دو شعر از ترمه یعقوبی
دو شعر از ترمه یعقوبی
۱: مشاجره ی دو ذهن بیمار
شرح تلخکامیها و خوشکامیهایت
از تو نیز یک روایتگر بیملاحظه ساخت
همیشه پای یک بدبختی بزرگتر در میان است که کجایش را دیدهایم
من فکر میکردم همه جایش را دیدهام
راوی بیچارهی من!
من از ناکامیهایم میگویم و تو به جای آن که به شانهی قوز کردهام تکیه دهی و آرامم کنی
از سر میز پیروزمندانه بلند میشوی و میگویی
آخ که چه داستانی بنویسی از بدبختیهای کز کردهی من!
قلمت را بچرخان شاعر
و از من بگو
خوب بگو از من
که حسادتها برانگیزم
و من چیزی ندارم به تو بدهم
حتی هدیهای که از کسی گرفته باشم پیش از تو،
که کارت پستالش را عوض کرده باشم
قبل از آمدنت
و نام تو را نوشته باشم
پیش از اتفاق
تو برای پول کار میکنی شاعر؟
من تلخ بودهام از ابتدا؟
راست میگویی
تلخ بودهام
شیرین که نمیشود این زندگی با شاعرانگی نداشتهی تو
حالا فقط حرف بزن
بگو و روایت بساز
شیرینیاش پیشکش !
زبان که تلخ میشود
ساخته میشوم
تو مرا بساز با ریشههای تلخم !
کسی که تلخ را بنوشد
و بماند
شیرین میماند
پس
بگذار معشوقهات باشم اگر معشوقهای درست حسابی
در اطرافت نمیپلکد !
من زندگیات را به باد ندادهام !
تو نگرانی
در پیریام ناشُکرترین پیرزن شهر شوم که حتی
بوی کمطاقتِ گل سرخ مشامم را آزار دهد و
گلهای سرخات را به سمت سطل آشغال پرت کنم یا نه؟
یا با بدقیافهترین همسایهام سر و سری پیدا کنم؟
و تمام دختران شهر را چون از من جوانترند و شادتر
پتیارههای خاکستری بیلباس بنامم؟
اما متمایل باش به نه!
که متمایلم من!
نه من چنین نخواهم بود
و برای رقص دختران زیباتر و جوانتر و چهبسا فقیرتر از خودم
آواز خواهم خواند و آنها را به خانهام راه خواهم داد
تو خوشحال باش ای در شُبهی عشق مانده
غیبتهای طولانی من
تو را با جوانان
بیشتر آشنا خواهد کرد ….
۲: شهردار خیابان شانزدهم
به مغز و استخوانِ پکیده از حجم مزخرفات آقای وارنر و برادرانِ به اصطلاح خودساخته ی خیابان شانزدهم
به تاییدات و
تشویقات و
تحریکاتِ دلبرکان غربزدهی روسی !
.
به عشقهای پرورانده شدهی یکشبهی حاصل از شراب سرخ!
به لباسهای زیر گرانقیمت
و چند ثانیه فرصتِ دیده شدنشان قبل از رونق وحشیگری بدن و دندان!
به سر!
به بیسری!
به بیبدنی و بیچاره چاره ساختنم
به چارهی بیچارگی چپاندنم
به چهار و چهل شکل متفاوت چزاندنم
و هایهای خنداندنم!
به همسایهی بیشرمِ مدام مست و مدام فلسفهدانم
به حسابی پول و پله داشتنش
به حسابی همخوابه داشتنش
به سمفونی حسابی اغواگرِ دونفرهی پیچیده در خیابانِ شانزدهم
به خشونتش گاهی
به لطافتش گاهی
به این بازیِ دو سر بُردِ کوتاهمدت کرایهای!
به خوش و بشهای روشنفکران خیابان شانزدهم
به دغدغههای خندهدار بیاهمیتِ ساخته شده از دغدغه نداشتن
به گران بودن بستنی و گوشت
در خیابان شانزدهم
به مردان و زنانِ ساعت به دستِ اتو به دندان
به امید خریدنِ روزی، زمان !
به امید بینقص بودن لباس
.
به اولین غذای گرانِ مادمازل مونتاناگو
بعد از شانزده و چهل سال پیشینهی کارگری!
به اندازهی بیمنطقِ غذاهایِ گرانقیمتِ روشنفکران
به من اگر موهای بلندی داشتم
به دستانم اگر استخوانی نبود
به دوباره من اگر در خیابان شانزدهم خانهام بود ….
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹