بهروز مطلب‌زاده؛ طنزهایی که کهنه نمی‌شوند

سال ۲۰۱۸، مصادف است با ۱۱۲ – مین سال انتشار مجله “ملانصرالدین” به سردبیری جلیل محمد قلی‌زاده.

به جرئت می توان نوشت که درتاریخ  یک صد ساله اخیر ملت های خاورزمین، به ویژه درتاریخ پرتکاپوی مردم قفقاز و ماوراء قفقاز و نیز ایران، در پیکار بی‌امان علیه جهل و خرافات و عقب‌ماندگی و موهومات دینی، نام نشریه “ملانصرالدین” و بنیانگذار و سردبیر آن جلیل محمد قلی‌زاده، همچون ستاره‌ای پر فروغ می‌درخشد.

اولین شماره مجله هفتگی”ملانصرالدین” با همفکری, همکاری و تلاش خستگی‌ناپذیر جلیل محمد قلی‌زاده و  عمر فائق نعمان‌زاده، در روز هفتم ماه آوریل ۱۹۰۶ درشهر تفلیس به چاپ رسید.

جلیل محمد قلی‌زاده، سردبیر و نویسنده پرآوازه هفته‌نامه «ملانصرالدین» به تبار و خانواده‌ای ایرانی تعلق دارد. به تاریخ دوم ماه فوریه سال ۱۸۶۶در روستای”نهرم” از توابع نخجوان،درخانواده‌ای زحمتکش که در جستجوی کار و نان، به آن سوی دیگر “ارس” کوچیده بودند، چشم بر جهان گشود. او خود، در بخشی ازکتاب در دست ترجمه “خاطراتم”، در  معرفی خود چنین می‌نویسد :

“… در شهر نخجوان از مادر زاده شدم. در پنج- شش ورستی رود ارس و در چند ورستی شهرک جلفا. البته من در اینجا، به عمد از “ارس” و “جلفا” نام می‌برم. پُر واضح است که رودخانه ارس، رود مرزی ایران است و  جلفا هم شهرکی گمرکی است، بین مرز ما (جمهوری آذربایجان- م) و ایران. من از اینکه نسبتی با این رود و قصبه دارم، خیلی خیلی به خودم می‌بالم، به دو دلیل:

اول اینکه کشور ایران وطن پدر بزرگ من است و بعد هم اینکه سرزمین ایران به خاطر  دینداری در جهان شهره عام است و این برای من همیشه مایه افتخار بوده، یعنی من به خاطر بدنیا آمدن در همسایگی یک همچین مکان مقدسی همیشه باید هزارهزار بار خدا را شکر کنم…”

***

جلیل محمد قلی‌زاده در بیان اهداف، آماج و چرایی به میدان آمدن نشریه ملانصرالدین در صفحه دوم اولین شماره مجله ملانصرالدن با زبانی ساده، بی‌پیرایه و خودمانی، با مخاطبین اصلی نشریه‌اش درد دل می‌کند. شرح میدهد که  برای چه و چرا به میدان آمده است. درهمین شماره مورد اشاره خطاب به صاحبان اصلی ملانصرالدین می‌نویسد :

“ای برادرهای مسلمان!

من به خاطر شما آمده‌ام. من به خاطر آنهائی آمده‌ام که شنیدن حرف‌های مرا خوش ندارند و به بهانه‌هایی مانند “فالگیری”، “سگ بازی”، “شنیدن نقالی”، “خوابیدن در حمام” و چیزهای خیلی مهمی! ازاین قبیل ازمن می‌گریزند.خوب البته، حکما هم گفته‌اند “حرف‌هایت را به کسی بگو که به حرف‌های تو گوش نمی ‌هد!”.

ای برادرهای مسلمان من!

هر وقت که حرف خنده‌داری از من شنیدید، تا حدی که با چشم‌های بسته و دهن‌های بازمانده رو به آسمان، آن قدر خندیدید که عنقریب بود از خنده روده‌هایتان بترکد و مجبور شدید بجای دستمال با دامن پیراهن‌تان اشک‌هایتان را پاک کنید و “برشیطان لعنت” بگوئید، آن وقت گمان نکنید که دارید به ملانصرالدن می‌خندید.

اگرخواستید بفهمید که دارید به چه کسی می‌خندید، آن وقت یک آینه جلو روی خودتان بگیرید و با دقت، جمال مبارک‌تان را خوب تماشا کنید!.

من بیش از این دیگرحرفی ندارم، …”

***

نشر و بخش اولین شماره های ملانصرالدن، مورد استقبال بسیار زیاد مردم عادی کوچه و بازار، و بویژه ایرانیان قرار گرفت، تا حدی که خود دست‌اندر‌کاران این نشریه نیز انتظار آن را نداشتند.

در همین رابطه، در پاسخ مشتریانی که برای ملانصرالدین نامه نوشته و از او خواسته بودند تا درباره چگونگی کار نشر، تیراژ و نوع مشتریان و خوانندگان آن اطلاعاتی در اختیار آنها قرار دهد، در صفحه ۲ شماره ۵ سال ۱۹۰۶ مجله، از زبان ملانصرالدین چنین می‌خوانیم :

“… از شمار ۴ مجله، ۲۵ هزار نسخه به چاپ رسید. از این ۲۵ هزار نسخه، حدود ۱۸۴۳۲ نسخه آن برای مشتریانی فرستاده شد که ۹ماهه و ۶ ماهه و ۴ ماهه آبونه شده بودند. بقیه را هم برای تک‌فروشی به شهرهای دیگر فرستادیم.

بیشتر از نصف مشتری‌های ما از اهالی ایران‌اند. بطور مثال، بیشتر از ۱۵ هزارنسخه از مجله ملانصرالدین به شهرهای خراسان، اصفهان، تهران، تبریز و شهرها و روستاهای اطراف آن فرستاده می‌شود که ۱۳۶۹۰ نسخه متعلق به کسانی است که آبونه یکساله هستند و بقیه هم به صورت تک نسخه به فروش می‌رسد… تقریباً حدود ۱۰ هزارنسخه از مجله ملانصرالدن در میان مسلمانان قفقاز و روسیه توزیع می‌شود.

از شهرهایی که بیشترین تعداد آبونه را داریم، میتوان ازشهر نخجوان نام برد. ما در این شهر حدود ۲ هزار مشتری داریم. بعد از نخجوان، باطوم، داناباش، ولادی قفقاز و گروس قرار دارند.

حدود ۳ هزار نسخه از مجله در کریمه کازان، اورنبورگ و مسلمانان شهرها و روستاهای مناطق غیر شمالی پخش می‌شود (البته شکی نیست که اشتراکات زبانی تأثیر زیادی در این مسئله دارد).در شهر های باکو، گنجه، شاماخی و  چند شهر دیگر هم، تعدادی مشتری داریم …”

 

نشریه ملانصرالدین، در تداوم انتشار ۲۵ ساله خود در  تفلیس، تبریز و باکو، نویسندگان بسیار زیادی را به خود جذب کرد که بیشتر به ملانصرالدین‌چی‌ها شهره‌اند. در میان نویسندگان نامدار و شناخته‌شده این نشریه، بعد از جلیل محمد قلی‌زاده و عمر فائق نعمان‌زاده می‌توان از شاعر پرآوازه و گرانقدر میرزا علی اکبر صابر، عبدالرحیم حق‌وردیف، علی نظمی، علیقلی غمگسار، محمد سعید اردوبادی نویسنده رمان تبریز مه‌آلود، سلمان ممتاز، محمدعلی صدیق، علی آذری، اوزییر حاجی بیکوف موسیقی‌دان برجسته آذربایجان و خالق اوپرای کوراوغلو، غضنفر خلیق‌اوف، اسماعیل آخوندوف و کاظم کاظم‌زاده نام برد.

تصاویر و کاریکاتورهای جالب و عمیقاً تاثیرگذار این نشریه، در آغاز توسط دو هنرمند چیره‌دست آلمانی به نام‌های “اسکار اشمرلینگ” و “یوزف روتر” و بعدها توسط هنرمندان بزرگِ آذربایجانی مانند عظیم عظیم‌زاده، امیر حاجی‌یف، غضنفر خلیق‌اوف و کاظم کاظم‌زاده کشیده می‌شد.

برای آشنایی با سبک و کار مجله ملانصرالدین ترجمه چند نمونه از نوشته‌های شماره‌های مختلف آن را در زیر می‌آوریم. اولین مطلب، نوشته‌ای است با عنوان “از اداره” که در شماره یک، به تاریخ ۹ فورال سال ۱۹۱۷ به چاپ رسیده است.

این نوشته همانگونه که خواهید خواند، توضیح و خطابیه طنزآلودی است در باره چرایی توقف دوساله نشر ملانصرالدین و اوضاع و احوال و چگونگی گرفتاری‌های مسلمانان در چنبره توهماتی که ریشه در ناآگاهی توده‌های مردم و سوء‌استفاده روحانیون و متشرعین از آن دارد.

***

مجله ملانصرالدین ۹ فورال ۱۹۱۷ شماره ۱ صفحه ۱ :

 

خطاب به خوانندگان :

خوانندگان محترم میدانند که کار نشر مجله ما دوسال بود که متوقف بود و چاپ نمی‌شد.در اینجا دو مسئله هست که خوانندگان ما حتمن می‌خواهند در باره آنها بدانند :

یکی درباره علت توقف کار نشر مجله و دیگر اینکه آیا در عرض این دو سالی که چاپ مجله متوقف شده بود، من، ملانصرالدین، در کجا بودم و به چکار مشغول بودم؟ آیا بیکار و علاف می‌گشتم و مفت میخوریم و می‌خوابیدم؟. برای سئوال اول جوابی نداریم.

برای اینکه اگر بخواهیم بدنبال دلیل‌های توقف نشر مجله بگردیم، دلائل  زیادی هست. شاید هم اصلن دلیلی پیدا نشود. اما مسئله این است که در اینجا، صحبت در این باره را فعلاً جائز نمیدانیم.

واما نکته دوم. یعنی اگر شما از من می‌پرسید که در عرض این دوسال چه کرده‌ام؟، من خودم را بدهکار و مؤظف میدانم که به شما جواب بدهم. بیکاری برای هیچکس، کار خوبی نیست، بخصوص برای “عمو ملانصرالدین”، آن هم در این زمانه که سکوت کردن و هیچ نگفتن شایسته او نیست.

نخیر، خدا نکرده بیکار نبودم. هر طور باشد من بیکار نمی‌مانم، برای اینکه مسلمانم. یک مسلمان تکالیف زیادی دارد. مثلن اول از همه نگاه بکنید به کارهای “خیر” و “شر” ما،  نگاه کنید به غم‌ها و شادی‌های ما مسلمان‌ها، اگر کمی ملاحظه بکنید و کمی انصاف داشته باشید خودتان خواهد دید که یک مسلمان اصیل (البته من خودم اصیل نیستم)، من با مسلمان تقلبی کاری ندارم.

بله، اگر انصاف داشته باشید، خواهید دید که اگر بیائید و براساس قاعده و قواعد ایل و تبار و رسم و رسومی که از پدران و پدربزرگان ما در بین مردم جاری هست، در همه کارهای خیر و شر آنها با شایستگی شرکت کنید، طوری که هیچ قصوری نداشته باشید و مورد لعن و نفرین مردم قرار نگیرید، آن وقت خواهید دید که دیگر برای هیچ کار دیگری وقت نخواهید داشت، نه برای صنعت، نه برای تجارت، نه برای خدمت و نه برای کارهایی دیگر. (حالا درباره تحصیل علوم و فنون چیزی نمیگویم، زیرا آنها خیلی از ما دورند) خلاصه، خواهید دید که  برای کار، نه وقت داری و نه مجال.

البته حرفی نیست که برای ثابت کردن و به اثبات رساندن هر مطلبی شاهد لازم است. خوب حالا ما هم، چیزهایی را که گفتیم ثابت می کنیم :

تو، اول از همه عروسی‌های پیش از ماه محرم را در نظر بگیر.خوب معلوم است که از روز شروع ماه محرم تا پایان ماه صفر، شاد بودن و اقدام به هر کار خیری جایز نیست. هرکس کار خیری داشته باشد باید آن را تا آخرین روز ماه ذیحجه به پایان برساند تا با ماه محرم تداخل پیدا نکند.

خوب، پس درچنین حالتی، تکلیف جماعت مسلمان چیست؟. تکلیفشان این است که عروسی‌ها و مراسم عقدکنان را تا قبل از شروع ماه محرم، یعنی ده روز مانده به عاشورا تمام کنند، تا در روزهای ماه محرم، هیچ فکر و ذکری نداشته باشند، جز غمگین بودن و غصه خوردن.

البته وقتی چنین بشود، آن وقت همه عروسی‌های مسلمان‌ها می‌افتد به ماه پیش از محرم، آخرهای ماه ذیحجه.

در این ماه یک دفعه می‌بینی که از طرف در و همسایه‌ها، قوم خویش‌ها، دوست و آشناها و بالاخره از همه طرف تو را به عروسی دعوت کرده‌اند. مگر میشود که در آنها شرکت نکرد و اصلن چرا باید شرکت نکرد؟.

یه وقت می‌بینی که چپ و راستت عروسی است. نوای موسیقی، صدای تار و نی و نی‌لبک، صدای خواننده‌ها و دست زدن بگوش می‌رسد.بخصوص وقتی که شب بشود. می‌بینی که این صداهای عیش وعشرتی که نام بردیم قاطی صدای “شاخسی” (شاه حسین – م) عزادارها شده، زیرا همه این را میدانند که “شاخسی” گفتن در محله‌ها ده پانزده روز قبل از محرم شروع می‌شود.

شب‌ها، بخصوص شب‌های مهتابی، یعنی شب‌هایی که نور ماه، همه جا را روشن کرده، می‌بینی که از یک طرف صدای حمید خواننده که در عروسی پسر لطفعلی بیگ می‌خواند بگوش می‌رسد و ازطرف دیگر  صدای “شاخسی” بلند می‌شود.از یک سوصدای فریاد “شاخسی” می‌شنوی، از آنسو صدای “آخیش…”.از یک طرف خواننده می‌خواند:

“تعال الله چه دولت دارم امشب” و از طرف دیگر، یک جوان سبیل از بناگوش دررفته،  دگنکی را به روی سر برده و ظاهراً فریاد میزند: “حیدر!” اما در باطن دنباله همانی را می‌گوید که خواننده می‌خواند. زیرا این جوان همین دیروز عروس خود رابه خانه آورده، برای همین هم درباطن می‌گوید: ” که آمد ناگهان دلدارم امشب!”. و چون شب گذشته، شب زفاف او بوده، امشب هم خود را به دسته “شاخسی”گویان رسانده تا برای امام عزاداری کند.

وحالا این را هم باید دانست و بخاطر سپرد که در روزهای محرم، چه، آن کسانی که خودشان را به دسته “شاخسی” می‌چسبانند و چه آن جوان‌هایی که در دسته سینه‌زنی سینه می‌زنند و یا بسیاری از آن جوان‌هایی که در تماشای تعزیه،  اشک از چشم جاری می‌کنند، خودشان از کسانی هستند که یکی دو روز قبل از آن عروسی‌شان بوده.

مثلاً وقتی جوانی را می‌بینید که الکی دارد اشک چشمش را پاک می‌کند، یقین که همین یک ساعت پیش بوسه برچشم آن نوعروسش زده و به میدان آمده. یا مثلن جوان دیگری را می‌بینید که با کوبیدن ضربه‌های کف دست، سینه خود را سرخ کرده، همین نیم ساعت پیش سرش را گذاشته بوده روی سینه دختری که تازه نامزد کرده و بعدش هم بلند شده آمده به مجلس تعزیه.

واین را هم لازم است بدانیم و به خاطر بسپاریم که در این دوره و زمانه، اگر تعداد کمی از جوان‌های مسلمان را کنار بگذاریم، شب زفاف بقیه آنها درست به همین شب‌های عزاداری و ماتم محرم می‌افتد. یعنی معلوم است که عروسی‌شان با روزهای محرم قاطی می‌شود.

کسی چه میداند شاید هم نتیجه همین عمل است که “شاخسی”‌بازی،  با خون بچه مسلمان‌ها عجین شده.من قضاوت در این مورد را می‌سپارم به ذوق و سلیقه خود اهل انصاف و میروم سر اصل مطلب.

بعله. یک ماه عروسی‌های ذیحجه، ده روز محرم، بعد از آن تکیه‌ها، مرثیه‌ها، مسجدها، باز هم تعزیه، چون یک مرثیه‌خوان جدید آمده، باید به او تهنیت گفت. بنابراین باز هم راه انداختن مراسم  مرثیه‌خوانی.به این شکل، ماه‌های محرم و صفر را پشت سر می‌گذاری، و تازه میخواهی نفسی تازه کنی و چشم‌ها را باز کنی و ببینی که در دنیا چه چیزهای دیگری جز مرثیه‌خوانی  هست و چی نیست، یک دفعه می‌شنوی که یک موجود محترمی به رحمت خدا رفته.

بعله. دیگه کارت تمام است. دفن کردن جنازه، گرفتن مجلس یادبود، مرثیه‌خوانی – صدای وز و وز و و زنبور مانند گریه خاله‌زنک‌های پاشنه ترک‌خورده – و باز هم  مجلس عزا، باز هم پلو، باز مرثیه و باز مجلس. بفرما… نه زحمت نکشید… خداحافظ… تشریف آوردید…خدا رحمت کند…فاتحه… باز هم فاتحه… باز هم دیگ‌های پلو… باز هم بخور بخور… بازهم گدائی…باز هم بیکاری…باز هم به هدر دادن وقت گران‌بها…باز هم فاتحه… باز فاتحه… باز فاتحه … والله من از بس نوشتم دیگه خسته شدم ولی این مرثیه‌خوان‌های بی پدر مگرخسته می‌شوند.

بعله. اگر دو سه نفر از این آقایانی که وجودشان برای ملت ما غنیمت است، یک جورهائی به رحمت الهی بپوندند، آن وقت دیگر دوسه ماهی هم بدین روال خواهد گذشت.

بعله. حالا تو میخواهی مرا شماتت کنی و بپرسی، ملانصرالدین، این همه وقت که مجله در نمی‌آوردی، چطوری بیکار نشسته بودی؟ آدم هم مگر بیکار می نشیند؟.

من هم در جواب میگویم:

برادرجان، والله… باالله من بیکار نبودم. من اگر هم  سرکار نروم و به خرید خریدوفروش مشغول نباشم، مشغول یاد گرفتن علم و فن نباشم، اگرهم  از این کارهایی دنیوی که برشمردم دور بوده باشم، بیکار نبوده‌ام. چون من مسلمانم.

حالا تو همین رمضان را در نظر بگیر. حرف من، تنها به روزه‌هایی که میگیرم مربوط نیست. درباره مسائلی که اخبار آن در رساله آقای شیرازی آمده چیزی نمیگویم و درباره آنها با صراحت چیزی نمی‌نویسم، زیرا واقعن زشت است، برای اینکه نشریه مرا بچه‌های کوچک و خانم‌ها هم میخوانند.

جناب “آقای حاج میرزا محمد حسن آقا” کتابش را برای عده‌ای صیغه‌باز و حاجی کلک، و مشدی و ملانماها نوشته.اگر ما بخواهیم آن مطالب داخل کتاب “آقا” را در اینجا روایت کنیم، آن وقت اداره سانسور، ما را حسابی زیر فشار می‌گذارد. از بس که  حرف‌ها و مطالب آن زشت و شرم‌آور است.

بعله. رمضان دارد از راه می رسد. آیا تو تدارک کارهای رمضان را دست کم میگیری؟ من سرتاسر ماه شعبان را صرف تدارک رمضان می‌کنم:

میگویند حاجی عباد روغن خالص حیوانی دارد. اما بی‌پدر هر “پوت” آن را به هشت‌صد منات می‌دهد. البته چاره‌ای ندارم. باید بخرم – آخه من روزه خواهم گرفت – پس برنج آن چی؟، می‌گویند حاجی مراد برنج خوب آکوله دارد ولی آن را پنهان کرده. چاره‌ای ندارم. باید التماس کنم و مقداری که برای ماه رمضان لازم است را از او بگیرم – آخه من روزه خواهم گرفت – عزیزم. برادرم. جان و جگرم، تو داری صحبت از نمره ویلسون میکنی، نگاه کن، ماه شعبان است، باید در تدارک وسایل ماه رمضان بود. وسائل دیگر پلو چی؟.زردآلو؟، کشمش؟، خرما؟، بادام؟.

تو درباره سیاست انگلیس و روس و ایران حرف میزنی، اما من به تو میگویم که، فقط با پلوی تنها نمی‌شود روزه گرفت. پس خورشت‌های کنار اون چی؟.

تو، درکلاس‌های متوسطه در باره زبان مادری صحبت میکنی، اما من به تو میگویم که، من زبان مادری و از این چیزها سرم نمیشه، فقط این را به من بگو ببینم، تو تدارک رمضان را دیده‌ای یا نه؟.بعله. یک ماه شعبان. یک ماه رمضان. این هم اینطور گذشت و رفت.

و بعد هم می‌خواستم روزنامه را باز کنم و ببینم که این قضیه گرجی – مسلمان چه هست. تازه شروع کرده بودم که یک دفعه دیدم مادرم گریه‌کنان داخل خانه شد… چی شده مادرجان؟.

– بچه جان، دیگه چی میخواستی بشه؟. ببین، کربلائی قاسم، مادرش را، هم پارسال به زیارت برد و هم امسال داره میبره.من تو را بزرگ کردم و حالا برای خودت مرد بزرگی شدی، اما هیچ می‌پرسی که شاید من هم ممکنه آرزوهایی داشته باشم؟.

می‌گویم: ای مادرجان، آخه انصاف داشته باش، من تا حالا شش دفعه تور را به کربلا و خراسان بردم و شش دفعه هم که پسرمشهدی غلامعلی برده. دیگه بس نیست؟.

– واه… واه… چه حرف‌ها. زیارت که حساب و کتاب نداره. زیارت رو هم میشه دوازده دفعه رفت و هم صد و دوازده دفعه… ؟.

آیا باز هم چیز دیگه‌ای می‌شد گفت؟!.

خوانندگان عزیز. احوالات از این قرار است :

اگر قرار باشد براساس نوشته‌های مجتهدها و شریعتمدارها، و برطبق آنچه که آنها به ما تعلیم داده‌اند مسلمانی کنیم، آن وقت خواهید دید که، تمام دوازده ماه سال را هم باید به وظایف مسلمانی بپردازید.

البته من مسلمانی اصیل را میگویم. والا، اگر بخواهی مسلمان تقلبی باشی، آن وقت باید یک کاری برای خودت پیدا کنی.

گفتم شریعتمدار، به یاد شریعتمدار مشهوری افتادم – خدا رحمت اش کند – همان شریعتمداری را می‌گویم که پسرش تابعیت ایرانی خود را پس داد و الان در کنسولخانه یکی از این کشورهایی اجنبی در مقام “آتاشه” خدمتگذار است.

خداوند وجودش را از بلایا حفظ کند!.

ملانصرالدین

 

***

مجله ملانصرالدین ۲۷  یانوار ۱۹۰۸. شماره ۴ صفحه ۶

 

اخبار تلگرافی

از مخبر مخصوص ما در جهنم:

در جهنم مراسم بزرگ و باشکوهی تدارک دیده می‌شود. از ابتدای جاده‌ای که از ایستگاه “ساغر” به سمت “ویل” میرود  را دارند با شکوه تمام تزیین می‌کنند.

می‌گویند بزودی  یک وجود مقدسی به اینجا تشریف خواهند آورد. این احتمال وجود دارد که موی نازک پل سراط دوام نیاورد و پاره شود. بقیه احوالات را در روزهای آتی گزارش خواهم داد.

از آستارا :

امروز بزرگان شهر در مسجد جمع شده و از عمل پارتی‌بازی، دوبهمزنی و بجان  هم انداختن دیگران وخسارت وارد کردن به آنها، توبه کردند.

قرار شده است به زودی دو مدرسه، سه کتابخانه و یک مریضخانه برای محله بالا، و چهار مدرسه، شش کتابخانه و دو مریضخانه برای محله پائین بسازند. دو نفر به پا خاسته، این عهدنامه را قرائت کردند و سپس همه آنجا را ترک گفتند. میرزا بی‌کفن.

 

از آلکساندروپل :

امروز یک مسلمانی در مسجد، خطا کرد و از دهانش دررفت و گفت “بیائید مدرسه درست کنیم”.

تا این حرف از دهان او بیرون آمد، بلافاصله چند مسلمان دیگر به طرف آن دیوانه هجوم بردند و با گفتن اینکه:

ما مدرسه لازم نداریم. بگذارید اون‌هایی که بعد از ما می‌آیند، جانشان در بیاید و درست کنند.

خواستند او را کتک بزنند.

 

باز هم از آلکساندروپل :

یک حاجی مسجد ما را ضبط کرده و برای خودش خانه درست کرده است.

نام این مدرسه “خمامیه” است و نظام‌نامه آن به شرح زیر است.

***

از شاماخی :

صد منات پولی که در تئاتر برای کمک به کتابخانه جمع آوری شده بود، یکهو رفته توی جیب یک جوان!.

***

مجله ملا نصرالدین ۵ مه ۱۹۰۸ شماره ۱۸ صفحه ۷

مدرسه :

در شهر رشت یک مدرسه بزرگ باز شده با سیصد شاگرد. سن این شاگردها، از سی تا هشتاد سال است.

شرکت در ثبت نام آزاد است. اما کسانی که کمتر از سی سال سن داشته باشند پذیرفته نمی‌شوند.

نام مدرسه “خمامیه ” است و نظام‌نامه آن هم به شرح زیر است :

درس اول ربا

معلم این درس حاج خمامی است که خودش چهارده هزار تومان به حاجی ملک داده بود، سی و یک هزار تومان پس گرفت وبعدش فرمود “ربا، عقلا و عرفا حلال است”.

درس دوم: بچه!

معلم، شریعتمدار. او تنها به یک شاگرد کوچک درس می‌دهد. نام این شاگرد علیشاه تهرانی است.

درس‌های سوم، چهارم و پنجم: عرق، تریاک و پنجره قمار.

معلم : مهدی لوطی.

در سایه توجهات مسلمانان، شاگردها شب و روز، ۲۴ ساعته مشغول درس‌آموزی هستند.

امضاء مدیر مدرسه مهدی لوطی.

پایان

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *