مسعود کدخدایی: مقامات مرضیه ستوده
مسعود کدخدایی
مقامات مرضیه ستوده
مقامات که میگوییم، اشاره دارد به گونهای ادبی در ادبیات فارسی به نام «مقامَه». در کتاب “مقامات متن”[۱]، مرضیه ستوده با استفاده از این شیوهی کهن، ظرفیتِ آن را برای داستانگویی برای انسان امروز آزموده است.
مقامات برای خواندن در مجلسها نوشته میشد و برای خوشآهنگی و گوشنوازی، آن را موزون و پر از مترادف و قافیهدار میساختند تا شنوندگان معرکهها و پایِ منبر نشستگان را خوش آید. با توجه به شمار بیسوادان و کمسوادان در سدههایی که مقامَهها در آنها نوشته میشده، باید لذّت شنیداری اثر، بسی بیشتر از چفت و بست و منطقی میبوده که باید داستان را باورپذیر میساخته. ای بسا شنوندگانِ کمتوقّعی که عربی نیز نمیدانستند، زمانی که آن گفتار مسجّعِ خوشآهنگِ پر از واژگان عربی را میشنیدهاند که زبان از ما بهتران و اربابان دینشان بوده و جای جای به حدیتها رجوع میداده، در فضایی رؤیایی شناور گشته و پایینِ پای مقامَهسرا شاید چُرتَکی هم میزدهاند و در پایانِ سخنسراییها، چون رسم بوده از هر سخن و نوشتهای انتظار پند و اندرزی داشته باشند تا آن را توشهی دنیا و آخرت کنند، شاید از بغلدستیشان هم میپرسیدهاند که فلانی: “پند و اندرزِ این قصهها چه بود؟”.
از مشکلهایی که نویسندگان تبعیدی، بهویژه در سالهای نخستین دربدری با آنها دست به گریبان بودند، هجوم واقعه، موضوع و مسئلههای بیشماری بود که هر کدام از آنها، به تنهایی میتوانست موضوع داستانی باشد. اما هجوم دستهجمعیِ آنها به ذهنِ نویسنده، چنان شلوغبازاری راه میانداخت که مانع یکپارچگی و پیوستگی نوشتار میشد. نویسنده میخواست همهی مصیبت و مشکلها را درون یک چارچوب بچپاند که نتیجهی خوبی به دست نمیآمد، و اکنون که به کار خانم ستوده نگاه میکنم، میبینم شیوهی نگارشی که به کار برده، برای پناهنده یا مهاجری که از جایی مانند ایران به کشوری غربی میآید و مانند این است که وارد سیّارهای دیگر شده، میتواند گزینهی بسیار خوبی باشد.
در “مقامات متن” داستانهایی از زندگی مهاجران در کانادا، انجمنهای ادبی پناهندگان، بارِ سنگینِ خاطرههای منحوس جنگ، دردِ غربت، وضعیّت بومیان کانادا پیش از آمدن سفیدپوستان به آنجا و… میخوانیم.
و به راستی که استفاده از گونهی ادبی مقامَه، شیوهی مرضیهی ستودهای است که خانم مرضیه ستوده در “مقامات متن” به خوبی آن را به کار بسته است.
حال به این چند کلمه هم توجه کنید که گویا مارگریت دوراس آن را در بارهی “مقامات متن” گفته، هرچند آن را در مقدمهی کتاب «حیات مجسّم» نوشته است:
“کتاب حاضر آغاز و پایان یا مثلاً وسط ندارد، البته در شمار کتابهای «فاقد علت وجودی» نمیدانمش، یادداشتهای روزانه هم نیست، از روزنامهنگاری و از پرداختن به رویدادهای روز به دور است. اسمش را میگذاریم کتابی برای خواندن، کتابی که فاصلهاش با رمان آشکار است ولی سیاق رمان در آن حفظ شده است، در مواردی هم، بی آنکه قرابتی با مقالات روزنامهای پیدا کند، لحنی شفاهی به خود میگیرد. برای چاپش البته تردید داشتم، علت این بود که میدیدم آنچه تا به حال و حالا هم در عرصۀ کتاب معمول بوده و هست نه فراخور مضمون سیالِ «حیات مجسم» است و نه در خور این رفت و برگشتنهای بین من و خودم، بین شما و من، آن هم در این زمانهای که بین ما مشترک است.»[۲]
این هم تکهای از “مقامات حمیدی”[۳] برای نمونه:
“حکایت کرد مرا دوستی که مودّت او ثَباتی داشت و محبّت او حیاتی که: وقتی که رَیْعان جوانی در لباس رُعونَت بود و سپاه شباب را مدد و معونت، طلیعۀ جوانی هنوز از لشکر پیری اثر ندیده بود و جاسوس صِغَر از ناموس کِبَر خبر نیاورده بود. بیت:
هنوز گلبن عهد شباب نوبر بود
نهال مُشک و بر عمر تازه و تر بود
هنوز خط عذار جوان عهد صبی
به صورت و به صفت مِشکی و معنبر بود
در چنین وقتی دل را به سفر نشاطی و تن را به حرکت انبساطی پدید آمد و نیز روزی چند با ادبا و علما مجالست داشته بودم و با طوایف هنر روزگار گذشته؛ شنیده آمد که در طلب آداب اغتراب شرط است تا مرد طالب به وسیلت طلب به سرّ «سیروا تعلموا و سافروا تَصحَوا و تَغَنَموا»[۴] برسد که آتش را از خفتن جز ردای خاکستر حاصل نیاید و آب را از دویدن بسیار مجاورتْ دُرِّ آبدار برسد…”
[۱] ستوده، مرضیه: مقامات متن- تورنتو: آسمانا، ۱۴۰۲ (۲۰۲۴)
[۲]دوراس، مارگریت: حیات مجسم. ترجمه قاسم روبین- تهران: نیلوفر، ۱۳۸۱
[۳] قاضی حمیدالدین ابوبکر عمربن محمودی بلخی: مقامات حمیدی- تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم- ۱۳۷۲. ص. ۲۰۳
[۴] سفر کنید، بیاموزید، سفر کنید، پیروز باشید و ثروت اندوزید