نصرتالله مسعودی: بر ریل ِ رنجها و عشق ورزیدن نگاهی به دفتر ِشعر ِمعصومه ضیائی
نصرتالله مسعودی
بر ریل ِ رنجها و عشق ورزیدن
نگاهی به دفتر ِشعر ِمعصومه ضیائی:
“نیازی به الفبا نبود
معصومه ضیایی شاعر، نویسنده و مترجم زبان آلمانی، در ۱۴ بهمن ماه ِ۱۳۳۵ در خرم آباد به دنیا آمد. از نوجوانی به سرودن شعر پرداخت. نخستین شعرهایش در مجلهی کیهان بچهها و بعدها در روزنامهی کیهان منشر شدند. بسیاری از نوشتهها و ترجمههای او که از آثار شاعران آلمانی در نشریات ِادبی و فرهنگی و سایتهای اینترنتی منتشر شده است. برخی از اشعارش به چندین زبان دیگر ترجمه و در آنتولوژیهای معتبر به چاپ رسیده است. او دبیر ورزش بود. در سال ۱۳۵۹از کار اخراج و در سال ۱۳۶۲ ناگزیر به ترک ِ کشور شد. اکنون در آلمان زندگی میکند و به کار شعر و ادبیات و ترجمه مشغول است. از او تا کنون این کتابها منتشر شده است: “سکوت صدای روشنی دارد” (شعر)، “ماهور و صدای سپیده” (مجموعه داستان)، “در سکوت میشکفند” (شعر)، “گل قاصد”، گزیدهی آثار ولفگانگ بورشرت شاعر، نمایشنامه نویس و نویسنده آلمانی با همکاری لطفعلی سمینو، “سخن بگو نازنین دوست” گزیدهی شعرهای رُزه آوسلندر و کتاب ِ شعر “نیازی به الفبا نبود”. در میان نحلههای متفاوت شعری که پس از نیما یوشیج شکل گرفته است، شعر ِ ضیائی را میتوان به نحلهی شعر گفتار نزدیک دانست. سید علی صالحی خاستگاه این گونه شعر را به گاتها( سرودهای) اشو زرتشت نسبت میدهد. به گمانم این گزاره نوعی مغالطه است. صالحی مولفهی سادگی این سرودها را به تمامی ویژگیهای شناخته شدهی شعر گفتار تعمیم میدهد. برای اثبات این مدعا به یسنا هات ۲۸، بند ۱ از مجموعه ی این سرودها اشاره میکنیم: “با دستهای برافراشته در تجلیل از او، آن حامی ِمن، از شمایان، نخستین حالت ِالهام را در خواست میکنم. ای مزدا، ای که به واسطهی نظم کیهانی، تو به من زندگی میبخشی”. صالحی خود مشخصههای شعر گفتار را چنین بر میشمرد: ” برون رفت از کلی گوییهای گذشته، انسان دوستی، هم شانه شدن و موازی زیستن با مخاطب، فرود آمدن از جبروت خیالی، تنها ماندن متکلم وحده، تقسیم و تخاطب انسانی اندیشه، کهنگی و دور انداختن پرده … استعاره محقق شدن آرزوی دیرینهی نیما، به معنای نزدیک شدن شعر به زبان طبیعی”. در آنالیز یسناهات ۲۸ بند ۱ کدام یک از مولفه بر شمرده در بارهی شعر گفتار را می توان دید؟! علی باباچاهی در جلد دوم گزارههای منفرد” منشاء شعر گفتار را شعر روزگار مشروطه میداند. او عامل فراشد ِ شعر و ادبیات این برهه را دگرشد ِ رویکردهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میداند.” در خصوص منشاء این نحله، برخی از اهل اندیشه و نظر نیز اشاراتی گذرا دارند مبنی بر که فلان شاعر هم یکی دو شعر در همین سبک و سیاق سروده است. آنچه در این گفتهها مغفول میماند بسامد و التزام ِعملی به حیطه نظر است. در میان مقالاتی که به ایضاح و روشنگری دربارهی مولفههای شعر گفتار رداختهاند تا آنجا که من میدانم، دو مقاله بیشتر در خور تاملاند. “مشخصههای ادبی شعر گفتار” منتشر شده در فصلنامهی ادب پژوهی (نشریه علمی وزارت علوم)، شماره ۹، پاییز ۱۳۸۸، و همچنین مقالهی ” زبان شناسی شعر گفتار” نوشتهی فرزاد کریمی که در نشریهی “زبان شناخت”، شمارهی ۱، دورهی ۸ ، سال ۹۶ به چاپ رسیده است. المانهای این دو نوشته در زمینهی موضوع مورد ِبررسی تقربین همسانند. به همین سبب برای توضیح و تبیین شعرهای ضیائی به شکل تصادقی، از مقالهی دکتر حسینزاده استفاده میکنیم. ایشان مینویسند: “نیما با آگاهی از زبان فاخر ادبی، به منظور هماهنگ ساختن زبان شعر دورهی خویش با واقعیت زندگی، پیشنهاد ِبه کارگیری زبان گفتار را در شعر مطرح ساخت.” بررسی شعرهای نیما به ما نشان میدهد، او در مقام ِعمل تنها در برخی از سرودههای خویش، موفق به پیاده کردن ِگزاره و نظر خود به صورت پراتیک شده است. و از آن جمله در شعری به نام “روی بندرگاه” که احتمالن بعد سال ۳۲ سروده شده است: ” آسمان یکریز میبارد/ روی بندرگاه/ روی دندههای آویزان یک بام ِسفالین در کنار راه/ روی آیشها که شاخک خوشهاش را میدواند/ روی نوغان خانه، روی پل [….] الخ. این نحلهی شعر، با فروغ فرخزاد در کتابهای تولدی دیگر، و آخرین کتاب فروغ ” ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد” که در سال ۵۲ توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید، عناصر و نشانه های ِشعر گفتار در اوج به اجرا در میآیند. متاسفانه هفت سال پیش از انتشار این کتاب، او در سن ۳۲ سالگی در حادثهی اتومبیل جان وُ جهان شعر را وا مینهد. براین باورم که فروغ کتاب نظریهی نیما را به اعتلاء اوج خود رسانده است. برخیها پیشگام و پیشآهنگ این گونهی شعری را سید علی صالحی میدانند و برخی زحمات و رنج او در این خصوص را تحدید به نامگذاری این نحلهی شعری میدانند. حب و بغض و یا کم کاری این دو گروه در زمینهی تحقیق راهی به پژوهش بیطرفانه و به تبع آن روشنگری که مقصد و مقصود کار تحقیق است ندارد. صالحی از سال ۶۴ با سرودههایش حداقل به عنوان سراینده و شارح این نحلهی شعری بسیار کار آمد و روشنگر بوده است.
برای تبیین و توضیح شعرهای معصومه ضیائی ناگذریم در این خصوص از مولفههای دکتر غلامحسینزاده استفاده کنیم: الف: نشات گرفتن از زبان گفتار ِ روز مره، ب: سیطره ی لحن گفتاری، ج: ادعای برکناری مخاطب غیابی و جایگزینی ِمخاطب حضوری، د: گرایش به سادگی و عدم پیچیدگی، ه: زبان، ز: موسیقی، ح: ساختار، ط: محتوا. “با توجه به چندوچون این عناصر و المانها به توضیح و تفسیرکتاب ِ”نیازی به الفبا نبود” میپردازیم. انتخاب عنوان کتاب به لحاظ وعمق و گسترهی معنایی نمودی از دقت نظر و بینش زیباشنانهی شاعر است. دکتر آلبرت محرابیان استاد دانشگاه ucla در تحقیقی ذیل ِ عنوان ِ Body Language (زبان ِبدن) به نتایج قابل تاملی در این خصوص دست مییابد. این تحقیق اثر گذاری زبان بدن را ۵۵%، لحن را ۲۸% و کلام را ۷% نشان میدهد؛ روایی و پایایی این تحقیق هر اندازه باشد؛ موید هوشمندی شاعرانه ضیائی ست. هوشنگ ابتهاج در تایید کارآمدی زبان ِ و نشان ِ اشاره چنین میسراید: “نشود فاش کسی آن چه میان ِمن وُ توست/ تا اشارات نظر نامه رسان ِ من وُ توست/ گوش کن با لب ِخاموش سخن میگویم/ پاسخم گو به نگاهی که زبان ِمن توست”. بسامد ِ تم ِ شعرهای عاشقانه کتاب، بیشترین سهم را به خود اختصاص میدهد. یادآوری این نکته ضروریست که مفهوم سازیهای عاشقانهی کتاب، بسیار متکثر و متنوع اند؛ چنان که انگار ضیائی در این مقوله، نگاه و زبانی نامکرر دارد. به قول حافظ “از هر زبان که میشنوی نامکرر است.” فضا سازی عاشقانههای ضیائی حاصل ِزیست در آنات ِمتنوع و متکثر است. عاشقانههای او اگر چه بنمایهای همسان دارند ولی تعین و تبلورشان به لحاظ بود وُ نمود، در کمترین تبلور، تکراری نیست. به فُرم ( form ) این دو شعر ” بی نشانه” ص ۶۰، و شعر ِ ” و صدایم که میکنی” ص ۶۰ نگاه کنید. از نظر ِزبان گفتاری، لحن، ساختار، گرایش به سادگی و سیر به سوی طبیعت زبان نگاه کنید و آنها را با سنجههای “شعر گفتار” از منظر دکتر حسینزاده مقایسه نمایید: “زبان کافی نیست / بی حرف/ بی واژه/ بی نشانه دوستت دارم! ” و شعر دوم: ” کاری بکن/ سراغت را از کلمهها نگیرم / باران را به خانه نبرم/ دریا را گیج نکنم/ ستارهها تنها نگذارم/ با در وُ دیوار حرف نزنم/ آینهها را تاریک نکنم/ وسط شهر دنبالت نگردم/ از کافهها و کوچهها/ حالت را نپرسم/ در خیابانها دستت را نگیرم/ نبینمت/ نگاهت نکنم/ سر بر شانهات نگذارم/ نخندم آواز نخوانم/حرف نزنم/ و صدایم که میکنی/ نامم را ندانم/ به یادم نیایم!” تفاوتهایی که گفته شد در هر دو شعر، ذیل عنوان شعر گفتاراند اما ساخت، فرم، لحن و ِ…متفاوتی دارند. یعنی همان نامکرر که عرض کردم. برای پرهیز از اطالهی کلام یا به قول اهل فن، اجتناب از اطناب ممل، توضیح ِ آنچه وضوحاش اظهر من الشمس است لازم نیست. زبان وُ لحن ریشه در زبان گفتار دارد و … تنها میباید بگویم، عناصر فرم در شعر دوم از جزیینگری و درونزایی بیشتری برخوردار است. وضعیت پارادوکسیکال شعر دوم هم یکی از وجوه قابل تامل این شعر است. شاعر که توسط ِ معبود مورد خاطب قرار میگیرد، طنین ِصدای معبود، شاعر را به چنان جنونی میکشاند که حتا نامش به یادش نمیآید. درگیر چنان وضعیت لاعلاجی میشود، که اگر عقل هم پاپیش گذارد و به مدد ِ شاعر بیاید، دستش را پس میزند: ” و صدایم که میکنی /نامم را ندانم/ به یادم نیایم.” در دفتر اول مثنوی معنوی، قصهای هست تحت عنوان: قصه آن کس که در ِیاری بزد. از درون گفت کیست؟ آن گفت: منم! گفت چون تو، تویی در نمی گشایم؛ هیچ کس از یاران نمیشناسم که من باشد. برو! ” البته بر قصد ِمن درباره گشودن بابی بینامتنی ( intertextual ) نیست ولی مجذوبیت و محو شدن شاعر را در پایانبندی شعر و استغراق او در معشوق مطلب را به ذهنم متبادر کرد. اگرشعرهای ضیائی را به لحاظ ِ بسامد ِمحتوا، بخش بندی کنیم. بعد از عاشقانهها، میتوان گفت تم ِدوم به تبعید و مهاجرتهای ناخواسته اختصاص دارد. شعرهای صفحات۲۱، ۳۵، ۶۳، ۷۳، ۷۶، ۸۲، ۸۶، ۱۰۳ ذیل ِ عنوان یاد شده جا میگیرند. از این بخش هم به دو شعر اشاره میکنیم : شعر ِکوتاه ِ “دلتنگی”، تو نیستی و/ شعر / مهاجری ست / که خواب سرزمینش را هم / دیگر نمی بیند!” ( ص ۷۶) در این شعر، منهای اندوه ِ مهاجرت، باز با آن آنیموس یونگی مواجهایم که هجرت را به فراقی تلخ و ابدی گره میزند. شاعربا فرافکنی و استفاده از آرایهی تشخیص، شعر را مهاجری میداند که در غربتی دیرمان، زیر ِغبار ِتلنبار شدهی اندوه ِایام، دیگر آن توان را ندارد که حتا در خواب، به دیدن سرزمین مادریش برود. ظهور و بروز این درد ِدامنگیر، در شعری کوتاه و بی عنوان هم که به عنوان مقدمهی کتاب میآید، نمودی چنین دارد: ” کاش/ بر آن صخرهی کبود/ میماندیم و / خزه میبستیم!” قریب به یقین میشود گفت شعر به صخرهها و کوههای خُرم ِ خرمآباد – زادگاه شاعر – اشاره دارد. و در شعر ِ” سپتامبر” میخوانیم : ” آسمان پر از رنگ میشود/ باد از هر سو / رویاها را میپراکند / باران/ بر چترهای باز میچکد و / به زمین باز میگردد / شاهبلوطها / از شاخهها فرو میافتند و / از پوستههای خارپشتی / جدا میشوند./ صدای افتادنشان/ سنجابها را بیتاب میکند/ شعری با هزار رنگ / دلم را روشن میکند/ جای خالیات/ پیداست!” از بسامد بالای شعرهای عاشقانه معصومه گفتیم و از آنیموس یونگ روانشناس سوئدی. برای رفغ ِ ابهام ضروریست گفته شود یونگ بر این باور است که در بخش ناخودآگاه ِ ذهن ِهر زنی مردی ایده آل حضور دارد. یونگ این نرینه را آنیموس مینامد؛ که زن عاشقانه پی جوی اوست. در برخی اشعار با تم ِ تبعید و مهاجرت باز این موجود ِدلخواه به عنوان ِ تم ِفرعی از لابهلای سطور سر میکشد؛ که میبینید شعرهای مهاجرت و تبعید به طور کلی، صدا، آوای دردآلود ِ شکستن ِ دل است در روزگار بی پناهی وُ بر باد رفتگی. ضیائی در این شعرها، وجه تراژیک این فرقت و تبعید را به زیبایی اما چون شوکران در رگان خواننده جاری میکند: ” ما را/ به یاد خواهند آورد/ در ترانهای عامیانه/ یا چند کلمه/ به زبان مادری.” هول این چند سطر که متداعی ِ عمری ناکامی ست، تفسیر ِسپید خوانیشان، روح آدمی را مچاله میکند، راستی از مهاجر ِفارسی زبانی که به علت گذشت و بیداد ِزمان، روزی به ناگزیر، دامن ِاز خاک برمیکشد، برای مردم کشور ِ میزبان که هیچکدام از کنشهای فرهنگیشان با جان تو به دلخواه جور نمیشود و از خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانیات بی خبراند چه چیز میتواند به یادگار بمانَد؟ شاید، شاید چند کلمهی فارسی آموخته از روی تفنن؛ و یا حداکثر یکی دو خط از ترانهای که ممکن است بارها از دل ِغربت وُ تنگدلی و تنهاییات برخاسته باشد. چنین یادکردی، به کوتاهی ِ همان آهی است که بر لبان ِکلمات ِ ضیائی پدیدار میشود. شعر ذکر شده البته با دو زمینه و زمانه و نیز در دو شکل متفاوت، مرگاندیشی، ِفروغ فرخزاد را در بخشی از شعر “مرگ من” تداعی میکند: “در اتاق کوچکم پا مینهد/ بعد من، با یاد من بیگانهای/ در بر آیینه میماند به جای/ تار مویی، نقش دستی، شانهای”. به طور کلی، سرایندهی کتاب نیازی به الفبا نبود، به جز دو تِم یاد شده، با کمند ِ کلمات لحظات متنوع و متفاوتی را شکار میکند. لحظاتی که برخاسته از جان ِ شاعری انسان گراست. او مرگ انسانهایی را در آتش وُ دود وُ ویرانی ِبمبارانها ترسیم میکند که نه حقهسازی ِ سیاستبازی را میشناسند، نه از جنگ جز فقر و مرگ و آوارگی چیزی نصیبشان میشود. معصومه با کلامی موجز، کورههای خاکستر گستر ِفاشیزم هیتلری را انگشتنما میکند تا شاید عبرتی شود برای برپاکنندگان چنین کورههایی در هر شکل وُ شمایلی نوتر. او بغض گلوگیر ِتنهای مانده در اسارت ِ تنهایی را نشانهگذاری میکند، تا اعماق سیاهی و تباهی را برای خوانندگان شعرش بر ملاء کند. به جستوجوی صدا، صبورانه گسترهی سکوتی سنگین را میکاود تا بگوید صدای چشمهساران وُ نمنم ِباران چقدر قیمتیست. انگشتان ِزنی پستچی را تصویر میکند تا سرما و قندیل بستن را، با لرزش دل و دست حکایت کند. در پایان این مقال با شعری کوتاه از این کتاب، تاملات ِ بیشتر در آنات ِ شعر ایشان را به عزیزان ِ اهل ِنظر و نگاه صائب میسپارم. ” روزی از روزها” صفحه ۴۸/ پیچیده در ابر/ مشتی خاک/ میافشانید در باد وُ/ آسمان/ رنگ پیراهنتان میشود/ رنگ ِدلِ من/ دور از شما!.
به نقل از “آوای تبعید” شماره ۳۹