دو شعر از روشنک بیگناه

دو شعر از روشنک بیگناه

 

 

خدای تباهی‌ها

چشمانی دارد از گل سرخ

و صورتی خارا،

پر از سوراخ‌های ریز

 

از پله‌های مارپیچ
پایین می‌آید
در دالان‌های سرد

تاب می‌خورد

و طناب، درو می‌کند

 

آسمان ته راهرو
لاجوردی‌ست و ملوس
با ابرماهی‌ها

که در آن غوطه می‌خورند

 

باغچه‌های روبرو

سه گوشند

و ما، مثل همیشه

در حال اسباب کشی.

 

 

 

۲

به جانب دریا بازگشته‌ام
از راه باریکه‌ای
میان تلماسه‌ها و علف‌های خشک
بیداری غیرمنتظره
در بهار
بندر یورک
هنوز گیج انزوای زمستان است
مغازه‌ها نیمه بسته
پنجره‌ها تاریک
با طاقچه‌هایی پوشیده از گوشماهی و ستاره‌های دریایی
و خرچنگی نئونی
با کورسویی تاب می‌خورد که:
” خوش آمدید”

صخره‌ها سیاه و
پرتگاه صخره است
جایی برای به باد سپردن افسوس

راه باریکه‌ای پشت به فانوس دریایی
رو به اقیانوس

 

 

*یورک: نام بندری است در ایالت میِن در شمال شرقی آمریکا