شعر:ی از ویو بالتزار برگردان از زبان فنلاندی: کیامرث باغبانی

شعر:ی از ویو بالتزار

برگردان از زبان فنلاندی: کیامرث باغبانی

 

دختر کولی

 

نغمۀ ساز

طنینِ آواز

دست افشان و پای کوبان

رسیدند به شهر

کولی ها با “سبزه بانو”ی طناز

 

بی ذوقی شهریان عجیب گل کرد

به هر چه بود سد کردند راه را

بر کاروان شادی تیره پوستان

سبزه بانو دامان کشان و دست افشان

پیشاپیش کولی ها می رفت

با سرشت نیکش

بی ذوقی شهریان را احترام انگاشت

 

زنان شهری

مسخ به دلقکان

تپش قلبشان زنگ حسادت نواخت

و سرزنش و ناسزا در میدان برخاست

دل پاک نوازندگان کولی

نگاه های ناپاک را به خود نگرفت

و سنگهای پرتابی را

نشستن فاخته سفید بر سازها انگاشتند

 

کاروان کولی­ها به مسافرخانه رسید

ریتم­های تیره نوشگاه را تصرف کرد

مردانِ کولی ناچار غم­زده در گوشه­ها تا شدند

سبزه بانو نیم عریان بر روی میز  می رقصید

گندِ دود سیگار نوشندگان  فوت می شد به بدنش

آشفتگی اما به فکر دخترکولی ننشست

 

پری افسانه­ای قصه­ها بود

در ذهن روشن خود

و این خشم شهریان را برانگیخت

در حسادت زنهای مست

دختر کولی تف باران شد

 

روح خویش را نیازرد دختر

دل پاکش

خلط بدبو را فرشته سفید انگاشت

 

مردان هم تاب نیاوردند

آبجو به چشم دختر پاشیدند

 

دختر کولی، سبزه بانوی پرستیدنی

بی خیال این همه نامردمی

شٌرّۀ مالت بر بدنش را عسلی شیرین انگاشت

که گیسوان سیاهش را ابریشمینِ روشن می­کرد

مست رقص بود دختر کولی

انگار که در کهکشانها.