سنتی در حذف و سانسور که محمدعلی فروغی را باید مبتکر آن دانست.
عدهای از معاصران ادبی ما هم امروزه بر عملیاتی کردن چنین دیدگاهی برای وجاهت بخشیدن به سنتهای دست و پاگیر اخلاقی پای میفشارند. اما برای پیشبرد چنین هدفی راهکارهای دیگری را ابداع نمودهاند. چون بهانه میآورند که این متنهای ادبی چنان سست و سخیف نوشته شدهاند که با نوشتههای دیگر از کلیات سعدی چندان سازگاری ندارند. ولی بر عکسِ آنچه که این گروه از منتقدان پیش میکشند، باید افزود که بسیاری از نوشتههای سعدی در مجموعهی هزلیات، یکی از نقطههای اوج آفرینش ادبی او شمرده میشوند. حتا آنان لازم نیست چندان به خود زحمت بدهند، چون سعدی نمونههای دیگری از همان هزلیات را در متن بوستان و گلستان و گاهی در غزلیات خویش نیز به کار میگیرد. در عین حال، موضوع مُضحکات سعدی را باید از این قضاوت ادبی بر کنار دانست.
مضحکات سعدی هفت حکایت را در بر میگیرد که سعدی نام مضحکه را برای هر یک از آنها مناسب میبیند. گفتنی است که نمونههایی از این مضحکهها با اندک تغییری در دیوان شاعران پیش از سعدی هم دیده میشود. حتا چند داستان از همین مضحکهها در متن مثنوی معنوی مولوی نیز به چشم میآید. توضیح اینکه مولوی هم، در قرن هفتم و در همان دوره و زمانهی سعدی میزیست. با این حساب شکی باقی نمیماند که در آن زمان نمونههای فراوان و روشنی از همین مضحکهها در بین مردم عادی نیز رواج داشت.
بعدها عبید بیش از سعدی و مولوی در بازتاب حکایتهایی از این دست موفق عمل نمود. چنانکه از هفت داستان مضحکات سعدی پنج حکایت آن با اندکی تغییر به کلیات عبید راه یافته است. با این همه، مضحکههای سعدی بر خلاف انتظار مخاطب و خواننده، از تمامی ظرفیتها و ظرافتهای ادبی به دور ماده است و نمیتوان پشتوانهای هنرمندانه را در متن آن پیدا کرد.
سعدی خبیثات را معادلی مناسب برای هزلیاتش میگیرد. چون در سرعنوان این دسته از نوشتههایش آورده است: خبیثات و مجالس هزل. فرهنگ معین در معنای خبیث مینویسد: پلید، نجس، ناپاک، مقابل طیّب. محمد معین چنین معنایی از خبیث را به ویژگیهای روانی انسانها نیز گسترش میدهد و در همین راستا برای توضیح بیشتر از واژهی خبیث میگوید: زشتسیرت، بدفطرت، بدنیّت. با این رویکرد شکی باقی نمیماند که در نگاه سعدی خبیثات همان سخنان زشتی هستند که لابد افراد بدسیرت یا بدفطرت نمونههایی از آن را بر زبان میآوردند.
چراکه در خبیثات یا همان هزلیات سعدی هرگز نمیتوان از نزاکت اخلاقی آدمها نشانی گرفت. او در چنین نوشتههایی زبان رسمیِ اخلاقی را رها میکند تا گونههایی از هرزهگویی را پیش روی خوانندهاش بگذارد. پیداست هرزهگویی یا هرزهنگاری پدیدهای نبود که شیخ شیراز بخواهد فرآیند آن را به نام خویش به ثبت برساند. این نوعِ ادبی، ذهن بسیاری از شاعران پیش از سعدی را نیز به خود مشغول کرده بود.
موضوع هزل در ادبیات فارسی، بر خلافِ هجو هرگز موضوعی شخصی و خودمانی نبود. با این خط قرمز است که در متنهای پیشین زبان فارسی بین هزل و هجو فاصله میافتد. چون موضوعِ هزل نیز همانند طنز چهبسا به گسترهی آسیبهای اجتماعی دورهی شاعر راه میبرد. با همین نگاه ادبی است که برخلاف درونمایهی هجو، بین موضوع و مضمون هزل و طنز کمتر جدایی میافتد.
از سویی هرچند طنز، سازه و قالبی امروزی است که به پهنهی ادبیات ما راه یافته است، ولی نمونههای روشنی از آن را در ادبیات پیشین زبان فارسی نیز میتوان یافت. سوای از این، موضوع طنز درد و رنجی عمومی و اجتماعی است که روایت آن نیشخندی عالمانه را بر لبان مخاطب خود مینشاند. شناسه و موضوعی که شاید در گسترهی هزل کمی ضعیفتر خودنمایی کند.
پدیدهی هجو همواره در مقابل مدح قرار میگیرد. چون هر دو موضوعی خودمانی و شخصی را پیش روی خواننده میگذارند که ضمن آن یک نفر در نقشی از شاعر دیگری را میستاید و یا در مذمت او سخن میگوید. اما هزل و طنز هرگز نمیتوانند به چنین اصلی که در فضای هجو و مدح پا میگیرد، وفادار باقی بمانند. چون موضوع طنز و هزل موضوعی اجتماعی است که فرآیند آن را میتوان در رفتارهای اجتماعی انسانها نظاره کرد و به تماشا نشست. با همین رویکرد اجتماعی از هزل است که عبید در رسالهی صد پند خود میگوید: “هزل، خوار مدارید و هزّالان را به چشم حقارت منگرید”. چون هزّالی در هنر شاعری، بخش اصلی از حرفهی عبید را پوشش میدهد و او یکی از شناختهترین شاعران ما در این گستره به حساب میآید.
گاهی هم در فضای هزل، شاعر و نویسنده موضوعی فردی را به رخ خواننده میکشد. در چنین فضایی از هزل است که راوی کارکردهای غیر متعارف و اعجازآمیز آلت تناسلی خود را با رقیب یا مخاطب در میان میگذارد. در عین حال، در فضای همین هزل است که رفتارهای جنسی غیر متعارف شاعر و نویسنده نیز توجیه میپذیرد. سوای از این، در هزل همآمیزی جنسی با پسران بیش از انوع دیگر آن تبلیغ میشود و آنگاه که پای زنی در میان است از او کارکردهای جنسی پسرانهای را انتظار دارند. سعدی نیز در هزلیات خویش به همین شیوه عمل نموده است. انگار انسان نمونهای کامل از هزلیات انوری ابیوردی یا سوزنی سمرقندی را پیش روی خویش میبیند. اما سعدی ضمن ارایهی توانمندی خود در این پهنهی ادبیات، از شاعران پیشین هم اندکی فراتر میرود.
با این همه، سعدی اغلب مواقع در هزلیات خویش از نرینهی مردان یا مادینهی زنان با ایما و اشاره یاد میکند. این ایما و اشاره گونههایی از تمثیل یا کنایه را پیش روی خواننده میگذارد که چهبسا کاربرد روشن آن از سوی شاعران پیشین هرگز سابقه نداشته است. چنین رویکردی بر زیبایی متن و نوشتهاش میافزاید تا او نیز ضمن همسانسازی، گونههای تمثیلی فراوانی از آلت جنسی مردان و زنان را، در طبیعت بیجان پیرامون بجوید. در این گونه از تمثیلگذاریهای شاعرانه همواره کارکردهای جنسی آلت مرد بر آلت زن یا سُرین پسران جوان فایق میآید.
در هزلیات سعدی واژههای جوی، هاون، بادیه، تاق، کالا، شکافِ کاف، جامهدان، نمدان و سرمهدان برای مادینهی زنان تمثیل قرار گرفته است. اما چنین تمثیلی در خصوص نرینهی مردان گستردگی ویژهای میپذیرد. مناره، عمود، عصا، کلِ یک چشم، بادنجان، درفش، دسته، الف و میل تنها بخش کوچکی از همین اصطلاحات تمثیلی و کنایهآمیز را در بر میگیرند که سعدی از کارکرد استعاری تمامی آنها برای شناساندن نرینهی مردان سود میبرد.
گفته میشود که سعدی مجالس هزل خویش را نیز همانند نصیحهالملوک برای حاکمان زمانه نوشته است. بر این اساس او در نوشتهها یا اشعار خویش، فرآیند تغییرات اجتماعی را با راهکاری از دگرگونی در رفتارهای ناپسند شاهان دنبال میکرد. او همچنین در هزلیات خویش انتظار داشت تا شاه و حاکم را بخنداند. اما در نصیحهالملوک هدفی را به پیش میبرد که رفتارهای مناسبتری از حکومت کردن را پیش روی حاکمان زمانه بگذارد. در همین رفتارهای مناسبتر از حکومت کردن است که به ظاهر خواست نویسنده در عملیاتی کردن عدالت اجتماعی تحقق میپذیرد.
انگیزهی سعدی از نوشتن نصیحهالملوک، در متن بسیاری از حکایتهای گلستان و بوستان نیز به چشم میآید. چراکه بخشهای مفصلی از همین نوشتهها نیز به نصیحت شاهان اختصاص مییابد. او حتا باب نخست گلستان را “در سیرت پادشاهان” نام نهاده است. سعدی جدای از همهی اینها، مجالسی را هم در خصوص موعظه به شاهان زمانه تدوین نمود. همین مجالس بخشی پایدار از متن کلیات او را در بر میگیرد.
گویا او قصد داشت تا از راه موعظه و نصیحت، بر شاهان زمانهاش تأثیر مثبت بگذارد. چنین رسمی از موعظه کردن شاهان، ضمن تقلید و نمونهبردای از داستانهای تمثیلی کلیله و دمنه، برای نویسندگان فارسی به یادگار مانده بود. گویندگانی همچون سعدی نیز تلاش میکردند تا نمونههای دیگری از آنها را با حاکمان در میان بگذارند.
اما موضوع هزلیات سعدی موضوع دیگری است. او در هزلیات گونههایی از رفتار جنسی را پیش روی مخاطب میگذارد که این رفتارهای جنسی در آن زمان بیش از همه با طبیعت تجاوزگر “خواص” و بالاییهای جامعه سازگاری نشان میداد. اما رفتارهایی از این دست هرگز تجاوز نام نمیگرفت. در اصل تمامی این هنجارها بخشی پایدار از حقوق مرفهان جامعه شمرده میشد. چراکه خواص در خلوتشان چنین شیوههایی را برای اشباع میل جنسی خویش به کار میبستند تا در رفتارهای جنسی خود چیزی از کامجویی و تنوع طلبی کم نگذارند.
در همین رفتارهای متنوع جنسی است که آنان به شیوههایی غیر متعارف و غیر رسمی از امر جنسی دست مییابند. ولی همین شیوههای غیر رسمی و نامتعارف بین خواص و عملهی دربار، عرفی عمومی به حساب میآمد.
حتا در اقشار میانی و فرودست جامعه نیز آنانی که به اندک تمکنی دست مییافتند، چندان هم بدشان نمیآمد که رفتار جنسی بالاییها را تکرار کنند. انگار اقتصاد جنسی پایدار و پررونقی از امر جنسی پای گرفته بود که همگی پیوستن به شبکههای رو به فزونی آن را مغتنم میشمردند. طبقات فرودست هم به امید دریافت صله بر چنین اقتصادی گردن مینهادند. چون در عصر مغولان، قوادی و تن فروشی بیش از هر دورهای رواج یافت. چنانکه جدای از تن فروشی زنان، برای مردان نیز نمونههایی ویژه از تن فروشی باب شد.
مصرف کنندهی واقعی این بازار هم همانهایی بودند که از زر و زور کافی چیزی کم نمیآوردند. بدون تردید هدف آن بود که همگی ناکامیهای اجتماعی خود را در پهنهی سیاسی جامعه، ضمن هنجارهایی از گسترش میل جنسی، جبران نمایند. چنین راهکاری “مردی” و “مردانگی” شمرده میشد و خیلیها چنان میپسندیدند تا توانمندی خود را در گسترهی امر جنسی که مردانگی نام میگرفت، به رخ این و آن بکشند. همان موضوع و درونمایهای که با عنوان هزل در دیدرس خواننده نهاده میشد.
گسترش جنگهای محلی، به بازار فروش غلام و کنیز رونق بیشتری میبخشید. غلامان و کنیزان در جنگهای محلی به تملک لشکریان و سرداران درمیآمدند. آنوقت همین لشکریان مازاد نیاز خود را آزادانه در بازار شهرها به فروش میرساندند. بدون شک داشتن کنیز و غلام تسهیلات خوبی برای پیدایی چنین هنجارهایی فراهم میدید.
در زمانهی سعدی کنیز و غلام بخشی پایدار از مایملک بازرگان و ارباب شمرده میشد و آنان به خود حق میدادند تا با این مایملک خویش آن گونه که میخواهند بیامیزند. ارباب حتا بر سر خر و چهارپای خویش، همان میآورد که نمونهای از آن را از غلام و کنیزش انتظار داشت. با این حساب، آمیختن با چهارپایان نیز در لایههایی از طبقات فرادست یا فرودست جامعه وجاهت میپذیرفت.
چنین کارکردی از غلام، کنیز و همچنین چهارپایان جدای از هزلیات سعدی در بسیاری از حکایتها و رباعیات عبید هم دیده میشود. ولی عبید نیز همانند سعدی بر اتخاذ تحکمآمیز چنین رفتارهایی صحه میگذارد و هرگز آن را تجاوز به حساب نمیآورد. در عین حال، هر دو شاعر آنجاها که لازم باشد به طور مستقیم و غیر مستقیم فرآیند غیر انسانی آن را مینکوهند.
وجوه مشترک فراوانی عبید و سعدی را به هم پیوند میدهد. چنانکه هر دو را به عنوان شاعر و نویسندهای طنزنویس میشناسند. در عین حال، قالب هزل اغلب مواقع برای عبید در حاشیه قرار میگیرد تا او نمونههای ماندگاری از طنز اجتماعی را پیش روی خواننده بگذارد. چنین شناسهای بدون تردید در مورد سعدی نیز صدق میکند.
اما کوبندهترین طنزهای اجتماعی در فضایی از شعر حافظ را جلوهگر میشود. حافظ خود نیز واژهی طنز را دست کم دو بار در دیوانش برای معنا و مفهوم مسخره کردن و ریشخند گرفتن به کار برده است. چنانکه در نمونهای از آن میگوید:
شیخم به طنز گفت: “حرام است می مخور” / گفتم: “به چشم و گوش به هر خر نمیکنم” (نسخهی انجوی شیرازی).
در این بیت، حافظ خیلی رندانه طعنه و طنز شیخ را به خود او باز میگرداند. چون توضیح میدهد که او به حرف هر خری گوش نخواهد کرد. اما حافظ در معنای ظاهری عبارت یاد شده، به شیخ میگوید که چشم، به حرف هر خری گوش نمیدهد. او در فضایی از ایهامگویی به ظاهر حرف شیخ را ارج میگذارد. اما این ارجگذاری در خفا معنای دیگری را هم برای شنونده رو میکند که ضمن آن، خودِ شیخ را خر مینامد. زیبایی طنز هم در معناهایی از این دست خلاصه میشود تا خواجهی شیراز به راحتی همهی شیخان زمانهاش را خر بنامد.
در ادبیات پیشین ما طنز را در معنایی غیر از معنای امروزی آن به کار میگیرند. اما این جایگاه خالیِ از طنز را، همان هزل است که پر میکند. چنانکه ضمن مرزبندیهای ادبی امروزی، بسیاری از هزلهای دیروزی زبان فارسی در سامانهای از طنز جای میگیرند. هزل از سویی ضمن ادبیات پیشین ما کارکردی در مقابل “جد” را به نمایش میگذاشت. چون هر روایتی که سخنی از جد را به همراه نداشت، هزل نام میگرفت. بار اصلی طنز را هم در ادبیات گذشته همین هزل بود که بر دوش میکشید.
هرچند پس از پیدایی مشروطه، سرودن شعر اجتماعی نیز باب شد، ولی هنوز چنین شعرهایی نامی از طنز را به همراه نداشتند. نسیم شمال، دهخدا، بهار و ایرج هم هرچند در این دوره شعرهای اجتماعی طنزآمیز میسرودند، ولی هرگز با نام طنز امروزی آشنایی نداشتند. اما امروزه چنین عنوان و نامی را برای بسیاری از شعرهای ایشان برگزیدهاند.
به نظر میرسد که پس از شهریور بیست بود که چنین نامی به نوشتههایی از نقد ادبی راه یافت. زندهیاد عباس اقبال آشتیانی نیز در این راه تسیهلگری لازم به عمل آورد تا نمونههای اجتماعی نوشتههای عبید را طنز بنامد.
جلالالدین محمد بلخی طنز را در معنایی از مسخره کردنِ دیگران به کار میگیرد تا لابد ضمن آن مسخرهکنندگان، زیرکی خویش را برای مخاطبان به نمایش بگذارند. چنین موضوعی در این بیت از مثنوی به روشنی انعکاس مییابد:
ورنه تَسخَر باشد و طنز و دها / کرّ را سامع، ضریران را ضیا (نیکلسون، ۲۲۰/۴)
مولوی مترادفسازی تسخر و طنز را در این مصرع نیز به کار میبرد:
تسخر و طنزی بود آن یا جنون (نیکلسون، ۲۲۴/۴)
با این نگاه، طنز نیز همانند تسخر بر جایگاهی از مسخره کردن انسانها مینشیند تا به ظاهر کاربران آن در گفتار خویش بخواهند زیرکی خود را برای رقیب و طرف مقابل عیان سازند. انگار تحقیر و کوچک شمردن طرف مقابل بر جایگاه اجتماعی ایشان خواهد افزود.
امروزه نیز افراد متجاسر جامعه، کاربرد چنین مفهومی را در رفتار اجتماعی خویش مناسب میدانند. چون آدمها همواره حقارت خود را ضمن تحقیر کردن این و آن است که جبران مینمایند. در واقع آنکه دیگران را کوچک و خوار میشمارد، خودش از حقارت خویش نزد مردمان عادی جامعه در رنج به سر میبرد. در غیر این صورت، هرگز رفتارهای تحقیرآمیز انسانها توجیه نمیپذیرد.
سعدی از کاربرد هزل نیز در معنای شوخی و مزاح پرهیز دارد. چون او در هزل درونمایهای از جد را هم سراغ میگیرد. بیت زیر از سعدی با روشنی به همین معنا از هزل و جد اشاره میکند:
به مزاحت گفتم این گفتار / هزل بگذار و جد از او بردار
پس در حکایتهای هزلآمیز سعدی بدون استثا باید نمونههایی روشن از همین جد را سراغ گرفت. همان جدی که او آزادانه ضمن قالبهایی هزل گونه، از آنها سخن میگوید.
چنین برداشتی از جد و هزل در مثنوی مولوی هم به چشم میآید. او نیز میگوید:
هزل تعلیم است آن را جد شنو / تو مشو بر ظاهرِ هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان / هزلها جد است پیش عاقلان (۳۵۵۹ و۳۵۵۹/۴)
اما تعریفی که امروزه از طنز به دست میدهند درست بر همین جایگاه هزل مینشیند که مولوی فرآیند ادبی آن را با مخاطب در میان میگذارد. چنانکه او در بیت زیر طنز را هم در معنایی از مسخره کردن آدمها به کار گرفته است و میگوید:
قهقه زد آن جهود سنگ دل / از سر افسوس و طنز و غش و غل
گفت صدیقش که این خنده چه بود / در جواب پرسش، او خنده فزود
گفت اگر جدت نبودی و غرام / در خریداریِ این اسود غلام،
من ز استیزه نمیجوشیدمی / خود به عشر اینش بفروشیدمی (۱۰۳۷- ۱۰۳۴/۶)
در روایت فوق از مولوی جد، هزل و طنز به روشنی کنار هم مینشینند و در معنا و مفهوم، همدیگر را پوشش میدهند تا از فرآیند همهی آنها هدف واحدی پیش روی خواننده قرار گیرد. ناگفته نماند که در عبارت شعری بالا، افسوس هم مترادفی برای طنز شمرده میشود که هر دو معنایی از مسخره کردن را در بر دارند.
مولوی در مثنوی از توضیح دقیقتر واژهی هزل نیز هرگز غافل نمیماند. او در جایی دیگر از مثنوی همچنان میگوید:
هزلها گویند در افسانهها / گنج میجو در همه ویرانهها (۲۶۰۳/۳)
همچنان که گفته شد سعدی و مولوی هر دو کارکردهای واحدی را از هزل و جد را با خواننده در میان میگذارند. با این رویکرد شکی باقی نمیماند که اصطلاحاتی از این دست همواره در حوزههای علمی آن زمان تدریس میشد. سعدی و مولوی علیرغم اینکه در سرزمینهای متفاوتی میزیستند، اما هر دو با چنین اصطلاحاتی آشنایی کامل داشتند و از آنها معنای واحدی به دست میدادند.
به نقل از کتاب “دنیاهای جدّ و هزل سعدی“
از انتشارات “باشگاه ادبیات”
لینک دانلود:
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/donyahaye-saadi/